همکارم تو پاگرد پشت بوم شرکت برام ساک زد
من برنامهنویس ام و تو یه شرکت نرمافزاری کار میکنم، این خاطره برمیگرده به حدود یک سال پیش که یه همکار جدید برای پشتیبانی کاربرهامون استخدام و به تیممون اضافه شد. این دختر خانم متولد ۷۰ بود و از همون روزهای اول به شکل خیلی نچسبی با همه، خصوصا پسرها خودمونی شد. وسط شوخیهای ماها خودش رو می انداخت وسط و نظرات بیجا میداد. هیچکس از وجودش راضی نبود. نچسب بود.
تو همون هفته اول توی خونه برای اینکه باید پسورد یه پنلی رو بهش میدادم، مدیر شماره اش رو داد تا تو تلگرام بهش یوزر و پسورد رو بدم و اگر سوالی داشت جواب بدم. پسورد رو که بهش دادم شروع به گپ زدن کرد. اینکه بقیه نظرشون درباره اش چیه و خودت نظرت درباره ام چیه و از این جور حرفها. بهم گفت «خیلی سیگار میکشیها، همش میری تو بالکن سیگار میکشی خوب نیست.» گفتم «نه من به خاطر کارم مجبورم سیگار زیاد بکشم» گفت «منم کارم سنگین داره میشه. گاهی باهات میام». گفتم بازم این خودش رو چسبوند به ما! از فردا هر چند روز یه بار، در روز یه بار میومد باهام سیگار، بعضی وقتها یک یا دو نفر از همکارهای دیگه مون هم اونجا بودن. باعث شد که رو در رو هم بیشتر گپ بزنیم. سوالهای چرت و پرت هم زیاد میپرسید. مثلا تا میگفتم که «من دارم امروز زودتر میرم»، میگفت «به خدا تو دوسدختر داری ما رو مچل کردی!» منم پیش خودم میگفتم چی میگی؟! مچل ِ چی؟ خلاصه خیلی سریع رفتارهاش یه جوری شد که انگاری دوسدختر منه! انگاری داشت خودش رو میچسبوند بهم. من زیاد جدی نگرفته بودمش. حرکتی هم نمیخواستم بزنم روش، میگفتم سنش کمه. دردسر میشه. بذار خوشحال باشه.
یه روز وقتی من و اون و یکی دیگه از همکارهای مرد ام داشتیم سیگار میکشیدیم، اون همکار مرد ام گفت که دهنش آفت زده، پرسید برای چیه؟ من گفتم مثل جوش میمونه، جوش چربی و آت و آشغالهای زیر پوست اند که میان روی پوست، این هم حتما همونه؛ دهن که کثیف میشه آفت میزنه. این دختره یهو به این همکارمون گفت «خاک بر سرت! رفتی با دهنت کارهای خاک بر سری کردی؟» من اول شوکه شدم ولی دیدم خودش داره هر هر میخنده، خندم گرفت و با هم دیگه خندیدیم.
وقتی نشستم پشت میزم، بهش پی ام دادم که «آخرین باری که دهنت آفت زد کی بوده؟» جواب داد «بی شعور (شکلک خنده) خیلی ازش نگذشته. چطور؟» گفتم «هیچی.» اون گفت منظورت چی بود؟ چرا پرسیدی؟ دل رو به دریا زدم و گفتم «میخواستم ببینم شیطونی میکنی یا نه» گفت «آره. دختری که شیطونی نکنه که دختر نیست! کاکتوسه! ولی من با هرکسی شیطونی نمیکنم» گفتم «یعنی با من شیطونی نمیکنی؟» گفت «نمیدونم.» گفتم «یعنی چی؟ یا میکنی یا نمیکنی دیگه» گفت «من ازت خوشم میاد. تو از من خوشت میاد؟» من که شق درد گرفته بودم گفتم «آره! خوشگل نیستی که هستی، باهوش نیستی که هستی، سکسی نیستی که هاتی! مگه میشه کسی خوشش نیاد؟» گفت «خب پس باهات شیطونی میکنم» دیگه هیچ پی امی ندادیم تا یک ساعت بعد از ناهار. گفتم «خب کی شیطونی کنیم؟» گفت «همین الان!» گفتم «بیخیال! شرکت دوربین مدار بسته داره! آخر این هفته پنجشنبه تعطیله، بابا میخواد بره ویلا پیش مامان (مامانم ناراحتی قلبی داشت و اکثر سال شمال زندگی میکرد) میگم بیای خونه مون» گفت «نخیر. من الان خیلی هوس شیطونی کردم. تازشم احتمالش زیاده که خودمون خانوادگی بریم سفر» گفتم «چی تو فکرته؟» گفت «اینجا پشت بومی چیزی نداره؟» گفتم «چرا. من میگم سیگارم توم شده، میرم بالا ببینم چطوریه. اگر اوکی بود تو بگو می خوای بری سوپر مارکت. سریع بیا بالا» گفت «باشه» منم سیگارم رو برداشتم و با آسانسور طبقه آخر و از پلههای پاگرد پشت بوم بالا رفتم. پاگرد نورش نسبتا کمتر بود و چون چراغ یا پنجره نداشت، تاریک بود. وقتی رسیدم به در پشت بوم دیدم در قفل بود! یه قفل کتابی زدن بودن روش و فقط در ۲ سانت باز میشد. بهش تو تلگرام گفتم «پشت بوم قفله!» گفت «اصلا راه نداره بریم تو؟» گفتم «چرا، اگر بتونیم از یه شکاف ۲ سانتی رد بشیم!» گفت «مسخره بازی در نیار. اوجا جای خلوت نداره یعنی اصلا؟» گفتم «چرا اتفاقا پاگردش خیلی تاریک و سوت و کوره» گفت «خوبه. من دارم میام» من ترسیدم، گفتم کم مونده
با این سکوت راه پلهها یکم سر و صدا بشه که بیان مچ مون رو بگیرن! آبروم میره. گفتم «نه بابا چرا چرت و پرت میگی. نمیشه اینجا. سر و صدا میشه میفهمن» گفت «نترس. سرپایی تمومش میکنیم.»
سریع اومد بالا. آروم با هم حرف زدیم. من هنوز بهش میگفتم که فکر خوبی نیست، بیخیال شو بیا برگردیم باشه یه وقت دیگه، اون گفت «نترس بابا تو هم» بعد یهو زانو زد سریع کمربندم رو باز کرد و شروع کرد تند تند دکمههای شلوارم رو باز کنه (شلوار جین پوشیده بودم که به جای زیپ، دکمه داشت) چون خیلی با عجله داشت این کارو میکرد سگک کمربرند و کمههام شروع کردن سر و صدا کردن. بهش گفتم هیییششششش! اونم قیافه اش کج و کوله شد مثل کسی که سوتی میده. گفت اوپس! و دوباره آروم به کارش ادامه داد. شلوارم رو به سختی تا زانو آورد پایین و به کیرم که تو شورت بود خیره شد. نفسهاش سنگین تر شده بود. سرش یکم اومد بالا و چشماش قفل شد به چشمام. دیدم یه حالت مرددی شده. گفتم «چی شده؟ میخوای بیخیال بشیم؟ ببخشید نمیخواستم چیزی رو تحمیل کنم بهت» که پرید وسط حرفم گفت «نه چیزی نیست. فقط یکم بزرگه!» این حرف رو که زد انگاری مدال افتخار به سینهام آویزون کرده بودند. البته من همچین کیر شاخی نداشتم. اندازه اش متوسطه؛ فکر کنم ۱۲ یا ۱۳ سانت باشه اما چون یکم تو پر ام و استخون بندی درشتی دارم، واسه همین کیرم کلفته!
شعف و خوشحالی رو بعد از شنیدن این حرف تو چهره ام دید. نیشش تا بناگوش باز شد و گفت حالا خوشت نیاد! حتما مال اونایی که من باهاشون بودم کوچیک بوده! همینطوری که این رو میگفت کیرم رو از روی شورت مالوند و گفت «آره، زیاد به خودت افتخار نکن! همونه!» بعد دست کرد تو شورتم و گرفت دستش یکم باهاش بازی بازی کرد. بهش گفتم «یکم بجنب!» به خودش اومد شورتم رو کشید پایین و سرش رو بوسید. تو دلم گفتم «بوس کن سگ پدر! سر سالار رو بوس کن. کاری میکنم به سرش قسم بخوری!» بعد از بوس سریع با زبونش سرش رو خیس کرد و کم کم سرش رو کرد تو دهنش و دوباره با زبون و دوباره تو دهنش. بعد دیگه شروع کرد به ساک زدن. یکم که خوردش، دکمههای مانتوش رو تا وسط باز کرد، تاب زیرش رو میخواست بده بالا که کمکش کردم تا بالای سینههاش بیاد. بعد بلند شد و سوتینش رو داد زیر ممه هاش. سینههاش سیفید بود و سرش صورتی تیره. نه کوچیک بود نه بزرگ. بهشون خیره شده بود که خندید اومد جلو، دستش رو انداخت دور گردنم و صورتش رو آورد جلو منو آوردم جلو و لب گرفتیم. لب پایین رو میک میزدم، بعد لب بالایی. بعد زبون اومد تو کار، همینطوری لب بالا، لب پایین، زبون. انقدر این حلقه رو تکرار کردیم و تندتر و تندرش کردیم که دیگه از کنترل خارج شد. نمیفهمیدم چی کار دارم میکنم. دیوونه شده بودم. رفتم سراغ ممه هاش. یکیش رو با دستم میمالوندیم اون یکی رو زبون میزدم، هی بین دو تا ممه هاش سوئیچ میکردم که عدالت حفظ بشه! انگشتاش رو فرو کرده بود تو مو هام و فشار میاد به ممه هاش. منم دیگه کم کم از دندون هام استفاده کردم. اول سطحش رو گاز گازی کردم و بعدش که دیدم فیدبکش خوب بود و سرم به خودش فشار میداد و خوشش اومد بود، دیگه رفتم تو کار گاز واقعی. آخرش دیگه به جایی رسید که انقدر محکم گاز میگرفتم که خودش تا دردش میومد سرم رو از موهام رو میکشید عقب.
چون وقت نداشتیم همهٔ اینا خیلی سریع اتفاق میوفتاد. زانو زد و دوباره شروع کرد ساک زدن. انگشتای جفت دستام رو بردم لای موهاش و محکم گرفتم و شروع کردم خودمم کیرمو جلو عقب کنم تو دهنش و هم اینکه سرش رو میاوردم سمت کیرم (انرزی کمتر مصرف میشه!) چون خیلی فرو میکردم تو دهنش و کیرم تو حلقش نمیرفت. میرفت اون ته محکم میخورد به زبون جمع شده اش. جفت دستاش رو رونم بود و داشت فشار میداد. فکر کنم دهنش داشت سرویس میشد ولی جیک هم نمیتونست بزنه.
از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون. من یکم آدم جغی هستم، برای همین سریع آبم میاد. همینطوری که داشتم تو دهنش تلنبه میزدم یهو به خودم اومدم دیدم که داره میاد! دیگه تا بخوام بکشم بیرون تو هموجا شروع کرد بریزه تو دهنش. دستام رو از موهاش برداشتم، که شروع کرد صرفه کردن، نشست و سرش رو دور کرد و چندتا سرفه آروم کرد. منم همینطوری آبم داشت میومد و یکم رفتم عقب که فقط رو زمین بریزه و لباسش کثیف نشه. دستم رو گذاشتم رو شونه اش گفتم «حالت خوبه؟» گفت «آب دهنش رو قورت داد گفت آره. نمیخواستم قورت بدم، یه عالمه اش رو قورت دادم! خیلی بد بود. آیییییی» راست هم میگفت، همون اول که آبم اومد، سالار دو تا شات خفن شلیک کرد تو حلقش. بلند شد زانوهای شلوارش رو تکوند، ممههاش رو کرد تو سوتین و تاپش رو درست کرد و شروع کرد به بستن نصفهٔ باز دکمههاش. منم دکمههای شلوار و کمربند ام رو بستم.
گفتم هنوز چندشی؟ گفت نه زیاد. گفتم «پس واقعا کثافت کاری کردم با دهنت!» گفت «با دهنم نه! تو دهنم!» پرسیدم «تو ارضا شدی؟ میخوای واست بخورمش؟» جواب داد «نه. بریم سریع، دیر شد. الان شک میکنن» ساعتش رو نگاه کرد، ادامه داد «یک ربع بیشتر شد ها، بدو.» گفتم «من سیگار با خودم آوردم. تو برو سوپرمارکت خریدت رو بکن من میرم شرکت» گفت باشه.
تو دفتر کسی شک نکرده بود. وارد که شدم سریع رفتم تو بالکن که سیگار بکشم. از بالا دیدمش که کوچه رو داشت رد میشد، موقع رد شدن کنار جوب وایساد دو سه بار تف کرد. بعد با آستینش دهنش رو تمیز کرد و رفت سمت سر کوچه.
بعد از این سه بار سکس داشتیم، که دو تاش واقعا جالب بود. ادامه ماجرا رو خواهم نوشت. خصوصا اینکه متوجه شدم یه بار ازدواج کرده بوده و طلاق گرفته و بعدش دهنی که ازم سرویس کرد تا تجربه بشه سر شما این بازی رو در نیارن.
نتیجه اخلاقی ۱: اولش که خواستم بکنمش کمکش کردم لباسش رو در بیاره، ولی بعد از اینکه کارمون تموم شد، خودش لباسش رو پوشید و من هیچ کمکی بهش نکردم. پس نتیجه میگیریم وقتی که بگا میری کسی نیست که بیاد کمکت کنه. خودتی و خودت!
ادامه دارد …
نوشته: کد زن کس دست