هوس اینترنتی 81

از این تردستی اون خیلی لذت برده بودم . ولی حس حسادت منم گل کرده بود . اون احتمالا قاپ یکی از اون زنایی رو که شماره منو می دونسته دزدیده .. باهاش خداحافظی کردم . داشت میومد یه سری بهم بزنه . می خواست از تهرون بره .. حالا می خواست بره خارج یا در همون ایران خودمون کار داشت دیگه تلفنی چیزی ازش نپرسیدم ولی از این که با یه زن دیگه رابطه داشته باشه و شماره منو ازاون گرفته باشه خیلی حرص می خوردم . اما در این لحظات فکر دیگه ای به نظرم رسید و اون این که نکنه مهرداد شماره موبایل منو به اون داده باشه و با هم دست سازی کرده باشن . این فکر داشت منو آزارم می داد . دلم می خواست بر دیا به خاطر خودم منو دوست داشته باشه . نه نه . اون دوستم داره .. به خاطر عشق و هوس به منه که اومده طرف من . تازه من چرا به خودم وعده و وعید بدم . اصلا ولش . شاید اون اومده که اصلا با هام خدا حافظی کنه. از طرفی اگه مهرداد می خواسته با اون دست داشته باشه دیشب که داشت با فرزاد خیالی یعنی با من که زنش بودم چت می کرد خیلی راحت به این مسئله اشاره می کرد چون اون فرزاد رو محرم خودش می دونست . یه ربدو شامبر زنونه نازک تنم کردم که اون زیر فقط یه شورت نازک پام بود که لبه های کسم از دو سمت زده بود بیرون . سینه های درشت و سفت و سفید منم که سوتین نداشت . ولی خب همه شون رفته بودن زیر ربدو شامبر کرم رنگ من . موهامو هم که ریخته بودم بیرون .  بدنمو خوب خوشبوش کردم . تا می تونستم عطرای هوس انگیزی به خودم زدم تا اونو همونجا میخکوبش کنم . واسه لحظاتی تصمیم گرفتم که بازم اونو تا یه حدی حشری کنم که نشون بدم چقدر تشنه و محتاج منه و ازم بخواد که قبول کنم که با اون باشم . سعی کردم خودمو کاملا آروم نشون بدم . نکنه یه وقتی مهرداد بخواد سر زده بیاد . اصلا بردیا شاید نخواد باهام باشه . ولی سعی کردم هیجان خودمو زیاد نشون ندم . گونه هامو با روژ سرخ ترش کرده واز روژ قرمز ملایمی هم برای لبام استفاده کردم . حالت چشامو هم طوری ردیفش کردم که درشت تر و شیطونی تر به نظر بیاد . در رو که براش باز کردم اونو هم خیلی آراسته و خوش قیافه دیدم . با یه دسته گل مریم ویه جعبه شیرینی اومد سراغم لباشو آورد طرف من و منم صورتمو بهش نزدیک کردم . واسه دو ثانیه ای رو صورتم مکث داشت . حتما انتظار داشت که لبامو ببوسه ولی من نمی خواستم خیلی زود دختر خاله اش شم . تازه دختر خاله ها هم به این آسونی و خیلی زود تسلیم نمیشن . -ببینم صبحونه چیز گرم دوست داری یا سرد . یه نگاهی به من انداخت و گفت معمولا چیزای گرمو بیشتر دوست دارم ولی صبحونه رو خوردم . طوری با حرارت و اعتماد به نفس نگام می کرد که حرصم گرفته بود .  -بردی جونم راضی به زحمتت نبودم .  فکر نمی کردم دوباره ببینمت . آدم در مجالس خاص باآدمای خاصی آشنا میشه . آدمایی که شاید بعدا هیچگاه اونا رو نبینه . من خودمو قانع کرده بودم که دیگه نمی بینمت . ولی نمی دونستم که بازم میشه تو رو دید  . -دیشب خیلی خسته ات کردم . حرفای الکی زیاد زدم -نه بردیا جون . اتفاقا  خیلی لذت بردم . در مورد هر مسئله ای اطلاعات خاصی داشتی و این نشون دهنده عمری مطالعه و تجربه تو در زمینه های گوناگونه . بیا داخل دم در بده . -ببینم بد موقعی برات زنگ زدم . حتما خواب بودی . -باید بیدار می شدم .-ولی من تا صبح همش به تو فکر می کردم . -به من ;/; به یک زن شوهر دار -چه ایرادی داره که آدم به زنی که متاهل باشه فکر کنه . یک زن وقتی که از دواج می کنه نباید به این صورت باشه که احساس یک زندونی رو داشته باشه . یک زن می تونه شوهرشو دوست داشته باشه ولی به مرد دیگه ای هم از زاویه دیگه ای دل ببنده . می تونه هم خودشو فقط مقید به همون زندگی بکنه که نسبت بهش نوعی تعهد رو به صورت قرار دادی اجتماعی و ثبتی تنظیم کرده …..تمام این روضه خونی ها رو به این دلیل انجام می داد که می خواست به من بفهمونه که دوستم داره و به این امید که به نوایی برسه اومده این جا . طرز حرف زدن وگل و شیرینی آوردنش نشون می داد که به این  سادگیها قصد خداحافظی و رفتن رو نداره . برای من هم بهتر می شد چون این جوری بیشتر می تونستم با هاش حال کنم . …. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا