هر کی به هر کی 272 (قسمت آخر )
–
راستش داشتم فکر می کردم که اشتباه شنیدم یا این که اون واقعا این حرفو بر زبون آورده که می خواد با مردای دیگه ای باشه ; این زری از اون مار مولک ها بود . هیچ بعید نبود کاری کنه که واسه من دردسر درست شه . یعنی همه اینا ممکنه به نوعی پاپوش درست کردن باشه ; نمی دونستم .. اون گیجم کرده بود . چه جوری می خواد واسه من مایه بیاد . اون شاخ و شونه کشیدنها .. اون همه هارت و پورت و تهدید کردنا ..
-فرزانه این جوری نگام نکن .. من خسته شدم .. اون دیوونه ام کرده . با شخصیت من بازی کرده . درسته که خیلی خوش سر و وضعه ولی منم برای خودم بر و رویی دارم . گستاخی اون به حدی رسیده که پیش من از زیبایی زنای دیگه میگه از این که یک مرد می تونه و باید که با زنای دیگه باشه تا واسش یک تنوع داشته باشه . برام از علم آناتومی و تشریح میگه . از ساختمون بدنی یک زن و یک مرد که یک زن می تونه با یک مرد سر کنه ولی مرد تنوع می خواد .. خاک توسرت کیوان . .. چرا این جوری نگام می کنی فرزانه ; فکر می کنی دارم پرت و پلا میگم ; تازه از دست تو خیلی هم دلخورم . فکر نکن که از کارات راضیم . ولی تو که تنها زنی نبودی که شوهرم باهاش بوده ..
-باز خوب شد که اومدی سر حرف من . تازه اون در ابتدا و در واقع بهم تجاوز کرد .. منم یک زنم .. چیکار می کردم یواش یواش خوشم اومد . ..
-نمی خوای بقیه اش رو بگی دیگه همه اینا رو حس می کنم . خواهش می کنم فرزانه کمکم کن .من دارم نابود میشم . من نمی تونم با کیوان زندگی کنم . من یا خودمو می کشم یا اونو . من به بن بست رسیدم . فقط می خوام به حالتی رسیده باشم که دلم خنک شده باشه . منم یه حرفی واسه خودم داشته بشم بتونم به خودم بگم .
-زری تو منو چی فرض کردی .. فکر کردی من آدمی هستم که هرروزو با یکی سر می کنم ; من یه اشتباهی کردم و تا آخر عمرم باید تاوانشو پس بدم ..
-نمی دونم چیکار می کنی . یه کاری واسم بکن .. میگن همونی که از راه به درت کرده ولت کرده و رفته .. برادر دوستت بوده
-چه زود خبر ها به همه جا درزپیدا می کنه . میگن در دروازه رو میشه بست ولی دهن مردمو نمیشه بست
-عزیز من .. فدات شم شتر سواری که دولا دولا نداره ..
-اونوقت تو همه اینا رو می دونی و می خوای بازم با یه مرد دیگه باشی ..
-وضعیت من با تو فرق می کنه .تو عاشقش شده بودی شورشو در آوردی . وابسته اش شدی ..
-نمی فهمم چطور جزئیات این خبر رو هم می دونی ;
-اونش دیگه مهم نیست . شاید اینا رو دوستت رفته به همه جا گفته
-غیر منطقیه
-هرچی که هست . من نمی خوام عاشق کسی شم . فقط برای یک بار ..
-این کارو نکن زری . تو دختر عموی منی .
-فرزانه می خوای من خودم یا کیوانو بکشم ; دیگه به اینجام رسیده . تو هیچوقت جای من نبودی ..
-واقعا دیوونه ای زری
یه نگاهی به چهره درمانده دخترعموم انداخته و رومو بر گردوندم تا اشکامونبینه . دخترعمویی که شوهرش اذیتش می کرد و با زنا و دخترای زیادی رابطه داشت حالا واسه این که حداقل واسه یه بار خیانت کنه و این جوری خودشوتسکین بده دست به دامن من شده بود ..اما من .. من به یک مرد وفادار به یک مرد مهربون خیانت کرده بودم ..
-فرزانه واسه چی داری گریه می کنی ; واسه بد بختی های من ; ..
حرفی نزدم . شاید اون نمی تونست احساس منودرک کنه .
-فرزانه خواهش می کنم.
-هیچی عزیزم دارم به این فکر می کنم که چه طور چند روز پیش ازم ناراحت شدی و حالا اینجوری .. من نمی خواستم در حق تو بدی کنم . نمی دونم برات چیکار کنم . تا اونجایی که من فهمیدم پسرا و مردا بیشتراشون جنسشون خرده شیشه داره و زن رو به چشم یک کالا نگاه می کنن .
-بذار بکنن .منم حالا دنبال یکی از همونام . بذار منم یه کالا باشم .
-زری من در تونمی بینم .
-مگه در خودت می دیدی ; بازمن شاید قبل از ازدواجم یکی دو تا دوست پسرو داشتم ولی تو همینشم نداشتی ..
-الان وضع فرق می کنه . می دونم خیلی سخته که دست یه مرد بیگانه بهت برسه .. اما تو باید پیش من بمونی یه دوروزی رو بمونی تا ببینم چیکار میشه کرد . فقط ازاین هراس دارم که کیوان بخواد بیاد این جا به سراغ تو .
-طوری باهاش پیچیدم که اونم گذاشته رفته
-اگه خونواده بدونن که پیش منی ..اون وقت چی میشه …
-بذار بدونن برای من مهم نیست .
-زری خیلی از مردا و پسرا با نگاههاشون می خوان که درسته قورتت بدن ولی تو که نمی تونی بری جلو و بگی بفرمایید من در خد متم ..می تونین منو میل بفر مایین . هر کاری یه راه و اصولی داره زمان می بره .
-بگو من چیکار کنم .
-عزیز من الان که نمی تونم برات مرد بسازم . تو وقتی که میری دکتر اون تورو ویزیت می کنه . دارورو میری از داروخانه تهیه می کنی .. اینم از اون داروهاییه که هرجایی پیدا نمیشه ..
راستش من آدمای دیگه ای به غیر از فرزان و جاویدو سراغ نداشتم که بیان به سراغ زری ولی نمی تونستم این قدر راحت دستمو رو کنم .
-زری من کمکت می کنم . عجول نباش . ..
باید یه نقشه ای می چیدم که فرزان و جاوید هم فکر نکنن با دوتا جنده طرفن . هرچند در مورد من همچین فکری نمی کردن . ازاون طرف باید زری روهم آماده می کردم . راضی کردن اون دو تا پسر که رو هوا کس می زدن کار سختی نبود تازه باید چند تا پشتک وارو هم می زدند و با دمشون گردون می شکستن . مخصوصا این فرزان که فقط اهل بزن دررویی بود .
-خب زری جون هیکل من و تو شاید یه خورده تفاوتهایی هم داشته باشه ولی چند تا لباس شیک و فانتزی دارم که خوب خوشگلت می کنه . باید حسابی اندامتوبریزی بیرون . راستش از تو چه پنهون دو تا پسر خوش تیپ و دانشجو درست توی واحد روبرویی من هستند یه اشاره هایی به من می زنن ولی من تحویلشون نمی گیرم اصلا هم بهشون فکر نمی کنم . ولی موندم اونا رو چه جوری واسه تو جورش کنم . یعنی حداقل یکی از اونا رو .
هرفکری به ذهنم می رسید معطلی اونم زیاد بود ..
-راستشو بگو فرزانه ! حرفای دیگه ای هم بین شما رد وبدل شد ; …. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی