هم پول دادم و هم…

سلاام عسلیا حالتون چطوره اگر دوست داشتین حتما لایک کنید

با نور خورشیدی که افتاده بود رو صورتم ازخواب بیدار شدم، ی کش دادم و نشستم، انگار یکم کمرم درد میکرد! از تخت اومدم پایین و از اتاق رفتم بیرون، خونه ساکت و آروم بود، شوهرم صبح زود رفته بود سرکار …

رفتم سمت دستشویی به صورتم ی آب زدم و برگشتم که صبحونه بخورم ولی احساس میکردم درد کمرم داره بدتر میشه! بعد از صبحونه تصمیم گرفتم یکم نرمش کنم که بهتر بشه ولی ظاهرا تصمیمم اشتباه بود بهتر که نشد هیچ بدترم شده بودم، نزدیکای ظهر دوستم زنگ زد و گفت عصر بریم بازار، با این اوضاع کمرم اصلا نمیشد برم، جریانو واسش تعریف کردم و عذرخواهی کردم که نمیتونم برم ولی ی پیشنهاد داد که توجهمو جلب کرد
گفت ی خانم میشناسه تو کاره مـاسـاژه واقعا کارش خوبه هر کی عضله‌ش میگیره میره پیشش زود خوب میشه، اول خواستم نه بگم ولی بعد فکر کردم منکه تا حالا مـاسـاژ درست حسابی نگرفتم میرم هم از این درد راحت میشم هم خستگی از تنم درمیره

به زهرا (دوستم) گفتم خب باشه ی زنگ بهش بزن ببین کی فرصت داره تا برم، تلفن قطع کردیم یک ربع بعد دوباره زنگ زد گفت بعد ناهار میام دنبالت میریم، بهش گفتم موقعیت اورژانسیه قبول کرد
ی چیزایی واسه ناهار درست کرده بودم، رفتم یه دوش گرفتم که تمیز باشم و آماده شدم، نزدیکای ساعت سه بعدظهر بود که زهرا اومد سوار ماشین شدیم و رفتیم

وقتی رسیدیم ی خونه مسکونی بود، از بیرون همه چیز معمولی به نظر می رسید، وارد خونه شدیم ی خانوم خیلی خوش برخورد که حدودا چهل ساله به نظر می رسید از ما استقبال کرد، اسمش مریم بود، به طرف ی اتاق راهنماییمون کرد ماهم رفتیم داخل نشستیم.
داخل ساختمون یکم متفاوت تر بود همه چیز مثل سالن مـاسـاژ بود خصوصا اتاقی که داخلش نشسته بودیم
یکم بعد همون خانوم وارد اتاق شد و از ما پرسید: خب هر دوتاتون مـاسـاژ میخواید؟
زهرا گفت نه فقط ایشون، کمرش گرفته تلفنی گفتم بهت عزیزم
مریم ازم خواست مانتومو در بیارم رو تخت دراز بکشم، همین کارو انجام دادم و به شکم دراز کشیدم …
با انگشت رو کمرم فشار داد و جایی که درد میکرد رو گفتم، بعدم بهم گفت تاپمو در بیارم
میخواست با روغن مـاسـاژ بده منم تاپ و سوتینـم در اوردم گذاشتم کنار و خوابیدم

دستش گذاشت رو کمرم و شروع کرد مالیدن، چند دقیقه اول واقعا معذب بودم، ی زن سی و دو ساله بودم که تا حالا بجز شوهرم کس دیگه ای بدنمو لمس نکرده بود ولی الان تن لخــتم زیر دست یکی دیگه بود! ولی یکم که گذشت و روغن ریخت ریلکس‌تر شدم حتی داشت بهم خوش میگذشت حرکت دستاش و انگشتاش رو کمرم حس خیلی خوبی داشت، قشنگ خستگی رو از تن آدم خارج میکرد

یک ربعی همه جای کمر و شونه هامو اساسی مـاسـاژ داد، الیته مدام هم صحبت می کرد و میخندوندمون، مردارو مسخره میکرد از شوهرامون می پرسید و در کل واقعا خوش صحبت بود

یجا گفت حالا این همه چرت پرت میگیم ولی الان اگه دستای ی مرد رو کمرت بود بیشتر حـال میکردی، رو فاز شوخی بودیم منم تایید کردم و کلی گفتیم و خندیدیم
آخر مـاسـاژ مریم خانوم گفت مرد هم اگه بخوای سراغ دارم مـاسـاژت بده، مرد مطمئن
گفتم نه بابا شوخی میکردم من شوهر و بچه دارم نمیخوام
مریم: مطمئنی؟
من: بله مطمئن
مریم: پس پس فردا بیا یه دور دیگه خودم مـاسـاژت بدم جیگرت حـال بیاد
خلاصه حساب کردیم و شاد خندون زدیم بیرون، واقعا بهم خوش گذشت احساس سبکی میکردم از طرفی پول زیادی هم نگرفت

برگشتم خونه اون شب گذشت و فرداش که از خواب بیدار شدم کمرم خوب بود تقریبا مشکلی نداشت، زهرا هم واسش کار پیش اومده بود با خانواده رفته بودن شهرستان، منم دیدم درد ندارم زهرا هم نیست به مریم خانوم پیام دادم تشکر کردم و گفتم من فردا نمیام، ولی یکم بعد خودش زنگ زد، اصرار داشت که برم وقتی گفت بیا نترس ازت پول نمیگیرم یجوری شدم گفتم نکنه فکر میکنه واسه پول نمیخوام برم! قبول کردم گفتم باشه میام

فردای اون روز دوباره دوش گرفتم خوشگل موشگل کردم تیپ زدم و رفتم،
وقتی رسیدم بعد از سلام احوالپرسی گفت پس زهرا کجاست؟ واسش تعریف کردم که نیست و تنها اومدم
مثل دفعه قبل رفتم تو اتاق مانتو تاپمو در آوردم و دراز کشیدم، بعد از چند دقیقه اومد داخل در بست و اومد سمتم، تخت خوابیده بودم هنوز سوتیـنمم باز نکرده بودم، دستش گذاشت رو سینــم و تکونش داد

مریم: به به هشتادم که هست، خندیدم گفتم قابلتونو نداره مـال شما
فشارش داد و گفت من نمیخوام ولی اگه موافق باشی بدیم ی گربه دارم بخوره مـاسـاژتم بده

فک کردم واقعا منظورش گربه‌س گفتم باشه بده بخوره
مریم: جدی زنگ بزنم بیاد؟
من: به گربه زنگ بزنی!
زد رو شکمم و گفت گربه چیه ی گل پسـر منظورمه
من: نه بابا بیخیال
مریم: اذیت نکن بذار زنگش میزنم زود میاد پولم نیاز نیست بدی
من: خاک عالم! مریم جان من آبرو دارم
رفت سمت مانتوم شالمو برداشت و گفت اگه مشکلت آبروئه اینو میپیچی دور سرت صورتتو اصلا نمیبینه
من: آخه
تا گفتم آخه گفت: آخه ماخه رو ول کن چیه اون شوهرت یکمم حـال کن نترس هیچی نمیشه یکم از زندگی لذت ببر

مونده بودم چی بگم ولی دلم راضی نبود، یهو گفت مذهبی هستی؟ گفتم نه بابا
مریم: پس انقد فکر نکن خودتو اماده کن الان زنگ میزنم بیاد
در حالی که میخندید از اتاق رفت بیرون، استرس کل وجودمو گرفته بود
از پشت در صداش می اومد، گفت ی خانوم مـاسـاژ میخواد میتونی بیای؟ بعد از یکم مکث خندید و گفت آره زود خودتو برسون منتظرم
پاشدم تاپمو پوشیدم مانتوم برداشتم بپوشم که اومد تو اتاق
مریم: چیکار میکنی؟!
من: بخدا نمیتونم مریم جان کار من نیست
در حالی که دست پام میلرزید دستاشو گذاشت دو طرف شونم و گفت از چی ترسیدی دخـتر!
من: آخه منظورت ســکـسه! نمیتونم بخدا
قهقهه زد و گفت بشین

رفت سمت پنجره پرده هارو کشید بعدم چراغارو خاموش کرد و چند تا چراغ که نور آبی ملایمی داشتن روشن کرد و گفت: رئیس تویی، هر کاری تو بخوای میکنه، ســکـس نمیخوای اوکی فقط کمرتو مـاسـاژ میده و میره
بعدم ی موزیک بیکلام با صدای خیلی کم پلی کرد

من: آخه من از این کارا نکردم تا حالا میترسم
مریم: ترس نداره که خودم کنارتم ذره ای بیشتر از چیزی که بخوای پیش نمیره، دراز میکشی شالت هم میندازی رو صورتت که خیالت راحت باشه چیزی نمیبینه چشماتو میبندی و چند دقیقه لذتشو میبری
راستش با این وضعیت رمانتیک اتاق و حرفای مریم دو دل شده بودم دلم میخواست تست کنم
گفتم نمیدونم واقعا، چجوریه حالا این پسـره؟
یکم از ظاهرش توضیح داد و گفت بیست هشت سالشه

دلمو زدم به دریا قبول کردم به توافق رسیدیم یکم کمرم با روغن مـاسـاژ بده بعد اگه دوست داشتم پاهامم از رو شلوار مـاسـاژ بده و تموم
زنگ درو زدن! قلبم اومد تو دهنم خودمم باور نمیشد دارم چیکار میکنم یهو کل وجودمو استرس و هیجان گرفت، مریم از اتاق رفت بیرون، داشتن صحبت میکردن ولی صدای پسـره رو نمی‌شنیدم، نشستم رو مبل شالمم آماده دستم گرفته بودم

مریم تنها اومد داخل، راهنمایم کرد تاپ و سوتـینم باز کردم و رو تخت دراز کشیدم و شالم انداختم رو سرم که صورتم هیچی پیدا نباشه و با کمری لخـــت منتظر ی پسـر غریبه بودم که بیاد مـاسـاژم بده!
مریم صداش زد گفت سعید جان بیا داخل
با وارد شدن پسـره و شنیدن صداش اون ی ذره هیجانی که داشتم پرید و همش شد استرس

سعید پسر جاریم بود! دنیا دور سرم چرخید، الان قرار بود سعید زن عموش مـاسـاژ بده!
باهاش خیلی راحت نبودم که پاشم گوششو بپیچونم بگم اینجا چه غلطی میکنی
هیچ راه پس و پیشی نداشتم اگه صورتمو میدید همه چیز بدتر میشد آبروم میرفت، هیچ چاره ای نداشتم جز اینکه یکم تحمل کنم کمرمو مـاسـاژ بده و بره
اومد نزدیکم و بعد از یکم صحبت با مریم و اجازه گرفتن دستش گذاشت رو کمرم! مثل چی پشیمون بودم از اینکه قبول کردم

اول یکم با انگشت شست و بعد کف دست کشید رو کمرم و مـاسـاژ داد و بعد روغن ریخت، حسابی چرب کرد و مـاسـاژ میداد، بدک نبود با اون موزیک و فضا و مـاسـاژ حرفه ای کم کم داشت یادم میرفت که کی داره مـاسـاژم میده، یکم هم خودمو زدم به بیخیالی دیگه کاریه که شده بود گفتم حداقل از موقعیت لذت ببرم

مریم رو مبل نشسته بود و سرش تو گوشیش بود بعد از حدود شاید یک ربع دستای سعید رو کمر و پهلوهام مریم پرسید عزیزم چطوره پاهاتو مـاسـاژ بده؟
نمیخواستم صحبت کنم که سعید صدامو نشناسه هر چقدر با دست اشاره کردم مریم توجهی نکرد، یهو به سعید گفت دوستمون یکم خجالتیه تو کارتو انجام بده
چون قرار مـاسـاژ پا از روی لباس بود مریم بهش گفت دستکشش در بیاره، دستش گذاشت پشت ساق پام! ی شلوار لی تنم بود، یکم با اون دستای مردونش ساق پامو مالید و فشار داد، دستش که گذاشت پشت رون پام خیلی حس عجیبی داشت، انگشتاش کنار پام بود و با انگشت شست محکم میکشید رو پشت رونم، فکر میکردم تا همین حد مـاسـاژ رون باشه ولی وقتی دوتا پامو مـاسـاژ داد کف دستش گذاشت رو باســـنم! آب دهنمو قورت دادم، با یه حالت عجیبی باســنمو میمالید، یکم که گذشت دستش از بین پام آورد جلو گذاشت رو کــصم، فشارش داد و مالیدش

از شوهر خودم خیلی باحـال تر داشت مـاسـاژ میداد، دروغ نگم یکم تحریـک شده بودم ولی همچنان استرس داشتم
هر سه تایی ساکت بودیم تا اینکه سعید گفت: خانم امکانش هست بچرخید تخت بخوابید؟

ساکت بودم نمیشد بگم نخیر نمیشه، مریم پاشد اومد سمتم آروم نزدیک گوشم گفت: عزیزم بچرخ نترس از رو شلوار فقط جلو پاتو مـاسـاژ میده
دلم میخواست بگم این همین الانم دستش اورد زیر گذاشت رو کــصم معلوم نیست بچرخم چیکارم کنه!
ولی خب نمیشد حرف بزنم، مریم هم دستشو گذاشت رو پهلوم و یجورایی مجبور شدم بچرخم

دوباره از ساق پام شروع کرد ولی این بار زودتر اومد تا بالا، از حق نگذریم حرکت دست و انگشتاش رو ساق و رونم خوب بود ولی وقتی انگشتاش گذاشت رو کـــصم ترسیدم ولی اعتراضی هم نکردم اصلا نمیدونستم تصمیم درست چیه چیکار کنم!
مریم رو سیـنه هام ی حوله انداخته بود که سعید سینـمو نبینه ولی شکمم لخـــت بود، بعد از چند دقیقه لباشو رو شکمم حس کردم! آروم شکممو بوسید و لباشو میکشید رو شکمم
نفسم بالا نمی اومد، یکم دستمو تکون دادم مریم اومد کنارم دستمو گرفت و با خنده بهم گفت نترس من کنارتم تو لذت ببر

خدایا این دوتا دارن چه بلایی سرم میارن! دلم میخواست داد بزنم و پاشم از اتاق بیام بیرون ولی اینکه سعید نشناستم و ندونه زن عموشم از هر چیزی مهم تر بود! به یک آه ریز کشیدم، دوتاشون زدن زیر خنده
یکم که گذشت فشار تحریـک شدنم از ی طرف، حالا ترق ترق دکمه های شلوارم داشت باز میشد! دستمو گذاشتم رو دکمه ها
مریم: نترس هیچ اتفاقی نمی افته شلوار خودش درنمیاد بذار کارشو بکنه

به شــورتم کار نداشت ولی شلوارمو کامل از پام دراورد و دستاشو کشید رو پام
یکم پاهای لخــــتمو مـاسـاژ داد، دست و انگشتاش رو پام دیوانه کننده بود، فکر میکردم حالا روغن بریزه با روغن مـاساژ بده ولی دستش اومد بالاتر و انگشت شستش گذاشت رو کـــصم! یکم مالیدش بعد انگار صورتش نزدیک پام شد حرارت نفساش میخورد به کــــصم!

رسما رد داده بودم، لباشو چسبوند به شــورتم و بوسیدش، با تمام قدرت داشتم دست مریم فشار میدادم ولی فقط میخندید
سعید دستش گذاشت کنار شــورتم و کشیدش پایین! بعد چهارتا انگشتش گذاشت پایین کــصم و کشید بالا، شروع کرد مالیدنش
ریتم نفسام تغییر کرده بود بعد از یکم مـاسـاژش رسما داشتم آروم آروم ناله میکردم تا اینکه یهو زبونشو رو کـــصم احساس کردم، وای که چقدر خوب بود! تا حالا هیچکی کــصمو نخورده بود، با ولع شروع کرد تند تند خوردن و مالیدنش، دلم میخواست زبونش همیشه همونجا بمونه واقعا عالی بود

بعد از یکی دو دقیقه خوردن پاهامو بلند کرد فکر کردم میخواد پاهامو مـاسـاژ بده ولی یهو منو کشید پایین لبه تخت
تو دلم گفتم وای برد جلو که بکنتم چه گوهی بخورم خدایا بابا من زن عموتم نکن!
ولی نه دوباره نشست و شروع کرد خوردن کـــصم و پهلوهای باســـنمو میمالید، گفتم خب به خیر گذشت فقط میخواسته مسلط باشه

مریم دستمو ول کرد و پاشد ولی یکم بعد برگشت، داشتم از این خوردن لذت میبردم که سعید سرشو برد عقب، نمیدیدم داره چیکار میکنه ولی دست مریم که گذاشته بود رو کـــصم میمالید حس میکردم، یکم بعد یه کـــیر گذاشته شد رو کـــصم!

احساس کردم زمان ایستاد! هم نمیخواستم این اتفاق بیفته هم بدجور تحریـک شده بودم
سعید با کـــیرش کـــصمو مـاسـاژ داد، چقدرم گنده به نظر می رسید و از اونجایی که مشخص بود کانــدوم روشه گفتم کارم تمومه حتما میکنه تو
همینطورم شد بعد از یکم بازی کردن باهاش کامل فشار داد توم، ی آه کشیدم و لبه تخت محکم گرفته بودم، شروع کرد تلمبه زدن، از اون حجم کـــیر قشنگ کـــصم داشت جر میخورد چقدرم داغ و سفت بود
چند دقیقه مداوم داشت تلمبه میزد روحم به پرواز دراومده بود تا حالا به این خوبی و طولانی نداده بودم، دستاش به رونم پام بود و ی شالاپ شالاپی راه انداخته بودیم که صدای موزیک توش گم بود

نمیدونم چند دقیقه شد ولی با اون کـــیری که توم بود و دستای مردونه ای که مدام میمالیدم و مریم که داشت سینـه هامو میخورد دیگه نمیتونستم بیشتر از این دوام بیارم، آروم ناله میکردم و می لرزیدم و بالاخره ارضــــا شدم!

خیلی بی حال شدم سعید کــیرشو دراورد و با مریم کشیدنم بالای تخت، یکم دیگه سعید مـاسـاژم داد و ناز نوازشم کرد و بعدم از اتاق رفت بیرون …
( در تلـــ ــگرام و اینســـ ــتاگرام آیدی را ســـ ــرچ کنید، ادامه داستان و تصاویرش اونجاست (وسترن میدنایت))
مریم پاشد در قفل کرد و گفت رفت بیرون میتونی شال از صورتت برداری، شال رد کردم و گفتم خیلی بدی قرارمون این نبود!
مریم خندید و گفت مگه بد بود، حـال نکردی؟
من: چرا خوب بود ولی …
مریم ولی نداره مهم اینه بهت خوش گذشته

بهم دستمال داد خودمو پاک کردم و لباسمو پوشیدم، آماده بودم که بیام بیرون ولی گفتم بذار ی تعارف کنم
گفتم خب مریم جان چقدر باید تقدیم کنم؟
مریم با خنده گفت قابلتو نداره عزیزم چهارصد!
هنگ کردم گفتم شوخی میکنی؟!
مریم: گفتم که قابلتو نداره این بارو مهمون من باش
من: آخه هم دادم هم پول بدم!
مریم: کجا میتونی اینجوری حـال کنی ناشناس با حفظ آبرو

دوتایی خندیدیم و گفتم خب حداقل کمتر حساب کن
مریم: خب تو سیصد بده
چاره ای نبود غلطی بود که کرده بودم سیصد کارت کشیدم و اومدم بیرون …
بیرون که اومدم حال هوام ی طور دیگه بود خیلی خوش گذشته بود فقط یکم جای سیصد تومنه درد میکرد، خلاصه رسیدم خونه و به راه رفتم یه دوش گرفتم، با انرژی تر شده بودم خودمم خندم میگرفت از کاری که کردم و یکمم عذاب وجدان داشتم ولی خب همه چیز اتفاقی پیش اومده بود

چند روزی گذشت تا اینکه ی شب شوهرم میخواست داداشش اینارو دعوت کنه، مونده بودم چطوری میخوام با سعید مواجه بشم حداقل خوبیش این بود که سعید خبر نداشت منو کرده
شب مهمونی فرا رسید، داشتم شام آماده میکردم که مهمونا اومدن، سعید همراهشون نبود خودم پرسیدم پس سعید کجاست؟
گفتن میاد یکم دیگه
نشسته بودیم صحبت میکردیم که آیفون زدن، پاشدم رفتم در باز کردم سعید بود، اومد تو و سلام احوالپرسی کردیم، دستمو دراز کردم که بهش دست بدم ولی اولش خجالت می‌کشید
خندم گرفت تو دلم گفت خاک تو سرت خجالت نکش خبر نداری کــــصمم جر دادی! تو کل شب ی چشمم به سعید بود الان دیگه میدونستم زیر این لباس چه تن ســکـسی و کــــیر بزرگی خوابیده

این ماجرا گذشت و الانم دارم به این فکر میکنم آیا دوباره برم بگم همون پسـره بیاد مـاسـاژم بده یا نه!
به نظر شما برم یا این اول مسیریه که تهش خونه خراب میشم؟! نمیدونم

نوشته: WMLand

دکمه بازگشت به بالا