نگاه (۱)

با سلام خدمت تمام کاربران‌عزیزشهوانی(خصوصا احمد۹۱۳)
این داستان اولین داستان من نیست و آخرینش هم نخواهد بود.
از کسانی که از داستان من نقد کارشناسانه میکنند و منو راهنمایی میکنند متشکرم(داستان طولانیه با دقت بخونید).

خسته و بی حوصله روی مبل لم دادم.‌ کنترل رو برداشتم،یک فحش آبدار به ماهواره‌ای که هفته‌ای حداقل یه بار خراب میشد دادم و زدم شبکه خبر.

…نفر از گارد ریاست جمهوری کشته و هشت نفر زخمی شدند. اغتشاشگران در خیابان پاستور و اطراف بیت رهبری تجمع کرده و…

اخبار قطع شد و عکس گل و بلبل از تلویزیون پخش شد. با عصبانیت تلوزیون رو خاموش کردم.
یک ماهی می‌شد که اعتراضات شدیدتر شده بودند و گاهی هم در خیابان پاستور و نزدیک کاخ ریاست جمهوری لاستیک آتش زده و راه را بسته بودند ولی هر بار پاسدار ها و گارد ریاست جمهوری مردم بی‌گناه رو به رگبار می بستند و پراکنده می کردند. در طی یکی دو ماه قبل بیست و هشت نفر از انقلابیون جوان و بی‌گناه اعدام شده بودند ولی تا حالا درگیری بین مردم و گاردها پیش نیامده بود!
خسته تر از همیشه روی تخت دراز کشیدم. زهره خیر سرش خبرنگار صدا و سیما بود ولی ضد نظام خبر جمع میکرد و حالا هم بین جمعیت رفته بود و خبر جمع میکرد.

با صدای زنگ گوشی از خواب پریدم.‌ چند ساعت خوابم برده بود؟تا دست و پام رو جمع کنم و گوشی رو بردارم تماس قطع شد. نگاهی انداختم. زهره بود! حتما میخواست باز با ناراحتی از پراکنده شدن جمعیت و شکست خوردن تظاهرات تعریف کند. قبل از اینکه بخواهم تصمیمی بگیرم دوباره زنگ زد.
+الو؟
-الو سلام عزیزم چرا تلفنتو جواب نمیدی؟
+ببخشید عشقم خوابم برده بود.‌ چیزی شده؟ چرا انقدر با هیجان صحبت میکنی؟
-ماهوره خرابه. بزن شبکه خبر بدوووووووووووو
قطع کرد. هیجانی که تو صداش بود کنجکاوم کرد تا ببینم چه خبر شده. با کنجکاوی کنترل رو برداشتم و تلوزیون رو روشن کردم. همون مجری بود،ولی چند تا کبودی و خون مردگی روی سر و صورتش تو ذوق میزد.

…می‌شود. جمهوری اسلامی س…سقوط کرد. رهبر مع… سیدعلی خامنه‌ای با بالگرد از ایران خارج شد. اغتشاش… انقلابیون جنازه رییس جمهور و هم… و همسرش را در کاخ ریاست جمهوری پیدا کردند…

تلوزیون رو خاموش کردم. کلمه سقوط بارها و بارها در ذهنم چرخ خورد. یعنی موفق شده بودیم؟انقلاب پیروز شده بود؟ سیدعلی فرار کرده بود و اون آخوند هم مثل هیتلر خودکشی کرده بود! کسی در زد.
+کیه؟
-منم پسرم درو بازکن
آقای ابراهیمی بود. همسایه بقلی‌مون.
-سلام پسرم. بیا!شیرینی پیروزیه!
+دست شما درد نکنه!
دلم نیومد که دستشون رو پس بزنم و بگم که رژیمم. یه شیرینی خامه‌ای از داخل جعبه برداشتم و بعد از خداحافظی درو بستم. شیرینی رو روی اپن گذاشتم و دوباره روی تخت دراز کشیدم. هنوز کلمه سقوط در مغزم می چرخید که چشمام کم‌کم گرم شدن…

-عشقم؟عزیزم؟پاشو!یالا دیگه پاشوووو
چشمام رو با صدای زهره باز کردم. چرا امروز همش از خوب میپرم؟
-عزیزمممم؟
+تو باز صداتو لوس کردی زهره؟
مثل بچه ها خنده‌ی موذیانه‌ای کرد
-پاشو دیگه من امروز حسابی عرق کردم و دلم یه حموم حسسسسابی میخواد
پس خانوم دوباره حشرش زده بود بالا!
+تا من وانو پر میکنم تو هم لباساتو در بیار و بیا حموم
بلند شدم و رفتم حموم. شیر وان‌رو باز کردم و منتظر موندم. هنوز وان پر نشده بود که سر و کله زهره فقط با یه شرت پیدا شد.
+ای بابا!این تیکه پارچه که پوشیدی چیه؟
با خنده شرتشو دراورد. عقب رفتم و با تحسین نگاهش کردم. بدن زهره بی‌نقص بود. پوستی برنزه ولی صاف‌و بدون‌چروکی داشت.
-بدو دیگهههه تو هم که هنوز شرت پاته
از هول بودنش خندم گرفت. بلندش کردم و انداختمش تو وان‌. همینجوری که سینه‌ها و کسش رو میمالیدم ازش لب می‌گرفتم. از ناله هاش میشد فهمید تحریک شده. زیر بقلاش رو گرفتم و بلندش کردم.
+جنده‌ی سیاه سوخته‌ی من کیه؟
با ناز گفت:مننننننن
دو زانو نشستم و خواستم براش بخورم که فکری به سرم زد.
+وایسا عزیزم الان میام.
بدو بدو با یه شورت از حموم بیرون رفتم و شیرین خامه‌ای رو از روی اپن برداشتم و برگشتم حموم. زهره دلخور شده بود و میخواست قهر کنه که شیرینی رو توی دستم دید
-می‌خوای چیکار کنی؟
لبخند موذیانه‌ای زدم و شیرینی رو نصف کردم. با چهار انگشتم خامه های داخلش رو در اوردم و نونش رو انداختم یه گوشه. جلوی زهره که از وان بیرون اومده بود زانو زدم و خامه‌رو روی کسش مالیدم و شروع کردم لیس زدن. آروم کف حمام نشست و پاهاشو از هم باز کرد تا کسش در دسترسم باشه.
-خیلی دیوونه‌ایییییییییی
معلوم بود خوشش اومده. ناگهان بدون هیچ اخطاری لرزید و ارضا شد. حلا نوبت من بود! شرت خیسم رو در اوردم و کنار انداختم. پاهاشو دادم بالا و شروع کردم تلمبه زدن.بعد ده دقیقه دوباره زیر کیرم ارضا شد. بعد حدود یک ربع احساس کردم من هم دارم ارضا میشم.
+عزیزم من دارم میام
-بریز تو کسمممم میخوام بچم تو این حکومت به‌دنیا بیاااااااد
با این حرف آبم پاشید داخل کسش. آه بلندی کشیدم.
+عالی بود زهره. واقعا لذت بردم
-منم همینطور عزیزم. بازم از این خامه لیسی ها،نه بخشید کس لیسی ها بکن
+شما جون بخواه
با نگاهی سرشار از عشق بهم خیره شد و گفت: عاشقتم

[این داستان ساخته ذهن نویسنده‌است و هیچ کدام از افکار و عقاید داخل داستان توسط نویسنده تایید یا رد نمیشود] ادامه دارد…

پ.ن:این قسمت اول بود و مقدمه. لطفا در کامنت ها نپرسید پس خیانتش کجا بود

نوشته: نمایشگر

دکمه بازگشت به بالا