هرکی به هرکی 99

رفتم طرف چادر اونا . وصداشون زدم . آهو به دیدن من نمی دونست از خوشحالی چیکار کنه . البته چهره شوهرش  نشون می داد که اونم به دیدن من خیلی خوشحاله . چون صبحی دیده بود که با چه نیرویی زنشو گاییده بودم . انگاری از دست غر زدنهای زنش خسته شده بود و از این که می دید یکی پیدا شده که بتونه جور اونو بکشه خیلی خوشحال بود . تنها کسی که در این میونه ناراحت بود آرمیلا بود . دلم واسش سوخت . خواهر خوب و ناز من خیلی ناراحت بود . از این که این ایثار گری رو در حق من کرده  یه احساس عجیبی نسبت به اون پیدا کرده بودم . نمی دونستم با چه زبونی ازش تشکر کنم . زیر چشمی یه نگاهی به آرمیلا انداخته و مثلا می خواستم بهش احترام بذارم و بدون اجازه اون آب نخورم . حالا که خرم از پل گذشته بود می خواستم ریش و قیچی رو بدم دست اون . . آهو و آرمیلا یه سلام و علیک سردی کردند و البته خشم خواهرم بیشتر بود . اون باید خیلی دوستم داشته باشه که این کارو در حق من انجام داده . خواهرم یه اشاره ای بهم زد که برم سراغ آهو . ظاهرا چینگ چینی هم باید سهم خواهرم می شد . دلم زیاد نمی سوخت واسه این که کیر درست و حسابی نداشت که اونو سر حالش کنه و خواهرم دوباره محتاج من می شد . در عوض من می تونستم با زنش یه حال درست و حسابی بکنم . یکی زدم پس گردن این چینی و با هم تختشونو از چادر بغلی آوردیم و گذاشتیم این طرف . و دو تا تختو چسبوندیم به هم . چهار تایی رفتیم رو دو تا تخت . . دلم نمی خواست چشام تو چشای خواهرم بیفته . کاش اصلا من و آهو می رفتیم اون طرف ولی نه ولش این طوری بهتر شد . بهتره خواهرم عادت کنه . -آریا اون طرف که بودم همش دلم پیش تو بود . می دونستم این چینگ  کاره ای نیست . آخرش باید طلاقش بدم و زن تو شم ببینم حاضری عقدم کنی ;/; -آهو جون اگه تو صد تا شوهرم کرده باشی من بازم حاضرم در کنار تو زندگی کنم ولی بابات از اونایی نیست که راضی به طلاق گرفتن و جدایی تو باشه . تو که می دونی اونا اینا رو عیب می دونن . -اصلا به بابام چه ربطی داره -اگه ربطی نداشت که تو اصلا باهاش ازدواج نمی کردی .. یه سری تکون داد و گفت شاید همین جوری باشه که تو میگی . از اون طرف یه نیم نگاهی به این آرمیلا و چینگ داشتم که ببینم اونا چیکار می کنن . . خواهرم از دست یارو دیوونه شده بود . پاهاشو به دو طرف باز کرده بود و چینگ هم کیرشو گرفته بود تو دستش و  از وسط اونو صاف نگه داشته بود که منحرف نشه . اونو به سوراخ کوس آرمیلا چسبوند و  چند بار این طرف و اون طرف تکونش داد تا بالاخره یه خورده از کیرشو تونست که بفرسته توی کوس آرمیلا .. وقتی که موفق به انجام این کار شد طوری می خندید و کیف می کرد که انگار کوس فیل رو گاییده . من و آهو در حالی که لبامون رو لبای هم قرار داشت به صحنه فرو رفتن کیر چینگ در کوس آرمیلا خیره شده بودیم . دوتایی مون خنده مون گرفته بود . آهو دستشو گذاشته بود رو کیر من و و اونو با کوسش بازی می داد -آریا بازم بگو دوستم داری . بگو بگو هنوز عاشقمی . مثل اون وقتا …وقتی که منو می بینی قلبت می زنه .-آهو تو اینا رو از نگاه من نمی خونی ;/; همین جور که لبام رو لباش قرار داشت و خیلی آروم حرف می زدیم کوس آهو رو حس می کردم که لحظه به لحظه داره خیس تر میشه و با یه نرمی و داغی لذت بخشی کیر منو توخودش جا میده . دستامو دور  کمرش حلقه زده و کیرمو ول کردم که راهشو تا آخر کوس پیدا کنه -آهو دوستت دارم -منم همین طور . هر دو مون آروم صحبت کرده و شایدم حس می کردیم که می تونیم با این کارمون کمتر آرمیلا رو اذیت کنیم که تا اون حساس نشه . خواهرم داشت ما رو نگاه می کرد و من ناراحتی رو تو چشاش می خوندم . بازم خوب بود که اون خودش خواسته بود آهو بیاد و منم  این بخشش اونو رد نکردم . نکنه انتظار داشت که من فداکاری اونو با فداکاری پاسخ بدم . چینگ از این که تونسته کیرشو فرو کنه تو کوس خواهرم مثل خرکیف می کرد . یه نگاهی به اون کوس خل چینی انداخته و اون لحظه ای که دیدم سر آرمیلا به یه طرفیه لبامو گرد کرده و یه کیس کیسی واسش کردم که یعنی اون خواهر نازنین منو ببوسه و شاید این جوری جلو چشاشو بگیره تا من یه جورایی با زنش حال کنم . این غریبه خیلی خوشحال بود . همین کارو هم انجام داد . و منم فوری افتادم به جون آهوی خوشگل و اسیر خودم که از اسیر بودن در دستان من لذت می برد . نمی دونستم چیکار کنم که یه خورده هم این خواهرم کمتر ناراحت باشه .  در همون حالتی که افتاده بودم رو آهو و کیرمو تو کوسش فرو کرده بیرون می کشیدم یه دستمو دراز کرده و سینه آرمیلا رو گرفتم تو دستام . هر چند تنه شوهر آهو خانوم مزاحم بود ولی من کارمو کرده بودم . خواهر خوشگل من هم  کف دستشو پشت دست من قرار داد و با این کارش بهم اعلام کرد که از این حرکت انقلابی من خوشش اومده . … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا