همسایه‌ ویلای شمال

من ساکن چالوس هستم. الان ۳۳ سالمه. قد ۱۷۵ و وزن ۷۵. عکسمو هم که توو پروفایلم میبینید. حدود ۱۰ ساله که وزن و هیکلم همینه. حدود ۴ _ ۵ سال پیش، تابستون، سه تا ویلا رو از یکی اجاره کردم و خودم شبانه اجاره میدادم. ویلاها توو یه شهرک مهاجر نشین کوهپایه‌ای بود و ته شهرک چسبیده بود به جنگل. منظورم از شهرک مهاجر نشین، شهرکی هستش که فقط به افرادی که از شهرهای دیگه هستن فروخته شده و افراد محلی اونجا ویلا ندارن و حتی نگهبانش غیر بومی هستش. البته هیچکی بصورت دائمی اونجا حضور نداره و فقط گاهی اوقات اونم برای تعطیلات میان. یکی از این ویلاها که اجاره کرده بودم ته شهرک بود و چسبیده بود به جنگل. کنار همین ویلا، یه خانوم دکتر و همسرش ویلا داشتن. چون این سه تا ویلارو از اول تابستون اجاره کرده بودم، و مسافرتا توو تابستون زیاده، تقریبا متوجه شده بودم که این خانوم دکتر و همسرش کی میان، با کی میان و کی میرن. اونا هم منو میدیدن که به این ویلایی که اجاره کردم رفت و آمد میکنم و کلیدش دست منه و اجاره میدم. گاهی اوقات یه سلام علیک کوتاه و معاشرت جزئی درباره شهرک و امنیتش با من میکردن و میگفتن حواسم به ویلای اونا هم باشه.
هم خانوم دکتر دوس پسر داشت و هم همسرش دوس دختر. گاهی اوقات خانوم با دوس پسرش میومد و گاهی اوقات آقا با دوس دختراش. هر کدومم ماشین جداگونه داشتن و شیشه ماشینا دودی بود. از نگهبانی که میخواستن بیان داخل، قبلش دوس دختر یا دوس پسرشون میرفتن صندلی عقب و دراز میکشیدن که نگهبان نبینه و من زمانی متوجه این موضوع شدم که ماشینو میبردن توو پارکینگشون. من از بالکن طبقه دوم ویلای خودمون میدیدم که یواشکی پیاده میشن و همه طرفو میپان که کسی نبینه و یه سری چیزای دیگه که حال گفتنشو ندارم. دوس پسرا و دوس دختراشونم همه سن پایین و آس. سن آقا ۵۰ سال بود و خانوم ۴۶ سال و هر دو تر و تمیز. اواسط شهریور بود دیدم خانومه تنها اومده و کسی همراش نیست. فکر کردم شاید داره براشون مهمون میاد که تنها اومده، چون هر وقت تنهایی و بدون دوس دختر و دوس پسرشون میومدن، بعدش سر و کله همسر و چنتا مهمون پیدا میشد ولی اون روز کسی نیومد. فرداش که داشتم ویلارو از مسافرایی که بهشون اجاره دادم تحویل میگرفتم چن دیقه بعد رفتن مسافرام یکی زنگ در رو زد. دیدم همون خانومه. با لبخند سلام و احوالپرسی کرد و گفت ماهوارشون خراب شده و ازم خواست اگه کسیو میشناسم زنگ بزنم که بره درست کنه چون امشب سریالشو باید ببینه. دو نفر نصاب ماهواره میشناختم. زنگ زدم بهشون و اونام گفتن این هفته حتی به اندازه یه دیقه هم وقت ندارن. خانوم رفت و یه ساعت بعد اومد و دوباره در زد. گفت خودش یکم ماهواره رو دستکاری کرده و موفق نشده درست کنه، ازم خواهش کرد منم برم یه نگاهی بندازم. منم رفتم. بعد دو ساعت بالا و پایین کردن تهش متوجه شدم فقط فیش پشت ماهواره در اومده. خلاصه ماهواره درست شد و اونم خوشحال شد. خواستم خداحافظی کنم برم، گفت بخاطر تشکر از من میخواد شام مهمونم کنه بیرون. منم گفتم نمیتونم و باید منتظر بمونم چون داره مسافر میاد. گفت پس من منتظر بمونم بره از بیرون شام بگیره. من رفتم یکم ویلارو نظافت کردم، خونمون نزدیک بود، سریع یه دوش گرفتم دوباره برگشتم ویلای خودم. نیم ساعت بعد خانوم که اسمش ماندانا بود رسید. قبل رفتن شمارمو گرفته بود تا وقتی که رسید بهم زنگ بزنه. وقتی که رسید بهم زنگ زد و منم رفتم ویلاشون. سفره شام رو که چید، گفت امروز یکم اعصابش داغون بوده و ازم اجازه گرفت اگه ناراحت نمیشم میخواد مشروب بخوره. دو لقمه شام خورد، بعد آجیل آورد و شروع کرد به خوردن مشروب. خلاصه به منم تعارف کرد و منم بعد یکی دوبار تعارف همراش خوردم. چنتا پیک که خورد دیدم نیشش وا شده و هی میخنده و شوخی میکنه. رفت رو کاناپه نشست و وسایل مشروب رو برد اونجا، گفت منم برم اونجا بشینم و همراش مشروب بخورم و تلویزیون ببینم. همینطوری که پیکارو میرفت بالا، خاطرات خندار میگفت و میخندید. تا اینکه منم به یکی از خاطراتش خندیدم و اونم زد رو رون پام که دستش خوردم به تخمم و منم خیلی دردم گرفت و ساق پامو با دستام گرفتم و مچاله کردم خودمو. اولش عذر خواهی کرد و بعدش اومد چسبیده به من نشست و دستشو گذاشت رو شونم داشت صحبت میکرد چیزیت شد؟ بریم دکتر؟ و … و بازم عذر خواهی میکرد.
دردم که کم شد، سرمو آوردم بالا و با لبخند گفتم اصن فکر نمیکردم با این هیکلش، دستش انقدر سنگین باشه. بعد اون با لبخندی گشادی که از روی مستی بود گفت دستم قوی نیس، بنیه تو ضعیفه. با لبخند و مزاح گفت فقط نوک انگشتشم بهت خورد به اونجات خورد‌. منم گفتم تو که ازینا نداری، ولی با همین حال هم اگه همون ضربه به اونجای خودت بخوره، توام دردت میگیره. گفت بیا بزن، ببینم درد داره؟
منم نیشمو وا کردم و یدونه زدم، چون شلوارش ازین شلوار گشادا بود، فک کنم بهش میگن شلوار برمودا یا یه همچین چیزایی، اصن به کوصش نخورد.  گفت اصن درد نداشت. منم گفت اصن بهت نخورد که، شلوارت گشاد بود، فقط خورد به شلوارت. گفت یه لحظه وایسا‌. رفت توو اتاق یه شلوارک جذب پوشید و اومد و گفت حالا بزن ولی اگه درد بگیره گازت میگیرمااا…
منم گفتم باشه ولی گازت محکم نباشه. من زدم و اونم گفت درد گرفت باید گازت بگیرم. ازم پرسید کجامو گاز بگیره؟ گفت خودم انتخاب کنم. گفتم هرجا دوس داری بگیر ولی محکم نباشه. با لبخند و به شوخی زیر چشمی یه نگاه به کیرم انداخت و منم دستمو گذاشتم رو کیرم و خندیدم. اونم سینمو گاز گرفت. منم گفتم گازت محکم بود و من باید بگیرم و خودم انتخاب میکنم. خلاصه پیرهن و سوتینشو در آورد و من آروم زیر سینشو گاز گرفتم. اونم گفت حالا نوبت اونه، من گفتم خودم میگم کجارو گاز بگیری. گفت نه، خودم انتخاب میکنم. بهم گفت سرپا وایسم و چشامو ببندم. من سرپا وایسادم . شلوارمو کشیو پایین و خیلی آروم کله کیرمو گاز گرفت. منم گفتم پس بقیشم برو دیگه. خلاصه برام ساک زد و گفت بریم اتاق خواب. رفتیم توو اتاق خواب لباساشو در آوردم و اساسی خوردمش. خصوصا کوصشو. اونم لباسای منو در آورد و منو خورد و بعدش یه سکس توپ زدیم توو رگ. خیلی وحشی بود و تشنه. انگار از تنم طلب داشت. سکس تموم شد و اون خوابش برد. منم لباسمو پوشیدم و رفتم خونه. فرداش سر ظهر پیام داد گفت دیشب منو خیس عرق کردی، کی باید منو ببره حموم، هااااا؟؟؟
دوباره رفتم پیشش و یکم توو کارای خونه کمکش کردم و بازم شب یه سکس توپ دیگه زدیم.
سکس که تموم شد گفت شمارشو از توو گوشیم پاک کنم. هر وقت نیاز باشه خودش زنگ میزنه.
سال بعد من دیگه اون‌ ویلاهارو اجاره نکردم. ولی یبار بهم زنگ زد و رفتم پیشش.
خلاصه هر سالی یکی دوبار بهم زنگ میزنه. آخرین بار همین دیشب بود ینی هیجدهم شهریور سال چهارصد و یک.
سکس با ماندانا واقعا برام لذت بخشه چون حس خوبی از خودش بهم انتقال میده. چه با رفتارش، چه شوخ طبعیش و انرژی مثبتش و چه با سکس خوبش. با همه وجود و توانش سکس میکنه.

نوشته: Ali1367chalus

دکمه بازگشت به بالا