وقتی به همسایه ساپورت پوش لاپایی زدم

سلام اسم من اردشیر 22سالمه داستانی رو که میخوام واستون تعریف کنم مال عید92 میشه خونه ما رامسر هستش اکثر فامیلهای پدری و مادری هم تهران زندگی میکنن ما یه همسایه داریم که حدود40سالشه(ولی نهایت 35ساله نشون میده) اسمش هم هماست الان نزدیک به 13 ساله که ازدواج کرده بچه دار نمیشه چند سالی هم دکترای متخصص رفتن ولی چون نسبتشون فامیلیه یعنی با شوهرش. دکترا گفتن امکان عقب مانده بودن بچه حدود 80 درصده. و هما خانوم اینا بخاطر همین قبول نکردن تا حالا بچه دار بشن. منم چون اون باهام خوب رفتار میکنه خاله هما صداش میکنم من تک پسر خونه هستم روز 28اسفند بود که خاله و دایی اینا زنگ زدن از تهران که ما چند روز میایم مزاحم شما میشیم مادر که باهاشون صحبت میکرد گفت خواهش میکنم ما فردا منتظر شما هستیم

روز بعد ساعت11 بود که مهمانا رسیدن دو ماشین بودن خلاصه 9 نفری امدن خونه ما.مادرم نهار درست کرد خوردیم که بعداز ناهار زنگ خونه ما به صدا دراومد پدرم رفت دم در دیدش شوهر هماخانوم همسایمونه . بعداز احوالپرسی پدرم گفت کاری داشتین اقای محمدی (شوهر هما)گفت بله من مزاحمتون شدم تا اگه بشه مراقب خونه و همسرم باشید چون دارم میرم ماموریت کاری جنوب. پدرم گفت ولی فردا که عیده شما چرا یهو دارین میرن اقای محمدی گفت از بیست اسفند بهم گفته بودن که امکان داره نزدیک عید ماموریت منو بفرستن. چون از قبل روی من حساب باز کرده بودن قبول کردم اقای محمدی 5 روز ماموریت داشت برای (محل کارش تو جنوب). من بو برده بودم که امکان داره هماخانوم بیاد به مادرم بگه که بره پیشش بخوابه تا تنها نباشه به خاطر همین دل تو دلم نبود.من با پدرم دایی شوهر خاله با پسراشون که رفتیم بیرون دوری بزنیم بعد از رفتن تله کابین با جنگل جوارده برگشیم خونه.در نبود ما که خانوما خونه بودن وقتی رسیدیم خونه مادرم به پدرم گفت که هما خانوم اومده جلوی درگفته شب بیا پیش من بخواب منم بهش گفتم که برادر و خواهرم از تهران اومدن پیش ما من نمیتونم اونارو تنها بذارم بهش گفتم اگه میترسی میخوای بگم اردشیرپسرم بیاد پیش شما. اونم گفت باشه اگه شب میتونه بیاد پیش من بخوابه گفت چون اقای محمدی تا الان منو تنها نذاشته به خاطر همین میترسم وقتی اینو از مادرم شنیدم داشتم پردر میاوردم پیش خودم گفتم کی میشه حداقل برای یک بار هم که شده هما خانوم با ساپورت ببینم شام که اماده شد خوردیم ساعت 10 بود که من به بابا و مامانم گفته برم پیش هما خانوم یا نه اونا هم گفتن برو بنده خدا تنهاست میترسه.رفتم امده شم برم دایی گفت کجا گفتم میرم خونه همسایمون تنهاست میترسه بخاطر همین میرم اونجا. فرداصبح میام.دروازه رو بستم که برم قلبم داشت از سینه بخاطر هیجان درمیومد زنگ زدم هماخانوم اینا که ایفون تصویری داشتن درو باز کرد رفتم داخل سلام احوالپرسی کردم چادر گرفته بود ولی یه ذره از چادر زیر معلوم بود که ساپورت پانما مشکی پوشیده(البته اونقدر پانما نبود که فکر کنین تمام بدنش معلوم بود مثل همین ساپوراتی که دخترای خوش تیپ میپوشن)خلاصه رفتیم نشستیم که هما خانوم گفت شام خوردی گفتم بله گفت پس بشین من برم چایی بیارم رفت چایی اورد اومد نشست روبری من چادرش که ازاد رو سرش بود یه ذره خودش حرکت داد که چایی رو برده منم که داشتم به بدنش نگاه میکردم یک دفعه چیزی دیدم که ارزوم بود چایی رو که برداشت چادر یه ذره رفت کنار خط کس هما خانوم از روی ساپورت معلوم شد این صحنه رو که دیدم کیرم داشت شلوارم رو پاره میکرد بعد ازخوردن چای کم کم هما خانوم گفت اقا اردشیر اگه خوابت میاد برو اتاق رضا(شوهر هما) بخواب منم رفتم تو اتاق پیش خودم گفتم حتما الان هما میاد تو همین اتاق رضا که تخت دو نفره هست میخوابه بعد از مسواک زدن هما خانوم اومد بهم گفت اینجا راحتی منم گفتم بله . گفت پس اگه کاری داشتی من اتاق بغلی خوابیدم من خوابم یه ذره سنگینه بلند صدام کن. من اعصابم بهم ریخت از گفتن حرف هما. دراز کشیدم خوابم برد که پا شدم برم اب بخورم از تو یخچال دیدم ساعت 3 صبحه. پیش خودم گفتم برم اتاق هما خانوم یه دیدی بزنم اول از لای درکه یکم باز بود مطمن شدم که کاملا خوابه برق حال روشن کردم که قشنگ دید بزنم برق روشن کردم قلبم هم میتپد رفتم کامل تو . وای خدا چی میدیم هما با ساپورت یه تاپ رو تخت خوابیده بود دیگه داشتم از شق درد میمردم رفتم کنار تخت نشستم اروم به رونای هما دست میزدم دیگه دست خودم نبود یعنی مطمن بودم اگه هما بیدارشه ابرو حیثیتم میره. دل زدم به دریا رفتم رو تخت خوابیدم. صورت هما رو به بالا بود منم خودمو امده کردم که کیرم رو بذارم لای روناش که ساپورت اونجارو کاملا کش اورده بود. اولش کاملا ترسیدم چون کیرم حدوده 15 سانتی و قطرش مثل خیار سالادی کلفت بود بیشتر از این ترسیدم که کلفتی کیرم باعث بیدارشدن هما بشه که پاهاش کاملا کیپ بود حدود 5 دقیقه لاپایی زدن ابم داشت میومد که کیرم رو کشیدم بیرون رفتم تو دسشویی خالی کردم رفتم خابیدم صبح ساعت 9هما خانوم صدام زد اقا اردشیر بیدارشو دو سه باری صدام زد تا بیدارشدم بهم گفت شما هم خوابت سنگینه مثل من.گفتم چون جام عوض شده نتونستم دیشب خوب بخوابم .ولی هما خانوم خبر نداشت که من دیشب تو اتاقش روی رانش داشتم کار میکردم که خوابم سنگین شده صبحانه رو اماده کرد خوردیم . هما خانم گفتم شرمنده اقا اردشیر این 5 شب تا اقا رضا بیاد شما باید یک کمی تحمل کنی گفتم این حرفا چیه خواهش میکنم خداحافظی کردم رفتم خونه با اینکه مهمان داشتیم رفتم تو اتاق خودم یه کم استراحت کنم یه فکری هم برای این 5 شب کنم دو سه تایی راه حل مسخره به ذهنم رسید که مستقیم بهش بگم میخوابم پیشت بخوابم از این کس شعرا.که یک دفعه حواسم رفت پیش دوستم که تو داروخانه کار میکرد زنگ زدم سلام علیک کردیم بهش گفتم بهنام شرمنده میتونی امشب که از سرکار اومدی برام یه بسته دیازپام قوی بیاری گفت میخوای چکاراینارو خطرناکه بدون نسخه نمیدن گفتم تو بیار منم جای دیگه تلافی میکنم بعداز خداحافظی داشتم بال در میاوردم به خاطر جور شدن شرایط خوب واسه امشب. رفتم پیش داییم اینا ناهار باهم خوردیم.بعدارظهر کل خانواده رفتیم بیرون تا غروب برگشتیم .رفتیم خونه من رفتم حمام یه دوشی گرفتم پشمامو زدم به خودم حسابی رسیدم اومدم به بهنام زنگ زدم گفتم کی میرسی گفت نیم ساعت دیگه من لباس پوشیدم به مامانم گفتم من میرم بیرون پیش بچها بعد شب خودم میرم پیش هما خانوم. رفتم بیرون بهنام دیدم قرص گرفتم ساعت 8 رفتم خونه هما خانوم زنگ زدم درو باز کرد رفتم بالا گفت اقا اردشیر دیرترهم میومدی اشکالی نداشت منم گفتم دیگه کاری خونه نداشتم گفت شام خوردی گفتم نه من پیش دستی کردم گفتم اگه اجازه بدی امشب مهمان من باشید هما خانوم گفت به شرطی که فردا زودتربیای مهمون من.منم قبول کردم گفتم شما چی میخوری گفت هر چی خودت بخوری منم میخورم من رفتم رستوران2 تا پرس کامل شیشلیگ گرفتم با 2 تا دوغ که یکیشو بتونم برای هما قرص دیازپام بریزم.داشتم نزدیک خونه میرسیدم که 1دونه قرص دراوردم از جیبم انداختم تو دوغ تکون دادم تا حل بشه رفتم خونه هماخانوم .زنگ زدم رفتم بالا هما رفت تو اشپزخونه سفره رو حاضر کرد شامو زدیدم تو رگ.رفتم تو حال نشستم ماهواره رو روشن کردم نیم ساعتی گذشت تا هما خانوم از تو اشپزخونه بیاد بیرون کارش تموم شده بود اومد رو مبل نشست گفت اقا اردشیر من نمیدونم چرا اینقدر سنگین شدم فکر کنم خوابم میاد گفت تو نمیخوای بخوابی گفتم چرا منم کم کم میخوام بخوابم ساعت 10شب بود که من رفتم تو اتاق. هما هم رفت تو اتاق.منم اول اسپره به خایه ام زدم یه قرص ویاگرا هم خوردم تا کیرم گلوله اتش بشه.برق اتاقمو خاموش کردم تا هما فکر کنه منم خوابم برده ساعت11رفتم نزدیک اتاق هما دیدم کاملا خوابه دیگه چون مطمن بودم که حالا حالاها بیدار نمیشه برق اتاقشو روشن کردم وای خدای من چی میدیدم مثل دیشب با ساپورت و تاپ ولی واضحتر میدیدم کیرم داشت منفجر میشد دیگه برقو خاموش نکردمو رفتم رو تخت کنارش دراز کشیدم دیگه حالم دست خودم نبود یه زن با استیل ناز قد 170 وزن 75 پستان سایز80 اول دستم رو کشیدم روی سینه های هما بعد دستم رو از زیر ساپورت بردم با کس هما وررفتم .من که روزی ارزوی دیدن هما فقط با ساپورت رو داشتم باورم نمیشد دستم رو کس هماست دستم رو از ساپورت دراوردم از زیر تاپ بردم تا با سینه هاش بازی کنم وای چقدر گنده بود کرستش اجازه نمیداد بتونم قشنگ بازی کنم تاپشو رو اروم اروم دادم بالا سینه هاشو دهن گرفتم تا 20 دقیقه دو تا سینه هاشو میک میزدم دیگه از خوردم سینه خسته شدم رفتم زیر پاش نشستم ساپورت اروم کشیدم پایین وقتی یه ذره کشیدم پایین دیدم داره تکون میخوره سریع برقو خاموش کردم 5 دقیقه کنار تخت نشستم دوباره برق روشن کردم دیگه ساعت2/5 صبح بود که 3 ساعت نیم داشتم باهاش حال میکردم رفتم روی تخت دیگه دل زدم به دریا روش خوابیدم ولی لب ازش نمیگرفتم چون میترسیدم بیدار شه ساپورت که تا زیر کونش پایین بود کیرم یه ذره تف زدم اروم گذاشتم دم کوسش با یه هول دادم تو وای داشت میترکید کیرم. یک ربع تلمبه زدم ابم داشت میمومد کیرم رو کشیدم بیرون امدم کنارش تا یه ذره دمرش کنم دمرش کردم رفتم کنارش درازکشیدم تا ابم رو بکنم تو کونش تفمالی کامل کردم کون هما جونو.میترسیدم کلفتی کیرم بیدارش کنه بخاطر همین فقط تا کلاهکش دادم تو بعد از چندبار بالا پایین رفتن ابم رو با فشار تند ریختم داخل اینقدرداغ بود گفتم کون هما اتیش گرفت . کارم که تموم شد ساپورتو کشیدم بالا رفتم خوابیدم. صبح ساعت10 دیدم یه نفر هی به پام میزنه هما بود گفت چرا بیداری نمیشی یهو از خواب پریدم گفتم مگه چقدر صدام زدی گفت 3 دقیقه دارم پشت سر هم صداتت میکنم منم گفتم شرمنده صبحا باید منو اینجوری بیداری کنی چون جام عوض شده . گفتش نه بابا شما به خاطر من اینجوری شدی. رفتم صورتمو شستم همین که اومدم بگم هما خانوم اگه اجازه بدی من دیگه برم برق از کله ام پرید هما خانوم ارایش کرده غلیظ .با مداد کاملا دور چشماشو سیاه کرده بود ماتیک هم زده بود گفت صبحانه حاضره اگه بدون صبحانه بری خونه بهت نمیگن هما خانوم حتی بهت یه صبحانه نداد منم نشستم صبحانه رو بخوریم هی بهش نگاه میکردم. تو دلم گفتم ای کاش با ارایش میکردمت تو لای کس ساپورتت.همین که صبحانه رو داشتیم میخوردیم پرسیدم هما خانوم شما کی بیدار شدی گفت نیم ساعت قبل ازتو گفت چطورمگه. گفتم هیچی همین طور.صبحانه رو خوردم داشتم میرفتم که گفت اردشیر امشب زود بیا منتظرتم برای شام من گفتم باشه رفتم خونه دیگه کمر برام نمونده بود ازدیشب. دایی اینا گفتن اردشیر میای بریم دریا گفتم دایی شرمنده شما برین من خستم باید یه چرتی بزنم رفتم خوابیدم ساعت 1ظهر بیدار شدم قبل از اینکه ازاتاق برم بیرون زنگ زدم به بهنام گفتم قرصی رو که بهم دادی 2 تا رو به کسی بدم بخوره اشکال داره گفت میخوای چکار کنی کس بکنی گفتم تو کارنداشته باش. گیرداد تا نگم راهنمایی نمیکنه به خاطر خطرناک بودن.منم ماجرارو گفتم اونم گفت چون اون خونش پاکه به خاطر عادت نکردن به قرص امکان داره اذیتش کنه. منم خداحافطی کردم رفتم یه مشما فریزر یک تیکشو پاره کردم 2تا قرصو گذاشتم داخل پودرش کردمو یه ذره از پودردورریختم و توی مشما فریزر کوچیک بستم تا نریزه.رفتم موقع ناهار شد دایی گفتم ناهار خوردیم بریم تنکابن خانوادگی. همگی قبول کردن. ساعت 7 بعد از کلی خوش گذشتن برگشتیم خونه. دیگه وقت زیادی برای خونه موندن نداشتم. به خاطر اینکه پدرم اینا شک نکنن رفتم گفتم شوهر هما خانوم کی میاد من خسته شدم البته سیاست کار بود چون مطمن بودم که فامیل داریم مادر نمیره پیش هما.پدرم هم گفت نمیشه کاری کرد چون همسایه هست خواهش کرده نمیشه روشو زمین انداخت.خداحافظی کردم ازخونه. گفتم من میرم پیش بچه ها ازاونور هم میرم پیش هما خانوم. ساعت 8 رفتم پیش هما خانوم درزدم تو حیاط بود دررو خودش باز کرد گفتم سلام. دیدم وای انگار همین الان از ارایشگاه اومده یه دامن پوشیده تا نزدیک زانو تنگ تنگ از ساپورت خبری نبود یه پیراهن یقه گرد هم پوشیده بود با یه جوراب تا زانو. رفتیم تونشستم چای میوه اورد خوردیم نزدیک 9 شده گفت اردشیر چی میخوری برای شام منم گفتم هرچی شما بخوری منم میخورم گفت پس من زنگ میزنم پیتزا بیارن زنگ زد یک ربع بعد پیتزا رو اوردن هما خانوم پولو به من داد رفتم پیتزارو جلودرگرفتم.اوردمش تو گفتم هما خانوم کجا بخوریم گفت بذار تو حال رو مبل پیش ماهواره میشینیم میخوریم گذاشتم روی میز پودر قرص که دستم بود سس رو باز کردم اول یه ذره روی غذام ریختم بعد پودرقرصو که تو دستم بود رو توی هر 2تا سس ریختم چون به جای دوغ نوشابه سفارش داده بود ترسیدم تو نوشابه بریزم شک کنه هما اومد نشستیم دیگه شک نکرد که چرا سس رو بازم کردم منم دیگه از اون سس چیزی نریختم چون اولش ریخت بودم موقع شام سر صبحت بازکرد که با فامیلاتون کجاها میرین منم گفتم که امروزرفتیم تنکابن. موقع غذا حواسم به رفتارش بود پاهاش یه ذره باز بود وای خدایا اززیردامن شرتشو میدیم چون دامنش تا زانو بود با یه جوراب. منم تابلو بازی در نیاوردم شام تموم شد من داشتم حال میکردم که امشب خوابش خیلی سنگیترمیشه من داشتم شبکه من وتو رو نگاه میکردم چون برنامه های نوروزیش قشنگ بود درحالی که هما تو اتاقش بود رفتم اشپزخانه ویگرا رو انداختم بالا اومدم نشستم پای ماهواره هماخانوم رفت دسشویی بعداز مسواک زدن اومد گفت اقااردشیراگه چیزی خواستی از یخچال بردار.رفت تو اتاقش فکر کنم خجالت میکشید تو اتاق پیش ماهواره بشینه منم منتطره بودم که ساعت11بشه یه کمی اسپره زدم تا کاملا بیحس بشه ماهواره رو خاموش کردم اروم اروم رفتم طرف اتاق هما دررو بسته بود شک کردم گفتم شاید بیدار باشه درزدم دیدم جواب نداد اروم در رو باز کردم اتاق تاریک بود رفتم بالا سرش مطمن شدم خوابه برقو روشن کردم ملافه رو خودش کشیده بود ملافه رو برداشتم وای چشام 4تا شد هما با یه شلوارک سیاه تا بالای زانوهاش.شاید به خاطر اینکه دامنش تنگ بود. شلوارک پوشیده بود دیگه داشتم دیوانه میشدم چون فکرشو نمیکردم بخواد هما خانوم تو خونه اینقدرراحت باشه دیگه کارو شروع کردم رفتم دراز کشیدم مطمن بودم که اگه بخواهم گردنشو رو هم امشب بخورم دیگه بیدار نمیشه اول از لاله گوشش شروع کردم وای خدایا چقدر حس داشتم نفس گرممو به صورت هما میزدم داغ کرده بودم گردنشو شروع به خوردن کردم پامو گذاشتم روی دوتا پاش شروکردم به ور رفتن با سینه هاش یه پیراهن راحتی گشاد بود نمیشد در اورد به خاطر همین دادم بالا یه وری خوابیده بود بند کرستشو از پشت باز کردم شروع کردم به خوردن پستانش هی سینه هاشو ازدهنم در میاوردم دوباره میک میزدم رفتن پایین اول از روی شلوارک مالوندم بعد شلوارک پایین کشیدم البته ازپاش در نیاورم چون دوباره موقع پوشیدن مکافات بود یه ذره با کونش که ور رفتنم کیرمو خیس کردم گذاشتن دم سوراخ کونش با یه ذره وررفتن دادم تو نمیتونستم از کون زیاد بکنم درسته حدود 2 تا دیازپام خورده بود ولی بالاخره کیر به اون کلفتی اگه تا ته میکردم تو امکان داشت به خاطر دردی که پیش میومد بیداربشه کیرمو دراوردم دادم تو کوسش البته هما خودش ارضا شده بود این دفعه تا ته تو کوس هما کردم 20 دقیقه ای تلمبه زدم ابمو تا ته ریختم تو کوسش چون مطمن بودم که مشکل نازایی داره به خاطره همین تا قطره اخرریختم توش. دیگه نا نداشتم بعد از 10 دقیقه استراحت کنارش لباسشو مرتب کردم رفتم تو اتاق خوابیدم و ساعت گوشی رو8 صبح زنگ گذاشتم چون اگه دیرتر میذاشتم و من میرفتم هما رو بیدارمیکردم شک میکرد امکان داشت هما به خاطر سنگینی خواب تا 1 یا 2 بعداز ظهربخوابه و دردسربشه. صبح با هزار زوربلابیدارشدم رفتم سمت اتاق هما خانم دیدم خوابیده بعد از کلی در زدن تکون دادن هما روبیدارش کردم البته منگ بود هنوز. به خاطر همین زیاد تعجب نکرد که من تو اتاقم. گفتم هما خانوم من باید جایی برم کار دارم به خاطر همین زود بیدارت کردم گفت دست درد نکنه منو بیدارکردی…
ادامه دارد.

نوشته:‌ اردشیر

دکمه بازگشت به بالا