نگهبان افغانی که خوشبحالش شد

من از قبل مدرسه رفتن با دختر عموم که هم سنم بود سکس میکردم و بازی ما زیر چادر و خاله بازی نقش بابا را به درستی اجرا میکردم یه بار که داشتم تو انباری تو کونش میزاشتم خواهر بزرگ‌ترش دید و شر شد ،
خلاصه زمانی که این اتفاقات می افتاد سال شصت و شصت و یک بود همیشه دوست داشتم فقط خاله بازی کنیم اون زمان کنترلی هم نبود جا و مکان زیاد بود و ما هم آزاد یه روز پسر بزرگ همسایه من و گرفت وزیر کرسی به زور کرد درد داشتم ولی بدم نیومد بعد اون هرکی از بچه ها کمی اصرار می‌کرد شل میشدم و لذت میبردم رسیدیم به دوره راهنمایی توی باغ یکی از همکلاسیام که از من هیکل بزرگ‌تری داشت گرفت و دستم و پیچوند شلوارمو کشید پایین وای کیرش دوبرابر کیر من کلفت بود به چه سختی کرد تو ،اشکم در اومده بود در حین کردن یکی دیگه از همکلاسیا سر رسید و گفت خسته نباشید سریع ما کشیدیم بالا و کیر خر رفت و تهدید های این یکی شروع شد و اتو یی که از من گرفته بود من قبول نکردم و قرار شد من هم لاپایی براش بزنم و اون هر روز منو می‌کرد اون دوران تموم شد رسیدیم به دبیرستان با یکی از فامیلا شروع کردیم عوض بدل که کیر کوچکی داشت بهش میدادم که کیرش بزرگ بشه ولی این عوضی هم نمی ذاشت من بکنم تو کونش فقط لایی ولی من همیشه میدادم خانواده این فامیلمون اون زمان ۱۵ روز میرفتن مشهد من می موندم و اون ، کار ما فقط سوراخ بازی بود گذشت بزرگ شدیم مشغول کارو دوری ولی بازهم اگر سالی یک بار هم فرصت پیش میومد اون منو می‌کرد و من لای پاش میزدم ،اون ازدواج کرد بعد ازدواجش یک بار پیش اومد و تمام شد من هم ازدواج کردم و دیگه کامل درگیر زندگی شدیم ،ولی هر وقت تنها میشدم یه خیاری بادمجونی چیزی با خودم حال میکردم در شهوانی هم چرخ میزدیم و داستان‌ها را میخوندیم که دوساله از طریق اینستا چند قرار گذاشتم و به صورت دوطرفه یه حالی کردیم که در زمان‌ها و شهرهای مختلف و با سن و سال‌های مختلف بودم که آخرین بار دوروز پیش در شهرستانی برای کارم اومدم دیدم یه پسر بیست و هفت هشت ساله افغانی قدبلند با هیکل ورزشکار و قیافه معمولی داره برای ساختمانی نگهبانی میده من هم تنها بودم در یه سویت که گرفتم یکی دوبار رفتم خسته نباشید گفتم اومدم آخر شب که روز جمعه خلوت بود گفتم من تنهام حوصله ام سر رفته گفتم تو هم تنهایی باهم صحبت کنیم کمی حرف زدم گرم بود گفتم بریم داخل خونه یه چایی باهم بخوریم وقتی صحبت کرد و از کارم از وضع افغانستان که دوماهه اومده و به سختی فارسی ما را میفهمه دیدم سه تا هم بچه داره صحبت به ایجا کشوندم که خوردم زمین کمرم درد میکنه میتونی با روغن ماساژ بدی دیدم رنگ و روش باز شد گفت بله که می‌تانم روی پتو روی شکم دراز کشیدم و قبل این دوش گرفته بودم و حسابی سفید کرده بودم که از پشت کمتر از دختر نیستم
تیشرت دراوردم روغن زیتون و دادم دستش شورت تنم نبود فقط شلوارک کمی دادم پایین تر تا دم سوراخ دیدم با کمر کاری نداره تمرکزش رو کونمه گفتم چیکار میکنی شلوارکمو روغنی نکن خودم کشیدم پایین در آوردم گفتم راحت باش دیدم نفساش تند شد کلا رفت رو کون و لای پاهام روغن میکشد گفتم هوس نکنی کار دستم بدی با لهجه خودشان گفت نه خیالت راحت اشاره با دست کردم که الان بازی میکنی هوس میکنی ها گفت اگر بخواهی میکنم گفتم چی ،گفتم من کاری ندارم هرکاری دوست داری بکن دیدم شلوارشو کشید پایین کیرش کلفت نبود ولی دراز بود روغن زیتون ریخت روی کیرش و کمی در سوراخ بازی کرد همشو فرستاد تو در پوزیشن های مختلف بهش دادم آخر هم که دیر هم اومد ریخت تو در رفت گفتم بیا با هم دوش بگیریم یه بار هم حموم سکس کردیم و رفت که بعد دو ماه دوری از زنش یه حال حسابی بهش دادم الان شاید چهل سال از اولین کون دادنم میگذره یه داستان واقعی از زندگی من ✅

نوشته: سیاوش

دکمه بازگشت به بالا