نگاه عشق و هوس 67
–
سارا : خیلی دلم می خواد تا ساعتها پیشت بمونم تا آخر دنیا ولی می دونم که نمیشه و دیگه می ترسم مشکوک شن .
-اتفاقا منم می خواستم بگم که بهتره بر گردیم خونه هامون .
-ببینم اگه صبح بتونم تنها باشم میای پیشم ;
-خیلی دوست دارم ولی نمی خوام برات دردسر درست کنم .
-نه من شرایطو می سنجم . سامان مشکلی نیست . وقتی که اون بره سر کار دیگه تا چند ساعت نمیاد . مشکل من سهیله که باید شرایط اونو بسنجم . کارش معلوم نیست . میره بیرون و یهو دیدی که سرزده اومد . یه وقتی می بینی چند ساعت دیر میاد .
سعید : راست میگی . تابستونه و رو بر نامه های جوانان نمیشه حساب کرد .
سارا : نمی دونم ولی به هر حال یه کاری می کنم که نه سیخ بسوزه نه کباب .
سعید : ولی یه کاری می کنی که دو تایی مون بسوزیم .
سارا : آره کاری می کنم که هر دو مون لذت ببریم . بتونیم از حداقل فرصت حداکثر استفاده رو ببریم . یک زن عاشق می تونه بهترین تر فند ها رو بزنه . عشق و نیاز دیگه فکر آدمو به کار میندازه و کسی هم نمی تونه ایرادی بگیره .
اون شب سامان دست از سر سارا بر نمی داشت . حس می کرد که بیشتر از یک هفته هست که به همسرش نرسیده و اون نیاز داره .. نیاز به هماغوشی و آمیزش .. سارا حتی از نیمه سکسی شدن جلوی سامان پر هیز کرده بود . اون حتی نمی تونست تا این حد هم فیلم بازی کنه .و به خاطر عشقش هم این توانو نداشت که یه کاری انجام بده که شوهرش مشکوک نشه . حس کرد که نمی تونه کنار شوهرش بخوابه . اون از این که خودشو به سعید سپرده بود احساس گناه نمی کرد . اون پشیمون نبود . اون به خاطر دل خود زندگی می کرد . به خاطر این که اون پسر جوونو دوست داشت . متاسف و متاثر نبود . سارا از این عذاب می کشید که داره کاری می کنه که عشقش ناراحت شه . نمی خواست به سعید دروغ بگه . نمی تونست این کارو بکنه . یعنی فردا اون پسر از اون می پرسه که شب قبلو با شوهرش عشقبازی کرده ; اگه بخواد دروغ بگه سعید متوجه دروغش میشه . اگه راستشو بگه اون وقت دلشو می شکنه . اونو ناراحت می کنه . اگه بخواد به هر شکلی دروغ بگه و طوری هم حس بگیره که سعیدو گول بزنه هر گز نمی تونه خودشو ببخشه و خودشو یک عاشق واقعی بدونه . اون نمی تونه ریاکار باشه . با تمام وجودش سعیدو دوست داره . نمی تونه توی چشاش نگاه کنه و بهش دروغ بگه . دیگه سامان کاری کرد که سارا مجبور شد با یه شورت و تی شرت کنار شوهرش بخوابه . بدون کمترین آرایشی و همون قدر آرایش داشت که از غروبی واسش مونده بود و اونم زمانی که با سعید بود .
سامان : نمی خوای بهم بگی چته ; قبل از رفتن من هم پکر بودی . حالا هم تقریبا همونی . مشکل خاصی که نداری ; چند بار باید بگم این کارت رو ول کن . تو که نیازی نداری من هستم . خودت رو واسه کاری که زیاد هم به پولش نیاز نداری خسته نکن .
سارا : یه زن دوست داره یه خورده هم مستقل و آزاد باشه .
-حالا می تونم ببوسمت ;
سامان رفت لباشو بذاره رو لبای زنش که سارا صورتشو کنار کشید و لبای سامان رو صورت سارا فرود اومد . تعجب سامان زیاد شده بود . سابقه نداشت که همسرشو اونم در یه مدتی طولانی تا این حد با طبعی سرد ببینه .
سامان : عزیزم خیلی وقته باهات سکس نداشتم . می دونم حالت رو جا میاره . دستای سامان رو پاهای زنش قرار داشت . سارا بی اراده پاهاشو جمع کرد . حس می کرد که دستای مرد نامحرمی رو پاهای اون قرار گرفته . یه حسی که مثلا سعید شوهر اونه و سامان به عنوان یک بیگانه در کنار اون قرار گرفته .. رنج می کشید . دوست داشت فریاد بزنه .. جیغ بکشه . همه صداشو بشنون . بدونن که چقدر عذاب می کشه . ولی هیشکی نبود که حسش کنه .. هیشکی نبود که اونو بفهمه .
و اون طرف سعید حوصله هیچ کاری رو نداشت . به این فکر می کرد که سامان چیکار می کنه . حتما از زنش انتظار داره . سارا چیکار می کنه ; آیا می تونه خودشو نجات بده ; تا به کی می تونه مقاومت داشته باشه ; آیا این باعث نمیشه که شوهرش مشکوک شه ; اگه سارا تن به سکس با شوهرش بده به جایی می رسه که از این کارلذت ببره ; سعید غرق در افکار بی نتیجه خود بود . تمام این توهمات که یکی شون می تونست واقعیت باشه عذابش می داد . ..
و سارا همچنان خیلی آروم از دست شوهرش می گریخت . ولی سامان سرشو گذاشته بود لای پای سارا . شورتشو به آرومی پایین کشید . دستشو گذاشت روی کس سارا . اما اون شور و هیجان گذشته رو در این قسمت از بدن سارا احساس نمی کرد . کانون هوس سارا تقریبا خشک بود …. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی