هرجایی 32

-سارا من خیلی نگران نیلوفر هستم . ببینم اینا اطمینانی هستن .. دلواپس نباش . اونجا یه سرایدار مهربون هم داره و کاری هم به کار اینا نداره . می تونی نیلوفرو بسپاری دستش .. -نه من می ترسم ..-بابا همون نزدیک خودمونه نترس نمیذاره بچه چیزی رو ببینه .. تو اگه بخوای این کارو بکنی که از کار و کاسبی میفتی . درهر حال رفتیم .. من دلواپس دخترم بودم . اونم خیلی دمدمی مزاج بود . گاهی می دیدی با یکی اخت میشه و از کنارش ممکنه تا ساعتها تکون نخوره . مثل  وحید . گاهی هم بد لج میشه .. اتفاقا سرایدارزن مهربونی بود و درجا باهاش جیک شد . چند تا اسباب بازی داد دستش و اونو ساکت کرد و با خودش برد . -خب شقایق جون ما موندیم و این چهار تا علف .. -ببینم علف دیگه چیه یعنی خیلی آدمای بی خودین ;/; -یعنی ما باید اونا رو مثل علف بخوریم یا اونا مثل علف بی ارزشن ;/; -تو به این جوونای خوش تیپ و خوش هیکل و پول خرج کن میگی بی ارزش  ;/; تازه اونا باید منو تو رو بخورند . ماییم که باید به دهن اونا شیرین بیاییم . -پس اونا بز مان ;/; -اووووهههه چه جورم . بع بع می کنن و دنبال ما راه میفتن . منظورم چهار تا الف بود . اصغر و اکبر و امید و افشین .. -ببینم هر چهار تاشون باید باهامون .. -پس چی دختر تنبلی رو بذار کنار .مثل این که خیلی تازه کاری . شده یه روزی که بیست نفر منو بگان . کجای کاری تو . حالا تا جوونی پول و پله جمع کن و به یه جایی برس . فردا که پیر شدی کسی هواتو نداره ها . ما جنده ها کانون بازنشستگان هم نداریم تا یه جوری یه کارایی بکنیم تا ازمون حمایت شه . هردومون خنده مون گرفته بود . مردا معلوم نبود کجا رفتن . رفتن و بر گشتن .. با چند بطر مشروب و کباب آماده و از این بند و بساط ها .. راستش من اهل مشروب نبودم ولی سارا به خوردن این آشغالا عادت داشت . -دخترا لباساتونو کم کنین . مثل این که تو این گرمای تابستون شما یخ کردین -اوههههه آقایون شما رو دیدیم گرم شدیم . هنوز کو تا بریم تو بغلتون .. زودباشین هیکلتونو بریزین بیرون تا اشتهامون باز شه .. من و سارا لخت شده با یه شورت و سوتین کنار اون چهار تا که همه شون با یه شورت بودن قرار گرفتیم -دخترا بخورین از دهن میفته . بچه ها مثل این که خانوما سیرن . یه چیزی بهشون نشون بدین تا اشتهاشون باز شه . دسته جمعی شورتشونو پایین کشیده و گفتند حالا یه دیدی به اینا بندازین خوب گرسنه تون می کنه . فقط یه وقتی هوس نکنین که کیرای ما رو جای شیشلیک بخورین . سارا رفت جلو و یه ساکی به همه زد و گفت اتفاقا همه شون از شیشلیک خوشمزه ترن .. یه اشاره ای به من زد و گفت دختر بیا جلو .. خیلی آروم زیر گوش من گفت تو هم یه خودی نشون بده .. -ببخشید پسرا شقایق جون تازه کاره فکر می کنه شما اومدین خواستگاریش .. دیگه نتونستم بیش از این به اون وضعیت ادامه بدم . منم رفتم و یکی یکی کیر ها رو یه تستی کردم . راستش بیشتر به این فکر می کردم که وقتی پام به خونه باز شه چقدر تو جیبمه . امید : شقایق جون حق داره یه خورده می خوریم که ضعف نکنیم و بعد از برگشتن بقیه رو می خوریم . چون باید بریم تو استخر و اونجا حسابی حال کنیم . با شکم پر پر شاید زیاد نچسبه . این جوری بهتر شد . کمی از غذارو خوردیم و اون پنج تا یه گیلاسی زدند و حسابی گرم افتادند . سارا یه سیخی بهم زد که زود باش هر کاری که من می کنم تو هم بکن . آدم حسودی نبود . دعا می کردم که تا آخرش هم همین باشه . چون شنیده بودم که جنده چش نداره جنده رو ببینه در بهترین دوستی ها و رفاقت هاجنده ها  در کاسبی حس رقابت عجیبی با هم دارن . منم به تبعیت از سارا رفتم شورت دو تا از مردا رو که هنوز خوب اسمشونو یاد نگرفته بودم از پاشون در آوردم اونا هم دو تا دو تا اومدن سراغ ما یکی شورتمونو از پامون در آورد و یکی هم مارو از سینه لخت کرد . افتادیم تو آب . دوتا به یکی شدیم . اصغر و افشین اومدن سراغ من و اکبر و امید رفتن سراغ سارا . من زیاد شنا بلد نبودم و خوبی این آب و استخر این بود که از قد آدم رد نمی شد . با این حال سارا با شنا کردن خودش و در رفتن از دست امید و اکبر به اونا حال می داد و اون دو نفر هم تو آب افتاده بودند دنبالش و پشت سرش شنا می کردند تا اونو به چنگ بیارن . امید کف پای سارا رو گرفت ولی اون خودشو از دستش خلاص کرد تا این که به ته استخر رسیدند و سارا  اگرم بر می گشت دیگه بازم به دام اونا می افتاد تازه سه تایی شون خسته هم شده بودند . مردا افتادن رو سارا و یکی سینه هاشو می بوسید و یکی هم افتاده بود به جون کوسش . با این که واسه کاسبی اومده بودیم ولی یه جورایی حس می کردم که منم به هیجان اومدم . با منم داشتن این کارو می کردن . منتها من رو لبه استخر نشسته بودم . پاهامو به دو طرف و به داخل استخر باز کرده و تنه امو گذاشته بودن قسمت بیرونی اون . اصغر رفته بود تو آب و کوس منو که تو فضای استخر و بیرون از آب قرار داشت لیس می زد و افشین هم اول داشت سینه هامو می خورد ولی یهویی کیرشو گرفت طرف دهن من و گفت ساکش بزن قربون اون لبای غنچه ایت . اگه بدونی چقدر با اون لبات حال می کنم . اوخ که این جوری سکس کردن حالا چقدر بهم کیف می داد . یاد خاطره تلخم تو خونه بتول افتاده بودم . فوری از فکرم خارجش کردم .. با این حال مجبور بودم کاسبی کنم . شاید فکر پولش لذت سکسمو بیشتزمی کرد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا