هرکی به هرکی 88
–
مامان هر جوری بود خودشو با کیر من هماهنگ کرده و کونشو رو کیر من می گردوند . من دیگه خودمو داده بودم دست اون که هر کاری دوست داره باهام انجام بده . دیگه خسته شده بودم . اون هی واسه خودش ناله می کرد و جیغ و داد می کشید .. یه جای کار دیگه حس کردم که ار گاسم شده .. از حال رفته بود . از همون عقب رو من دراز کشید . یعنی طاقباز رو من طاقباز افتاده دراز کشید و همینشم مونده بود که به هن و هن بیفتم . -آریا خوشت اومد ;/; -آره مامان خیلی حال کردم .. راستش مجبور بودم از این جوابا بدم که دیگه دست از سرم ور داره . -نمی خوای تو کوسم آب بریزی ;/; -مامان جونم خوشم اومده .. باشه برای یه وقت دیگه .. . نمی دونستم کجا قایم شم تا یه خورده آرامش داشته باشم . اصلا وقت و زمان از دستم در رفته بود . ظاهرا وقت ناهار رسیده بود . دیگه شده بودم آش و لاش . -آریا عین مادر مرده ها شدی -خدا نکنه مامان . زیر سایه شما باید بال و پر بگیرم . این چه حرفیه می زنین . در همین لحظه چند تا زن سر و کله شون پیدا شد . مامان بچسب بهم . نذار اونا بیان طرفم . هنوز چند دقیقه ای مونده تا بریم سر میز .. ممکنه این چند دقیقه ای پدرمو در بیارن .درست شده بودم مثل بچگی ها که به دامن مامان جون پناه می بردم . منو بوسید و خودشو بهم چسبوند . -ای پسر ترسو . کارت به جایی رسیده که از حال کردن فرار می کنی ;/; -مامان اگه یه غذایی رو هم که دوست داری زیاد بخوری بالا میاری .. اندازه ای داره -مامانتو چی ;/; -اوه الیا جونم اون دیگه خیلی فرق می کنه . حسابش جداست . هر چی اونو بخورم سیر نمیشم . -بگو جون من -جون تو مامان خوشگله ام .. دقایقی بعد دور میز ناهار بودیم . دوباره خونوادگی نشستیم . یاد دفعه پیش افتاده بودم که من و خواهرم آرمیلا با هم قهر بودیم . قهر که نه همش کل کل می کردیم و با هم بگو مگو داشتیم . در واقع اون بود که باهام پیچیده بود . حالا که نگاش می کردم دست کمی از اون دفعه نداشت . خیلی حساس بود این دختره . پریسا و فرنوش و آرین و بالاخره گروه هفت نفره ما همه حضور داشتند . -عزیزم آرمیلا خواهر خوشگلم چرا اخمات تو همه .. ;/; من که گفته بودم سر فرصت ردیفت می کنم . اخماتو باز کن .. فرنوش : چی شده آریا .. حق داره زنم . میگه داداشم هزار تا غریبه رو میگاد ولی به من توجهی نداره .. -فرنوش تو چرا این حرفو می زنی . مگه همین دیشب جلو چشات در حضور خودت داماد گلم نکردمش ;/; واسه این که امروز تو این مجلس چشم و دلمون نسبت به هم سیر باشه -فرمایشت درست آریا ولی بعضی وقتا اون احساس عاطفی آدم با مسائل جنسی قاطی میشه و آدم شخصیت خودشو در این می بینه که اونی که دوستش داره و نسبت بهش یه وابستگی خونی احساس می کنه بهش بها بده مقام و منزلت اونو حفظ کنه .. لذت می بره از این که حس کنه عزیزش داداشش به اون اهمیت میده .. -فرنوش میگی من چیکار می کردم ;/; هر موقع که اومدم زنتو یعنی خواهرمو بکنم یه بهونه ای پیش اومد . یکی زود تر از اون میومد . آخرشم که شبنم غش کرد و گفتند دواش کیر آریاست .. رفتم طرف خواهر گلم .. -آرمیلا جون باهام قهری ;/; یواشکی زیر گوشش گفتم پس دیگه تو خونه هم بهم نمیدی ;/; -اگه تو این جوری می خوای باشه .. معلوم بود هنوز دلش ازم پره . -عزیزم از الان تا چند ساعت وقت غذا و استراحته .. منم خیلی خسته ام .-معلومه به من که رسیدی خسته ای . شما مردا اخلاقتون همه یکیه . تا بفهمین که یکی دوستتون داره جونشو واسه شما میده خودتونو می گیرین . دیگه زن واسه شما اون ارزش قبلو نداره .. -عزیزم سرتو بالا بگیر . من کی همچین حرفی زدم و کاری کردم که این جور نشون بده ;/; بغل دستی ها مخصوصا شوهرش و پدر و مادرم بهم چشمک می زدند که یه جوری از دلش در بیارم . بابا از جاش بلند شد و من قشنگ بغل آرمیلا جونم قرار گرفتم . پیشونی خواهر گلمو بوسیدم و اشکاشو پاک کردم .. -حالا جوابمو نمیدی ;/; دیگه دوستم نداری ;/; ازم بدت میاد ;/; می دونم دوست داری همونجوری که همه می دونن تو خواهر آریایی همه هم ببینن که داداشت چه طور باهات حال می کنه و بهت اهمیت میده قول میدم بعد از استراحت بیام پیش تو .. در همین لحظه چشام افتاد به میز روبرویی .. آهو با یه چهره ای که معلوم نبود داره اخم می کنه یا لبخند می زنه گفت پسرعمو یادت باشه که امشب من و تو باید کنار هم بخوابیم . ظاهرا قانون گذاشته بودند که یه زن و مرد شبو کنار هم باشن و اونا می تونن تا صبح با هم باشن و هرگونه تغییر و تحولی مثلا اضافه شدن یه نفر به اونا یا استراحت و بیکار شدنشون بستگی به رضایت طرفین داره .. اینو که گفت آرمیلا تغییر حالت داد و گفت آریا تحویلش نگیر . اگه بخوای دوباره با اون بری رابطه خواهر برادری ما دیگه بهم می خوره . باید دور اونو قلم بگیری تا دور منو قلم نگیری … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی