نگاه عشق و هوس 56

روز ها تقریبا شبیه هم می گذشتند . سکس و عشق و بی خیالی از آن سوی زندگی .. آن سوی روابطی که اونا رو به زندگی وابسته می کرد .  سعید هم به پدر و مادرش فکر می کرد . به این که اگه اونا بفهمن که عاشق زنی شده که شوهر داره بچه داره و تازه سنش هم دوبرابر سن اونه چه عکس العملی نشون میدن و مهم تر از اون این که حاضره  در صورت جدا شدن اون زن از شوهرش با اون از دواج کنه چه کار می کنن ; .. گاه وقتی که سعید خواب بود سارا به آرومی خودشو ازش جدا کرده  می رفت یه زنگی واسه شوهر و پسرش می زد تا اونا  تماس نگیرن . دوست نداشت که سعید به یادش بیاد که اون زنی وابسته بوده و آزاد نیست ..  تقریبا دو سه روز مونده بود که بیان .. سامان : عزیزم واقعا جای تو خالی . دلم واسه بغل زدنت تنگ شده . می دونم توهم حس منو داری . من نمی دونم این کارت چه کاری بوده که از منم واست مهم تر بوده .
-چی بگم عزیزم . تو و سهیل هر دو تون واسم مهم هستید .
-سارا چقدر آروم حرف می زنی . منو یاد وقتی میندازی که سهیل بچه بود و نمی خواستی با بلند حرف زدن از خواب بیدارش کنی .
 -عزیزم این واسه من یه عادت شده . این جوری اعصابم راحت تره .
-چیزی ناراحتت کرده عریزم ;
 -نه واسه چی این حرفو می زنی سامان ;
-از آهنگ صدات می فهمم از این که کمی بی حوصله به نظر میای . انگاری که دوست نداری من زود تر بیام پیشت و تو رو از این حال و هوا در آرم .
-نمی فهمم چی داری میگی سامان . شاید به خاطر اینه که این روزا زیاد کار می کنم و خیلی هم درخواست دارم واسه کارای صنایع دستی .
-عزیزم چند بار باید بهت بگم که تو مجبور نیستی . من در آمدو حق ماموریت و اضافه کاری هام به انداه ای هست که از عهده تامین هزینه های زندگی بربیام . با سهیل حرف می زنی ; پیش من وایساده ..
سهیل : مامان چه طوری ; ! بابا راست میگه . انگاری آهنگ صدات طوریه که آدمو به یاد غمهای زندگیش میندازه  – اگه شما رو خوشحال نمی کنه و نمی کنم دیگه براتون زنگ نزنم تا بر گردین …
 سارا با این که به پسرش سهیل فوق العاده علاقه مند بود ولی از این که حس می کرد این  یعنی نوعی فاصله زمانی و سنی با سعید کمی حرصش گرفته بود . از این که سهیل کمی تند بر خورد کرده بود کمی متاثر شد .
سارا : پسرگلم .. مامان دوستت داره . خسته ام . حتما شما رو دوست داشتم که تماس گرفتم .
 با هم خدا حافظی کردند … سارای کاملا بر هنه از گوشه پنجره طوری که از بیرون دید نداشته باشه بیرونو نگاه می کرد . چقدر همه چی واسش سخت میشه . حالا لذت شیرین عشق و هوس و در آغوش سعید بودنو بی هیچ دغدغه ای می چشه ولی اگه شوهرش برگرده و بخواد یه همچین شرایطی رو پیاده کنه همش باید این استرس رو داشته باشه که اگه سامان سر زده وارد خونه شه و اونا رو با هم ببینه چی میشه ..  افکارش در هم و بر هم شده و نمی دونست به چی فکر کنه . به هر چی فکر می کرد به نتیجه ای نمی رسید .  دنیای بدون سعید رو دنیای بی ارزشی می دونست .  اون با با صدا و گرمای نفسهای سعید به خواب می رفت . به تن گرمش عادت کرده بود . اگه بدنش با بدن سعید تماس نمی داشت خوابش نمی برد .. سامان براش یک بیگانه شده بود . چه جوری می تونست  کنار شوهرش بخوابه ;!با اون عشقبازی کنه .. تنشو بسپره به تن اون ;! در حالی که روح و وجود و هستی خودشو متعلق به دیگری می دونست .  حس کرد که داره گریه اش می گیره . اون دوست نداشت سعید رو از دست بده . نمی خواست شرایط به زیان هر دوی اونا باشه . حس می کرد که خودش بیشتر ضرر می کنه . ولی اونم یک عاشق بود . نمیشه به سعیدجوان و خوش تیپ و خوش اندام ایراد گرفت و گفت که چرا عاشق زنی بزگتر از خودش شده . حس کرد که گریه آرومش می کنه .. اشکهای سارا از دلش حرکت کرده بودند که حس کرد  دستانی دور کمرش حلقه شده . سعی کرد به شرایط عادی بر گرده .  دستای سعید  سینه هاشو لمس کرد .. بازم یه حس هیجان دیگه ای درش به وجود اومده بود . وقتی با سامان سکس می کرد شاید تا چند روز احساس نیاز نمی کرد .. ولی سعید واسش مرد هر لحظه عشق و هوس بود .. -کی از خواب بیدار شدی سارا ;
سارا هنوز یه حالت بغض کرده داشت . دستشو گذاشت پشت دست سعید و انگشتای عشقشو به دهنش نزدیک کرد تا دونه دونه میکشون بزنه و اونا رو ببوسه … ادامه دارد … نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا