هر کی به هر کی 245

خلاصه بار و بندیلا رو جمع کردیم و رفتیم به طرف مرتع و تپه و جنگلکهای سرسبز .. سه تا اتوبوس رو با پارچه های بسیجی وکاروان راهیان نور مزین کرده بودیم .. قبل از این که بیاییم اشرف از مرکز یه منطقه ای رو قرق کرده بود به این عنوان که بسیج می خواد در این جا عملیات رزمایشی و مانور انجام بده تا در برابر حمله احتمالی اسرائیل بابت هسته ای شدن ایران مقاوم شن . -ببینید من این جا رو ارزیابی کردم . راستش قبلا این جا به اتفاق بسیج یه بر نامه هایی داشتیم ولی نه به این صورت .. قسمت جلو و سمت چپ این منطقه رو باید پوشش داد . نگهبان زیاد می خواد . اگه به فاصله هر صد متر یه نگهبان بذاریم شاید حدود پونزده تا ..بیست تا نگهبان کافی باشه .. اینو هم بگم بعضی جاها هر یکصد و پنجاه دویست متر نگبهان می خواد و در یک مقطعی هم هر پنجاه متر .. عفت مثل خر کیف می کرد از این که می دید اشرف تا این حد در مورد منطقه و عوامل تدافعی اطلاع داره و می دونه باید چیکار کنه . احساس غرور می کرد . من تحقیق کردم حدود ده نفر قبلا نگهبانی دادن . از بین نود .. نود و خوردی نفربقیه  , بیست نفری رو در مرحله اول انتخاب می کنیم .. حالا اگه داوطلب داشتیم که هیچ اگه نه قرعه می کشیم . ولی همه باید  نگهبانی رو بدن .همه داشتن به هم نگاه می کردن . دو سه تا پیر مرد هم اومدن جلو .. -ببینید یه نکته ای رو هم باید گفت که ممکنه بعضی ها توان نگهبانی نداشته باشن .. در اینجا مامان حرف خوبی زد که حال اشرف گرفته شد .. -خانوم بسیج اگه اینا این مردا و این زنا  توان نداشتن که واسه کوس و کون هوا دادن و گاییدن و گاییده شدن به این جا نمیومدن .. بقیه زدن زیر خنده و اشرف لحظاتی سکوت کرد و گفت با این حال قدرت هوازی و تنفسی فرق می کنه . این که بخوای صد متر مسافتو هی از این سمت بری به اون سمت و .. ثریا : اصلا ضرورتی به قدم رو کردن نیست .. میشه دید بانی داد ..-دیدبانی هم بد چیزی نیست ولی اگه حواس آدم پرت شه در این جا نگهبان دیگه می تونه پوشش بده .. خلاصه اونجا رو کرده بودند  محل کار شناسی و تفسیر .. وسایل استراحت و عملیات و رزمایشو بردیم اون طرف تپه در جای امن .. چقدر با صفا بود .. چه حالی می شد کرد ! در هر حال من تصمیم گرفتم برای مرحله اول برم نگهبان شم . آنیتا : منم در این مرحله نگهبان میشم .. اشرف یه نگاه عجیبی به ما انداخت و گفت عفت منم در این قسمت میشم نگهبان .. عفت : رئیس جان فدات شم شما اصلا مهمان افتخاری ما هستید  من خودم جای شما نگهبانی میدم . شما دین خودتون رو به اندازه کافی به ملت و به این آب و خاک ادا کردین . یک تنه با اسرائیل جنگیدین  . تا تونستین کیر های سربازان اسرائیلی رو از کار انداختین و نشون دادین که بسیج همیشه پیروزه .. -عفت جان من در این مرحله که نیستم تو برو مسئول حاضرین و عملیاتی ها باش .. در هر حال تیر عفت به هدف ننشست . کرم این خانوما رو می دونستم . اونا می خواستن با من باشن . معلوم نبود این چه استراحتی میشه .. اشرف عجب دست و پایی داشت . چند تا پلاکارد هم آورده بود که دو تا دور این محوطه نصب کنه و اعلام کنه که اینجا منطقه حفاظت شده هست . آنیتا کفرش در اومده بود .. -آریا من می خوام کنار تو باشم . -عزیزم ما که دو تا دو تا نگهبانی نمیدیم -خلاصه من می خوام همسایه تو باشم و خوشم نمیاد که این بسیجی هر جایی بخواد واسه من تعیین تکلیف کنه . درسته که رئیس زنان بسیجی ایرانه و خرش هم خیلی میره ولی من این چیزا حالیم نیست و اگه اون روی سگم بر گرده و بالا بیاد  می دونم چیکارش کنم . طوری حالشو می گیرم که دعا کنه ای کاش اسیر اسرائیل شه و دیگه گیر من نیفته .. -امان از دست شما زنا .. حدود نیم ساعت بعد یه ماشین نیسان اومد و دو تا گونی اسلحه  خالی کرد .. مامان الیا : اشرف! اینا چیه که دستورشو دادی .مگه ما می خواهیم جنگ بریم . شاید یک صبح تا غروب اینجا باشیم و اگه خوش بگذره شبو چادر بزنیم و تا صبح همین جا سر کنیم ولی خیلی سرد و سوزناک میشه .. یه سری می تونن برن داخل ماشین بخوابن و یه سری هم در کمپ و چادر هایی که می زنیم می تونن مستقر شن .. -اگه از همون تهرون وچند روز قبل از اومدن منودر جریان می ذاشتین اینجا رو می کردمش هتل .. منصوره اومد جلو و اونم چون دید من در این مرحله نگهبانم داوطلب شد .. اشرف  نگاهی به هیکل چاق و درشتش انداخت و گفت من بهت چی بگم زن تو اگه الان پسر بودی و می رفتی سربازی معافت می کردن . تو معافی .. -می تونم وایسم و دید بان باشم .. -حالا که خودت می خوای باشه .. خلاصه بیشتر زنا همه داوطلب نگهبانی شده بودند ولی همه شون که نمی تونستن بیان .. -اشرف جون ما چه جوری به دست اینا اسلحه بدیم .. خنده دار میشه .. -میدیم به دست مردا .. و یه سری رو هم بهشون آموزش میدم .. البته میندازن رو دوششون …… ادامه دارد … نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا