هرجایی 19

نمی دونم چرا دوباره گریه ام گرفته بود . خودمو انداختم تو بغل رحیم و زار زار اشک می ریختم . اونم با اشکهای من می گریست . خیلی مهربون و احساساتی بود . پاشدیم و رفتیم دفتر خونه . منو واسه ماه به صیغه اش در آورد . قرص ضد بار داری رو ول کردم . دیگه نمی خوردم البته این تنها موردی بود که بهش کلک زدم . می دونستم که اون مخالف بچه دار شدنه . در حالی که من  یه بچه می خواستم که به زندگی من روشنی ببخشه . اصلا به این فکر نمی کردم که آینده و تر بیتش چی میشه . هزینه هاش باید از کجا تامین شه . آیا رحیم قبولش می کنه یا نه . قرصای ضد بار داری رو جایی میذاشتم که اون ببینه و هر شب هم یکی از اونا رو می گرفتم مینداختم . جز یه بار که اونم نفسم در اومد و تا می تونستم خودمو رو کیرش فشار دادم و جابجا کردم هیچ دفعه نتونستم به ارگاسم برسم . چند بار که واسه خرید وسیله ای رفتم بیرون چند تا جوون دنبالم راه افتاده بودند و نگاه خریدارانه و هوسباری نسبت به من داشتند . ولی با این که جسمم و کوسم احساس نیاز می کرد اراده ام نسبت به رحیم و احساس وفاداریم اونقدر قوی بود که حتی واسه یک ثانیه هم فکر خیانت به اونو به خودم راه ندادم . روزایی که احساس خوشبختی می کردم و با تمام وجود خودمو در اختیار مردم قرار می دادم . مردی که مثلا ماه شوهرم بود . وقتی که بهش گفتم بار دارم کم نمونده بود که سکته کنه .. -شقایق مگه تو قرص نمی خوردی ;/; -چرا ;/;  در موارد استثنایی می بینی عمل نمی کنه . -گناه داره اگه سقطش کنی ولی اگه چاره دیگه ای نباشه چی ;/; -رحیم من مسئولیتشو قبول می کنم . بهت قول میدم . من مدیون تو هستم . نمی خوام واست شر درست کنم . هیچی ازت نمی خوام . اگه بری و دیگه نبینمت حاضرم کلفتی مردمو بکنم و از خودم و بچه ام مراقبت کنم . رحیم تو خیلی مردی و در حق من مردونگی کردی . به هرکی و هر چی که می خوای قسم می خورم که واست گرفتاری درست نکنم . بچه ام هم ازت چیزی نخواد . فقط اگه قبول کردی که به دنیا بیاد به اسم خودت واسش یه شناسنامه بگیر که فردایی باشه که اگه من زنده مونده باشم جواب بچه امو بدم که اصل و نسبش کیه .. رحیم که بی اندازه دل نازک بود این دو خواهش منو قبول کرد . چقدر با هم خوش بودیم . روزها در کنارش خیلی سریع می گذشت . با این که ارضام نمی کرد ولی همیشه از سکس با اون لذت می بردم . تو بغلش احساس امنیت و آرامش می کردم . اون حامی من بود و من با تمام وجودم دوستش داشتم . کاش می تونست واسه همیشه مال من باشه . تا ابد تا اون وقتی که تو این دنیای بزرگ نفس می کشم . خدایا میشه وقتی بچه ام بزرگ میشه باباش در کنارش باشه ;/;  رحیم به پول اون موقع یه آپارتمان تو مرکز شهر یه خورده بالاتر از فردوسی به طرف شمال واسم خرید . حدود  یک و نیم میلیون واسش آب خورد . خیلی پول بود . اونو به اسم من کرده بود . می گفت این از اون پولیه که بجه هاش از اون خبر ندارن . وقتی که چهار ماه بار دار بودم صیغه ام سر اومد و یه ماهه دیگه تمدید کردم . شکمم روز به روز بالاتر میومد . روزی نبود که شکم کروی و بر آمده امو غرق بوسه نکنه . خیلی برام پول خرج می کرد . می دونست که من آدم پول پرستی نیستم . همون اول اون دویست هزار تومن اولیه رو که از پونصد هزار تومن معامله سر من بهم رسیده بود بهش پس داده بودم که این کار من خیلی درش اثر گذاشت . نه تنها اون پولو بهم پس داد بلکه یک میلیون تومن هم به اسم من سپرده باز کرد تا هر ماه سودشو بگیرم و یه کمکی به حالم بشه . می گفت بازم بهم کمک می کنه . نمی تونستم باور کنم که همه اینا در بیداری داره واسم اتفاق میفته . چقدر خوشبخت بودم من .. میگن آدما در هر دوره از زندگی غمی دارن یه چیزی که فکرشونو مشغول کنه . ولی من به غیر از اون اوایل که زندگی بدون رحیم رو تصور کردنش واسم سخت بود حالا دیگه هیچ غمی رو به دلم راه نمی دادم . روزا واسم تکراری  می گذشت ولی   از این تکرار ها لذت می بردم . فقط یه ماه مونده بود که بچه به دنیا بیاد . یواش یواش خونه آرزوهام لرزون شد و زلزله ها می خواستند که راهی ایرون بشن . زن و پسراش میخواستن که برگردن ایران . -شقایق نمی دونم چی شد ;/;  اونا اصلا قرار نبود بر گردن . عاشق اون ور آب بودن . چرا یهو این جوری شد ;/; رحیم رو داغون شده می دیدم . -اگه اون بفهمه من زن صیغه کردم و تازه بار دار هم شده هیچی واسم باقی نمیذارن . بد بخت شدم شقایق . -رحیم جون . بمیرم واست . من نمی تونم تو رو داغون شده ببینم . تو فرشته نجات من بودی و هستی . عیبی نداره . قرار نبود که تا آخر منو داشته باشی . تو تا حالا به اندازه کافی در حق من لطف کردی . من از زندگیت میرم بیرون . فقط دلم نمیخواد بچه ام بی هویت باشه . -فکر می کنی من بچه خودمو دوست ندارم ;/; -آقا رحیم این بچه برای تو نا خواسته بوده . می دونم واست مایه دردسره . ولی اون همه چیز منه . زندگی منه . می دونم بهترین رفیق منم میشه .  رحیم دیگه اون رحیم سابق نبود . نسبت به من محبت داشت ولی استرس اونو دیوونه کرده بود . بچه هاش حداقل سی سال سن داشتند و زنشم پنجاه رو رد کرده بود . حالا من یه آپارتمان داشتم و یه میلیون سپرده و دویست تومن پول  نقد . می دونستم رحیم منو نیاز مند ول نمی کنه ولی اینو می دونستم که اگه زن و بچه هاش بر گردند مشکل بتونه منو ببینه …. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا