هم پولمو گرفت هم زنمو گایید
من داستان ” ضربدری، چیزی که فکر کردم، چیزی که شد ” رو خوندم به قدری جذاب بود که تصمیم گرفتم داستان زندگیمو به سبک نویسنده اون داستان بنویسم. سالها پیش که جوانی بودم بسیار معتقد، در سن ۲۲ سالگی با همسرم که ۱۸ سال داشت و او نیز مثل من از خانوادهای مومن بود و محجبه ازدواج کردم. ولی خانمم از من حشریتر بود. اون زمان کارمند ساده بودم و همسرم خانهدار. به لحاظ هیکل و قیافه معمولی بودم. با قد ۱۷۶ و یه سر و گردن از خانمم که قدش ۱۶۲ بود بلندتر بودم ولی از هر لحاظ دیگه خانمم از من سرتر بود: صورت زیبا با چشمهای خمار و لبهای قلوهای پوستی سفید و بسیار لطیف عین پنبه، با کمری باریک باسن گوشتی و برجسته و رونای خوش فرم و سینههای سربالا.
خانمم همون اول حامله شد و مادرخانمم چون خیلی جوون بود تقریبا همزمان حامله شد. بعد از دو سال یه سفر زیارتی رفتیم و بچمون که دو سالش بود پیش مادرخانمم موند و اون از سینه خودش بهش شیر میداد. ما برگشتیم و یه روز یکی از آخوندهای محل که نسبتا جوونه حدود ۳۵ سال و منو خیلی از جوونا به خاطر خوش صحبتیش باهاش راحتتریم منو تو مسجد دید و با شیطنت ازم پرسید آقا جواد این هفته ندیدمت تو جلسه قرآن؟ من در حالیکه دستمو به ریشم کشیدم با افتخار گفتم با زوجه رفتیم زیارت حاج آقا. گفت خوشا به سعادتتون. خلاصه صحبتها گل گرفت رسیدیم به اینجا که گفتم مادرخانمم بچه شیرخواره داره و اون زحمت شیر دادن بچمونو کشید. تا اینو گفتم یهو از جا پرید! گفتم چی شد حاج آقا؟ با حالت تاسف گفت آقا جواد!! تو دیگه چرا؟ گفتم چی شده خب؟ گفت مگه احکام نمیخونی؟ گفتم چه احکامی؟ گفت ببین گفتنش سخته… یکم این پا و اون پا کرد یهو گفت خودتو آماده کن از خانمت جدا بشی. گفتم چیییییییی؟ گفت وقتی احکام نمیخونی همینه دیگه… گفتم حاج آقا واضح تر بگین.
گفت یکی از مواردی که زن بر شوهرش حرام می گردد این است که مادر به نوه دختریش شیر دهد. تا اینو گفت چنان ملتهب و برافروخته شدم که حاجی دستمو گرفت که یهو نیفتم. اما زود رفتم یه سکو همون نزدیک بود نشستم. نتونستم رو پام وایسم سرمو گرفتم تو دستام و چشامو بستم. حاجی اومد کنارم یه لحظه نشست. بعد با حالت تاسف گفت من عجله دارم باید برم. این موضوع رو فورا با زوجه در میون بذار و علیالحساب این قضیه رو با هیچکس درمیون نذارین حتی مادر خانمت، شاید تا شب فکری بتونم بکنم. اینو گفت و رفت و من با افکاری پریشون اومدم خونه موضوع رو به وجیهه گفتم. تا وجیهه اینو شنید رنگش پرید و باور نمیکرد از شدت استرس می خواست بیاد تو بغلم که گفتم نه دست نزن. حاجی گفته الان نامحرمین حتی برو حجاب بگیر من نباید حتی دیگه نگاهت کنم. اینو که گفتم وجیهه زد زیر گریه و جیغ زنان رفت تو اتاق و درو بست. رساله احکام رو نگاه کردم دیدم بله درسته و به وجیهه هم نشون دادم. دیگه از شدت ناراحتی تا شب دوتایی هزار جور فکر و خیال کردیمو صدها نقشه کشیدیم که نشه جدا شیم. وجیه که با چشمان خیس حجاب گرفته بود و به زور کارای اصلیشو انجام می داد، گفت جواد حاضرم هرکاری بکنم از هم جدا نشیم. در اون روز اینقدر استرس داشتیم و اینقدر ترسیده بودیم که ازین بیشتر نرفتیم تحقیق کنیم و وقتی حاجی حکم رو نشون داد دیگه از اون به بعد تصمیم گرفتیم کلا به اون اعتماد کنیم و کار رو به اون واگذار کنیم. وجیهه هم تاکید کرد اگه حاجی راهی پیدا کرد هرچی گفت مو به مو اجرا کنیم. نزدیک غروب شد و رفتم مسجد نماز و بعد نماز رفتم نزدیکش. حاجی که متوجه اضطرابم شد منو کنار کشوند و با یک ژستی که کلید مشکل شما دست منه گفت یه راه حلی پیدا کردم که همین امشب باید انجام داد و تمومش کرد.
با خوشحالی گفتم جداً؟ خدا رو شکر… چه راه حلی؟ گفت بریم منزلتون در حضور زوجه اعلام کنم. سریعا رسیدیم خونه یالله کنان رفتیم تو. ما مبل نداشتیم لذا حاجی تو پذیرایی نشست رو تشکچههای دورتادور پذیرایی و تکیه داد به پشتی و ذکر کنان منتظر ما شد من نشستم کنارش، وجیهه هم با فاصله از من با چادر رنگی نشست کنارم. حاجی حکم رو تو رساله نشون داد و با کلی کسشعر به سبک خودشون حدود دو ساعت مقدمه چید حسابی ما رو ترسوند و ذهن ما رو آماده کرد تا رسید به اصل مطلب که مژده بدم راه حل پیدا شد. منو وجیهه با ذوق گفتیم چه راهی حاج آقا؟
حاجی گفت به شرطی که جا نزنین و کامل همکاری کنین مخصوصاً زوجه محترم. وجیهه با تاکید گفت هرچی باشه قبوله حاج آقا. حاجی یه ذره صداشو آورد پایین گفت تنها راهی که شما بتونید مجددا به هم حلال بشوید و زوج باقی بمونید، اینه که جواد جان! شما زوجه محترم رو طلاق بدی سپس ایشون با یک مرد دیگه که مورد اعتماد هست یک ازدواج موقت در حد یک ساعت هم کفایت میکند انجام بدن و فورا طلاق بگیرن تا بر شما حلال شده و مجدد بتونید ازدواج کنید. اینو که گفت منو وجیهه یکم تو ذوقمون خورد. من با استرس گفتم خیلی سخته که… راه دیگهای نداره؟ حاجی گفت نه جانم، عرض کردم تنها راه همینه، دیگه خود دانید. یکم فکر کردیم با وجیهه بعد من گفتم آخه حاج آقا حالا اصل قضیه رو به خاطر شرع مجبوریم قبول کنیم ولی سختیش اون شخص سومه که از کجا پیدا کنیم؟ چون با آشناها رومون نمیشه، غریبه هم مورد اعتماد نیست. وجیهه هم تایید کرد حرفمو. حاجی بعد از یه مقدمه کوتاه با زبون بازی گفت من که خبر دارم از این راز شما، چرا شخص چهارمی رو به اسرار خانوادتون آگاه کنید. بعد با پررویی تمام گفت میتونید رو خودم حساب کنید. وجیهه یکم سرخ شد آخه حاجی و وجیهه چند باری تو روضه زنانه همو دیده بودن و حتی یه بار وجیهه روضه گرفته بود خونمون. خودمم یه لحظه شوکه شدم و سکوت کردیم ولی دیدیم منطقی میگه. من آب دهنمو قورت دادم با نگرانی پرسیدم خب حاج آقا این ازدواج موقت در همون حد خطبه عقد کافیه دیگه؟… حاجی یه نگاه از روی دانایی به من کرد و گفت نه جانم حکمش اینه که در حد کمال اجرا بشه که صوری نباشه وگرنه باطله. آروم در گوشش گفتم در حد کمال یعنی تا چه حد؟ حاجی در گوشم گفت ببین چارهای نیست یعنی در حد دخول کامل و انزال و ریختن منی داخل. رنگم پرید در حالی که نمیتونستم تو چشاش نگاه کنم آروم گفتم حاج آقا آخهههه… یهو حرفمو قطع کرد بعد اینجاشو با صدای بلند گفت: وگرنه شما الان نامحرمید و از فردا باید کارای طلاقتونو انجام دهید. وجیهه که تقریبا فهمید حاجی چی گفت به من گفت ببین آقا جواد بذار حاج آقا هرچی صلاح میدونن انجام بدیم طلاق با این وضعیت سخته من جواب مردمو چی بدم با یه بچه جدا بشم کجا برم. (ما بخاطر استرس و آبرو کاملا به حاجی اعتماد کردیم نگو این پیشنهاد حاجی مغایر با احکام بود ولی حاجی از در تنگنا بودن ما نهایت سو استفاده رو برد و من بعدا فهمیدم این پیشنهاد حاجی برای زمانی درسته که مرد زنشو سه طلاقه کنه که اگه بخواد بار چهارم با زنش ازدواج کنه باید زن با یه مرد دیگه یه ازدواج موقت در حد کمال انجام بده و بعدش طلاق بده که زن به شوهر اولش حلال بشه و بتونه باهاش ازدواج کنه. به اون شخص سوم اصطلاحا مُحلِّل یعنی حلال کننده میگن. لذا این پیشنهاد حاجی هم ما رو به هم حلال نمیکرد چون طبق احکام زنی که مادرش به دخترش شیر بده تا ابد به شوهرش حرام میشه.)
ما که فرصت تحقیق نداشتیم بخاطر آبرو قبول کردیم و حتی خوشحالم شدیم که مشکل حل میشه اما استرس و غیرت من فشار عجیبی به من آورد ضمنا حاجی گفته بود اینکار کفاره هم داره و حدود دویست هزار تومن هم باید به من کفاره بدین که به مصلحت هزینه کنم. در اون زمان خیلی پول بود ولی ما بخاطر این حکم بیشتر از اونم حاضر بودیم پرداخت کنیم. تو افکار خودم بودم حاجی گفت یالله وقت نداریم زودتر آماده شوید. ما نشستیم روبروی حاجی صیغه طلاق رو خوند و بعد صیغه ازدواج خودش با وجیهه رو خوند. یالله کنان بلند شد (یعنی که زود باشین مقدمات سکس رو حاضر کنین) منو وجیهه انگار میخ شده بودیم به زمین با نگرانی بلند شدیم. رفتیم تو آشپزخونه آروم با نگرانی به وجیهه گفتم میدونی که برنامه بعدیت چیه؟ اونم گفت آره ولی چاره چیه بذار خلاص شیم ازین وضعیت، بعد هم منکه لذتی نمیبرم فقط میخوام شرعیش رعایت بشه. من دل تو دلم نبود اما دلم خوش بود که بجاش بعدش زنم حلالم میشه، استرس وجیهه هم تموم میشه. من عاشق وجیهه بودم و اصلا دوست نداشتم ازش جدا بشم. قبل از رفتن به اتاق خواب وجیهه در حالی که هنوز چادرشو با حجاب کامل گرفته بود گفت حاج آقا اجازه بدین اتاق رو مرتب کنم. حاجی که متوجه حالات روحی من شده بود و چون پررو بود سعی میکرد به روی خودش نیاره رو به من کرد و گفت شما بهتره بری بیرون یک قدمی بزنی و ذکری بگی. گفتم نه حاج آقا میرم تو اتاق بچه نماز شکر میخونم. (بچه مون دیگه خوابیده بود) بعد آروم در گوشم گفت برو قرص ضدبارداری هم بگیر آخر شب بده وجیهه خانم بخورن. در این لحظه وجیهه اومد بیرون. فقط چادرشو انداخته بود ولی روسری سرش مونده بود و در حالیکه نیمرخ رو به در اتاق ایستاده بود با یه حالت خجالت و استرس گفت بفرمایید حاج آقا. حاجی تا چشمش به وجیهه افتاد آب از لب و لوچش آویزون شد: یه ساپورت سفید که برجستگی کون گنده و رونای خوش فرمش کیر حاجی رو تکون داد و یک بلوز مشکی آستین بلند اما تنگ که سینههاش داشت جرش میداد. حاجی یه لحظه به خودش اومد و به من گفت شما بهتره نگاه نکنی چون ایشون الان نامحرم شما هستن. من سریع نگاهمو انداختم پایین و همینطور که میرفتم سمت اتاق بچه، حاجی رفت سمت وجیهه دستشو گرفت و هولش داد سمت اتاق خواب و درو قفل کرد. هیچ صدایی بیرون نمیومد من دل تو دلم نبود یه ۵ دقیقهای گذشت به اندازه یک سال بود انگار. نتونستم به هیچ وجه تحمل کنم. رفتم بیرون پشت در اتاق خیلی خفیف صدای پچ پچ میومد ولی به زور شنیده میشد. وجیهه کلا ساکت بود و فقط حاجی بود که حرف میزد. میگفت: چقدر ماشالله شما خانم باکمالات و جمالاتی هستید شما که مومنه و عفیفه هستید حیف نیست احکام نمیخونید؟ تازه خدا رو شکر کنید که خطایی که شما کردید راه حل داشت. خطاهای مشابه هست که همین راه حلم نداره و مجبور به جدایی شدن. الان هم کمکتان میکنم مشکلتان حل شود. وجیهه خیلی ریز گفت ممنون حاج آقا. نگاه به سوراخ قفل کردم دیدم حاجی طوری کلید و چرخونده که کاملا سوراخ قفل پرشده. فکری به ذهنم رسید رفتم یه خلال دندون رو برداشتم آروم کردم تو قفل و زبونه کلید رو یه کوچولو چرخوندم، یه روزنه کوچیک ایجاد شد که چشمو میچسبوندی بهش، با چپ و راست کردن سر تقریبا تمام تخت دیده می شد سرتخت سمت چپ و پای تخت سمت راست. دیدم هنوز شروع نکردن و وجیهه با همون لباس سرجاش دراز کشیده بود فقط روسری نداشت ولی حاجی با شورت اونورش به پهلو دراز کشیده بود یه دستش زیر گردن و دست دیگش رو سینههای وجیهه آروم در حال مالوندن بود. و اون حرفها رو تو همین حالت داشته میزده. حاجی قدش از من بلندتر و کاملا سبزه بود و برخلاف بقیه آخوندا که شکم دارن تقریبا فیت بود و از من عضلانیتر. ولی کچل بود و بدقیافه.
این صحنه حسابی عذابم داد و برعکس اینایی که میگن در اون لحظه راست کردم اصلا حس خوبی نداشتم اما تنها چیزی که منو تا حدودی در اون لحظه آروم میکرد شرع بود که طبق احکام به خودم میگفتم وجیهه در این لحظه زن تو نیست و زن حاجیه، بعدم حاجی داره مشکلمونو حل میکنه و خدا رو باید شکر کنم و ازش تشکر کنم.
وجیهه چشاشو بسته بود حاجی شروع کرد درآوردن بلوز وجیهه و اونم همکاری کرد. بعد یه سینه شو از زیر سوتین درآورد شروع کرد خوردن. وجیهه به خودش پیچید. داشت لذت میبرد ولی حجب و حیا اجازه نمی داد خیلی بروز بده. حاجی همزمان خیلی فوری دست دیگه شو برد تو شورت وجیهه رو کوسش مالوند. در همون حالت لبشم گذاشت رو لبای وجیهه. دوست داشتم زود تمومش کنه از اون لحظات سخت بیام بیرون اتفاقا حاجی که دید آه و اوه وجیهه بلند شد فهمید دختر هاتیه فوری دمرش کرد یکم کون قلمبهشو از رو ساپورت سفید که خیلی تحریک کننده شده بود مالید و چندتا گاز کوچیک از باسنش گرفت. بعد آروم ساپورتشو درآورد یه نگاهی به قد بالای وجیهه کرد که با اون کمر باریک و کون گنده و گوشتی فقط با شورت و سوتین دمر دراز کشیده بود و آماده گاییدن بود. شورت و سوتین وجیهه ست سفید بودن ولی قسمت لبههاش مشکی بود و با پوست سفید وجیهه خیلی تحریک کننده بود. پشت شورتش یعنی رو باسنش بزرگ به رنگ مشکی نوشته بود open و کون گندهشو خیلی تو چشم آورده بود. یه لحظه چشای حاجی رو دیدم چنان ذوق و شهوت تو چشاش بود که تو خواب شبم نمیدید با همچین صحنهای روبرو بشه گفت ماشالله وجیهه خانم عین حوریان بهشتی هستی چقدر خوش هیکل و زیبا و موزون همه چیزت به هم میاد. وجیهه آروم گفت ممنون. حاجی مات هیکل وجیهه بود که یهو انگار از خود بیخود بشه کون وجیهه رو بغل کرد و صورتشو کرد لای کونش بعد با ولع دو طرف شورت تنگشو گرفت و بسمالله کنان یهو کشید پایین. دنبههای سفید و ژلهای وجیهه افتاد بیرون و لرزید چشای حاجی گرد و پر از شهوت شد ازین کون نرم و سفید و لطیف و خوش فرم. بعد مثل وحشیا مالید کونشو. حاجی فوری عینکشو به همراه شورت خودش در آورد نشست رو رونای وجیهه لای کونشو با دو دست قشنگ بازش کرد یه تف انداخت روی سوراخش و یه تفم رو کیرش. کون سفید و گوشتی وجیهه تو دستای سبزه حاجی منظره عجیبی درست کرده بود. کیرشو گذاشت دم سوراخشو و با یه فشار آروم تا ته کرد تو کوسش. معلوم بود وجیهه خیس بوده که اینقدر راحت رفت توش. وجیهه خیلی حشری و دیر ارضا بود و همینش منو خسته میکرد همیشه. حاجی دو طرف کمر وجیهه رو گرفت و آروم شروع کرد تلمبه زدن. حین کردن گاهی لپای کون وجیهه رو چنگ میزد. آه و اوه هردوشون بلند شد و حاجی تلمبههاشو تندتر کرد و به دو دقیقه نکشید حاجی دوسه تا تلمبه محکم زد و تا ته کرد تو و نگهداشت که یهو ارضا شد و با یه داد خفیف آبشو خالی کرد تو کوس وجیهه و خودشو ول کرد روش دراز کشید. معلوم بود حاجی خیلی از دیدن هیکل سکسی وجیهه تحریک شده بود که اینقدر زود ارضا شد. من خوشحال شدم که تموم شد با اینکه وجیهه هنوز ارضا نشده بود ولی چون حکم اجرا شده بود فکر کردم الان میپوشن میان بیرون ولی دیدم حاجی همونطور رو وجیهه خوابیده و انگار اصلا عجلهای نداشت. بعد از ۵ دقیقه وجیهه یه تکونی به خودش داد و حاجی کم کم از روش بلند شد و فهمید وجیهه ارضا نشده. به بهانه ارضای اون مجدد شروع کرد ماساژ دادن باسن و رون و کوسش. حاجی با صدای خسته گفت واقعا مثل حوریان بهشتی هستی. وجیهه داشت به خودش میپیچید و معلوم بود داره لذت میبره. حاجی هم از فرصت سواستفاده کرد و دیدم خودشو داره آماده میکنه واسه راند دوم. خیلی ناراحت شدم ازش. آخه قرارمون این نبود. ولی باز گفتم خب زنشه دیگه بالاخره تموم میکنن و طلاقش میده دوباره میشه زنم. حاجی به طرز حرفهای شروع کرد ماساژ کوس و کون وجیهه. ولی نمیذاشت ارضا بشه تا خوب طول بکشه واسه راند دوم. بعد از حدود ده دقیقه وجیهه به شدت تشنه کیر شد ولی حاجی هنوز شروع نکرده بود. حین مالوندن یه لحظه انگشتشو تو زاویهای دیدم که شک کردم نکنه از اون موقع داشته کونشو آماده میکرده واسه کردن. یا خداااا. آب دهنم خشک شده بود یه لحظه موندم چیکار کنم. که بعدش دیدم بله درست حدس زدم. البته از سوراخ قفل خیلی مشخص نمی شد ولی از اینجا فهمیدم که یه لحظه وجیهه با ناله گفت حاج آقا دارین چیکار میکنین اونجا درد داره… حاجی آروم گفت دارم آمادش میکنم. وجیهه گفت آخه تا حالا تجربه از پشت نداشتم. حاجی که شنید کون وجیهه آکبنده انگار حشریتر و انگیزش برای فتح کونش ده برابر شد، گفت ملاحظه فرمودید که به آقا جواد هم عرض کردم باید ازدواج صوری نباشه و در حد کمال اجرا بشه و الا باطله. وگرنه مجبورم برای تکمیلش یک جلسه دیگه خدمت برسم که از پشت کاملش کنم پس اجازه بدید کارو الان تمومش کنم. وجیهه هم چون دختر چشم و گوش بسته و بسیار با حیایی بود و مثل خودم اطلاعات فقهیش کم بود کاملا قانع شد و به ناچار گفت اشکالی نداره حاج آقا هر طور که فکر میکنین شرعیش درست میشه انجام بدین. وجیهه با این چراغ سبز اختیار کون آکبند شو به حاجی سپرد و به قول معروف دنبه رو دو دستی دست گرگ داد. حاجی در حالی این حرفا رو میزد که همزمان داشت آروم با دنبههای نرم و سفید وجیهه بازی میکرد و نوازششون می داد و طوری منطقی راضیش کرد که حتی منم پشت در قانع شدم با اینکه اون اول در گوشم نگفته بود از کون هم میکنمش ولی طوری صحنهسازی کرد برای وجیهه که انگار در گوشم این مطلبو به عنوان یکی از شرایط گفته و منم قبول کردم. در صورتی که بعدا فهمیدم از نظر شرع، کردن از پشت مکروهه و بعد هم اصلا جزو شرایط مُحلّل نیست.
حاجی ادامه داد: بعدم نگران نباش طوری میکنم که هم درد نکشی هم ارضا بشی. ولی از صورت وجیهه معلوم بود یکم درد داره. تازه هنوز انگشتشو کرده بود توش. حاجی دیگه دید وقتشه نشست جلوی صورت وجیهه و کیرشو گرفت و گفت خیسش کن. کیرش اندازه کیر خودم ولی یکم کلفتتر ولی سیاه بود چون من سفید و حاجی سبزه تند بود. وجیهه تازه کیر حاجی رو دیده بود با اینکه با حیا بود یه لحظه از دیدن کیر حاجی چشاش گرد شد و ذوق کرد و ناخودآگاه گرفت دستش. من ناراحت شدم ازین صحنه که حاجی خواسته بود ساک بزنه. چون حاجی برای اینکه منو قانع کنه اینجوری وانمود کرد که فقط قراره در حدی لذت ببره که انزال صورت بگیره و بریزه توش، دیگه این ساک زدن چی بود این وسط. حالا وجیهه هم که زیاد اهل ساک نبود دیدم کیر حاجی رو تو دستای سفید و تپلیش گرفته بود و مونده بود چجوری بخوره. یه نگاه به چشای حاجی کرد حاجی که لبخند پیروزمندانهای رو لبش بود با اشاره چشم گفت بخورش. وجیهه سر کیر سیاه حاجی رو گذاشت رو لبای قلوهایش و یکم زبون زد. حاجی دستشو گذاشت پشت سر وجیهه فشار داد یعنی بکن تو دهنت. وجیهه تا جایی که جا داشت کرد تو دهنش و سعی کرد ساک خوبی بزنه.
حاجی دید دیگه وقتشه که کون خوشگل وجیهه رو فتح کنه دوباره دمرش کرد فوری سوار کونش شد لپای کونشو قشنگ باز کرد یه تف گنده انداخت رو سوراخ کونش و یه تفم سر کیرش بعد با یه دست لای کونشو باز نگه داشته بود و با دست دیگش سر کیرشو گذاشت دم سوراخ کونش اون طفلکم آروم گفت حاج آقا شنیدم خیلی درد داره میشه نکنین؟ حاجی گفت وجیهه خانم بسپر به من. در این لحظه حاجی یه دستشو از زیر رون وجیهه رد کرد و گذاشت رو کوسش و شروع کرد ماساژ دادن که وجیهه مجدد به آه و اوه لذت افتاد حاجی از لذت بردن وجیهه نهایت سواستفاده رو کرد و با دست دیگش که کیرشو گرفته بود یه کوچولو فشار داد وجیهه یه تکونی خورد و یه آهی توام با لذت و درد کشید معلوم بود وجیهه از عقب درد داره و از جلو لذت. ولی کیر حاجی گم بود لای کون گوشتی وجیهه و چیزی دیده نمی شد تا چه حد رفته تو کونش. احتمالا سرش رفته بود توش. دست دیگه حاجی مرتب داشت کوسشو میمالوند که هم وجیهه لذت ببره و هم درد کونو نفهمه. یه دقیقه کیرشو همونطور نگهداشت تا وجیهه عادت کرد دید وقتشه فشارو بیشتر کرد و کمکم تا ته کرد تو کونش البته از زاویه من دیده نمیشد ولی همینکه دیدم لگن حاجی کامل چسبیده به باسن وجیهه و حتی دنبههاشو پرس کرده فهمیدم تا ته کرده تو کونش. درد دوباره اومد سراغ وجیهه و لباشو گاز گرفت حاجی همونطور نگه داشت تا عادت کنه و فوری شروع کرد ماساژ کوسش و با دست دیگش سینههاشو میمالوند. دوباره لذت اومد سراغ وجیهه و شروع کرد آه و اوه کردن. بعد از یکی دو دقیقه حاجی آروم شروع کرد تلمبه زدن احتمالا کون وجیهه جا باز کرده بود و فقط آه و اوه میکرد حاجی همزمان با تلمبههای آروم، تند تند با دست کوس و سینهشو میمالید بعد بدون اینکه کیرشو در بیاره وجیهه رو داگی کرد دستاشو دو طرف کمر وجیهه گرفت و تلمبه زدنو ادامه داد. بدن سبزه حاجی که پشت کون سفید وجیهه ضربه میزد و کون گوشتیشو میلرزوند حاجی رو وحشیتر کرد. بعد از چند دقیقه کشید بیرون یهو کرد تو کوسش و اینبار وجیهه یه آهی از ته دل کشید و دوباره لذتش شروع شد. حاجی با دستاش دو طرف کمر وجیهه رو گرفت و محکم تر و شلاقی با همون پوزیشن داگ استایل تلمبه میزد. صدای ضرباتش خیلی بلند شد ولی حاجی انگار اهمیت نمی داد یا تو اوج شهوت حالیش نبود یا اینکه میخواست بفهمونه به من که دارم زنتو میگام. حتی گاهی سیلی میخوابوند رو کون وجیهه و اثر انگشتاش زمانی که فشار میداد رو کون سفید وجیهه میموند. همزمان که محکم میکوبوند، لپای کون وجیهه به شدت میلرزید و سینههاشم عین پاندول عقب جلو میشد. حاجی کشید بیرون، وجیهه رو به پشت خوابوند پاهاشو انداخت سر شونش و کرد تو کوسش و شروع کرد گاییدن بعد همونطور آروم خم شد و در حال گایش، سینه هاشو میخورد. سهتا پوزیشن دیگه هم روش انجام داد یکیش وجیهه داگی لبه تخت و حاجی ایستاده پشتش و همونطور که میکرد موهاشو میکشید انگار سوار اسبه. یکی هم حاجی به پشت خوابید و به وجیهه گفت بشینه رو کیرش پایین بالا کنه. وجیهه هم نشست رو کیر حاجی و دستاشو گذاشت رو سینههای حاجی و موهاش ریخت توصورت حاجی. تعجب کردم چون دیدم وجیهه خیلی با لذت و عمیق شروع کرد محکم کمر زدن. حاجی هم دنبههای وجیهه رو گرفته بود و همراهی میکرد.
بعد یکی هم لب تخت وجیهه به پشت خوابید و پاهاشو گذاشت رو شوناهای حاجی و حاجی زانوهاش رو زمین بود و دستاش رو سینههای وجیهه تو کوسش ضربه میزد. نمیدونم چرا وجیههای که گفت فقط برای رفع تکلیف شرعی تن به این کار داده بود اینقدر به اوج رسیده بود که دستاشو حلقه کرد دور کمر حاجی و به ضربات حاجی کمک میکرد یعنی محکمتر بکن. حاجی فهمید وجیهه نزدیک ارضا شدنشه بدون وقفه می کرد. وجیهه به اوج رسید و با صدای آه و اوه شدیدی به خودش پیچید و ارضا شد و حاجی همچنان تلمبه میزد. ندیده بودم اینجوری وجیهه ارگاسم بشه. شاید بخاطر سکسهای ساده من و تنوع سکس حاجی اینجوری به اوج رسیده بود. حاجی آروم درآورد دوباره وجیهه رو دمر کرد لای کونشو باز کرد و کیرشو دوباره گذاشت دم سوراخ کونش. اینبار از دردش و زاویه کیر حاجی فهمیدم دوباره داره میکنه تو کونش. ولی این بار با درد کمتر ولی راحت تر رفت توش. شروع کرد تلمبه زدن همزمان از شدت شهوت لپای کون سفید وجیهه رو چنگ میزد. یه سیلی محکم زد به باسنش وجیهه گفت آخ یواش. حاجی گفت جاااااانم سزای کسی که احکام خدا رو نمیخونه همینه. حاجی کف دستاشو گذاشت رو تشک و شروع کرد محکم و شلاقی تو کون وجیهه تلمبه زدن. صدای ضرباتش کل خونه رو برداشته بود. وجیهه میگفت آخ یواش حاج آقا!! حاجی هم می گفت باید تنبیه بشی که یاد بگیری احکامو خوب بخونی. وجیهه هم با صدای ناز و سکسیش گفت چشم حاج آقا یواشتر فقط. حاجی این جوابای وجیهه رو که شنید بد حشری شد و یکی دو تا ضربه محکم تو کون وجیهه زد و تا ته نگهداشت یهو یه نعرهای کشید و ارضا شد و همه آبشو خالی کرد تو کون گوشتی و آکبند وجیهه. بعدم بی حال افتاد روش. در گوشش آروم گفت تو بینظیری وجیهه خانم خوش بحال آقا جواد. وجیهه فقط سکوت کرد ولی از چهرش که رو به درب بود معلوم بود ارگاسم شده و حسابی لذت برده. چند دقیقهای همون حالت موندن تا اینکه حاجی آروم سرو سینهشو آورد بالا. هنوز ظاهرا کیر حاجی تو کون وجیهه بود چون داشت با احتیاط درش میاورد ولی وقتی کیرش نمایان شد تقریبا خوابیده بود و دیگه خیالم راحت شد وجیهه رسشو کشیده. حاجی سرشو خم کرد یه بوسهای رو کون وجیهه زد و یه نگاه وداع گونه به کونش کرد و فوری بلند شد لباس پوشید. منم فوری رفتم تو اتاق بچه. وقتی اومدن بیرون منم اومدم بیرون. یه لحظه چشم تو چشم شدیم دیدم حاجی یه لبخند پیروزمندانهای رو لبشه که اعصابمو خورد کرد. و چون بهم نریزم زود رشته کلامو دست گرفت و گفت خب جواد جان بحمدالله با همکاری وجیهه خانم حکم به خوبی اجرا شد و وجیهه خانم بر شما حلال شد و شما میتونی با ایشون مجدد ازدواج کنی. وجیهه با چادر رنگی از اتاق اومد بیرون. رفت تو آشپزخونه تا چیزی آماده کنه. حاجی یالله کنان دوباره نشست سرجای اولش و گفت شکر خدا کار تمام است فقط کفاره مونده. بفرمایید تا خطبه طلاق خودم و عقد شما رو بخونم. نشستیم حاجی خطبهها رو خوند. اون مبلغ رو هم تو خونه داشتیم تو پاکت گذاشتم دادم حاجی و کلی ازش تشکر کردیمو رفت.
اون رفت و من موندم با هزاران فکر و خیال. فوری از وجیهه پرسیدم چرا اینقدر طول کشید؟ وجیهه همون اول گفت بهتره این موضوع رو کلا فراموش کنیم و انگار امروز جزو زندگیمون نبوده. گفتم تو اتاق خواب چیکار کرد یهو وجیهه با عصبانیت گفت بهتره کلا در موردش حتی حرف هم نزنیم. منم دیگه چیزی نپرسیدم تا خودش بحرف بیاد ولی وجیهه هرگز حرفی نزد تا به امروز و حتی من جرات سوال کردن هم ازش ندارم. شب در حالی که هر دو تو فکر بودیم خوابیدیم. صبح که شد اول فکر کردم دیروز کلا خواب بوده ولی یهو به خودم اومدم دیدم عه عه عه دیدی چی شد. …
منی که سر زنم و حجابش حاضر بودم خون بپا کنم دو دستی زنمو تقدیم کردم حاجی بکندش تازه پولم دادم و خوشحالم بودیم. دوباره به این فکر کردم که خب در اون لحظه زنم نبوده ولی تو اعماق وجودم چیزای دیگهای مغزمو درگیر کرده بود. ظهرش دوباره حاجی رو مسجد دیدم و خیلی گرم و صمیمی برخورد کرد ولی من یک حس بدی تو دلم مونده بود. روزها گذشت، دیدن هرروز حاجی کم کم منو داشت بهم میریخت مخصوصا اینکه توی جلسه روضه ماهانه یکی دو بار وجیهه هم رفته بود و با حاجی رودررو شده بود. حتی یه بار حاجی دوتاییمونو تو خیابون دید و شروع کرد زبون بازی و تعریف و تمجید از ما. این مثل پتکی تو سر من بود. وجیهه انگار ناراحت نبود و فقط خوشحال بود زندگیش از هم نپاشیده ولی مطمئنم از سکسش با حاجی راضی بود و حسابی لذت برده بود مخصوصا که اون سکس از نظر وجیهه و حتی من کاملا حلال بود ولی ته دل من چیز دیگهای بود. تا اینکه دیگه طاقتم سر اومد و سر سالمون که شد خونه رو کلا از اون محل بردیم که دیگه منو حاجی و زنم چشم تو چشم نشیم.
چند سال گذشت و من طی این چند سال با فکر کردن به اون موضوع و اون صحنهها کمکم عصبانیتم و غیرتم تبدیل به لذت شد و مدام با اون صحنهها با وجیهه سکس میکنم. ولی از اینکه فریب حاجی رو خوردم ناراحت بودم و ای کاش این سکس با یه آدم بهتر و خوشتیپتر و مورد علاقه خودمو وجیهه انجام میشد. وجیهه همچنان مذهبی موند ولی من خیلی تغییر کردم. همش با خودم میگفتم دیدی پسر!؟ یه آخوند به نام احکام شرعی اونم یه حکم الکی (هرچند حکمش صحیح هم بود فرقی در کلیت قضیه نمیکرد) و با کمک چند تا ورد (که اون زمان خودمم بنام خطبه بهشون اعتقاد داشتم) اومد جلوی خودم زنمو از کوس و کون گایید آبشم ریخت توش، تازه پولم ازم گرفت و تو دلش به ریشمم خندید و رفت و ما خوشحالم بودیم که نجاتمون داده…
نوشته: جواد