ویلای شمال (1)
اسامی مستعار
تابستون قرار بود که با دستم امید دو نفری یه چند هفته یه تعطیلاتی داشته باشیم، تقریبا همه چی آماده بود که امید زنگ زد و گفت بابام با چنتا از دوستاش قرار گذاشتن که خانوادگی بریم شمال در ویلای یکی از اونا به من هم گفت که باید تو هم بیای هر چی هم میگم که بابا اونا همه متأهل و با زن و بچه هستن من آخه چرا بیام، تازه من با بابک قرار گذشتیم که خودمون یه جایی بریم، قبول نمیکنه و میگه خوب بابک هم بیاد، حالا چیکار کنم با عصبانیت گفتم آخه کونکش چرا برنامه مارو به هم میزنه، قبول نکن گفت باشه ببینم چی میشه، یه ساعت بعدش زنگ زد گفت حریفش نمیشم باید برم تو هم بیا قول میدم بت بد نگذره و خلاصه منو راضی کرد که فرداش راه بیفتیم ، من با ماشین خودم با امید و بقیه با ماشین خودشون کلا ۵ تا ماشین بودیم، بابا و مامان امید، کریم آقا با خانمش و ۲ تا بچه آرش با خانمش که یه ۶ ماهی بود ازدواج کرده بودن و محسن و زنش با یه بچه، خلاصه راه افتادیم همش تو راه به امید فحش میدادم که آخه ما یه وصله ناجور هستیم ما میخواستیم بریم یه جایی یه حالی بکنیم، و به شوخی گفتم اگه اونجا نتونستم یه حالی بکنم میگیرم خودتو میکنم اونم خندید گفت حالا سب کن شاید یه چیزی گیرمون اومد، تو راه چند بر وایسادیم و خلاصه بد نبود خوردنی و نوشیدنی ردیف بود، من چشم زن خوشکله آرش رو گرفته بود که همینطوری داشتن همدیگرو میخوردن، اندام خوشکلش از زیر لباسش خودنمایی میکرد کون خوش قوسش هر کیری رو بلند میکرد، این نگاههای من از چشم امید دور نماند، تو ماشین گفت چشاتو درویش کن اون صاحب داره گفتم آخه خنگ خدا این کفتر رو باید بدن به من تا باش بازی کنم، گفتیم و گفتیم تا رسیدیم به اون ویلا و عجب جایی بود بزرگ با یه استخر خیلی با حال وسایلو که خالی کردیم اولین چیزی که به ذهن همه رسید شنا بود قرار شد اول خانما برن بعدش ما، آرش گفت حالا چرا جدا جدا همه با هم میریم تو آب، غریبه که بین ما نیست اینو که گفت قند تو دلم آب شد گفتم الان زنش ( ندا خانم ) لخت میشه میتونم یه سیر کسو کونشو دید بزنم ولی بابای امید موافق نبود گفت آقایون تو سالن بریم دامی به خمره بزنیم تا خانما راحت باشن ، همه قبول کردن ما هم رفتیم تو نشستیم به خوردن و گپی زدن،
من که دیگه شیطون گولم زده بود به بهانه توالت رفتن رفتم تو آخر سالن که دستشویی بود از پنجره میشد تقریبا استخرو دید مستقیم اولین چیزیرو که دیدم مامان امید بود که با توجه به سنش که حدود ۴۵-۴۶ ساله بود عجب کسو کنی بیرون انداخته بودسینهی بزرگش رو دیدم همه داشتن آب بعضی میکردن ندا خوشکله با اون رونهای کشیدش عروس استخر بود اون ۲ تا خانم دیگه اندام نرمالی داشتن و خلاصه چشم منو نگرفتن یه کم دید زدم حس کردم که اونا متوجه شدم زود رفتم بیرون تا اوضاع خیلی سه نشده بود. بعدش نوبت ما بود که بریم تو آب و خیلی حال کردیم، تا شب سرگرم بودیم و همه سر به سر من و امید میذاشتن که خوب چرا ما ازدواج نمیکنیم، ما هم طبق معمول گفتیم هنوز شخص مورد دلخواهمون رو پیدا نکردیم. شب شد و کبابی و دودو دامی راه افتاد، همه حال میکردن فقط مامان امید یه کم آروم بود بعدش هم گفت حالم زیاد خوب نیست میرم یه کم دراز بکشم، من گفتم اگه حالتون خوب نیست بریم یه درمانگاهی جایی شاید مریض شدید یا سرما خوردید گفت نه مرسی احتمالا بخاطر چند ساعت تو ماشین بودم خوب میشم چیزی نیست و رفت استراحت کنه، بابای امید هم چیزی نگفت، دیگه دیر بود و رفتیم که بخوابیم اتاق به اندازه کافی بود، ولی امید گفت من با بابک میریم تو یه اتاق، تو اتاق که بودیم گفتم امید مامانت چیش بود اونکه همیشه سر حال بود طوری شده امید گفت نه بابا یه کم بد ماشین خوب میشه، گفتم امید من از تو دستشویی رفتم استخرو دید زدم، گفتای نفله چرا نگفتی منم بیام گفتم اگه عمده بودی اولین چیزی که میدید مامانت بود منظورت چیه؟ با تعجب پرسید گفتم منظوری ندارم ولی مامانت هم زن جذابی هست گفت خفه شو در مورد منم اینطوری حرف نزن گفتم باشه معذرت میخوام شوخی کردم اونم خندید و چیزی نگفت، امید خیلی زود خوابش برد من ولی نمیتونستم از ندا و مامان امید دلم بکنم تو خیالم داشتم ندا رو میکردم، چندین بر صدای باز و بسته شدن درهارو شنیدم از گوش در نگاه کردم مامان امیدو دیدم که چند بار میرفت بیرون و بر میگشت خواستم برم ازش بپرسم که حالش خوب شد ولی روم نمیشد، ولی وقتی که رفت تو اتاقش رفتم بیرون از اتاق خیلی یواش گفتم یه چک بکنم ببینم اون کجا میره دیدم میره پشت داره اتاق آرش و ندا ، حدسشو میزدم که اونا مشغول باشن و صداشون اونو بیدار کرده، در اصل این صداها باید واسه من یا امید که عذب بودیم قیر عادی باشه نه واسه کسانی که متأهل هستن و میدونن که این صداها از اتاق زن و شوهرها و مخصوصا کسانی که تازه ازدواج کردن، بد جور کنجکاو شده بودم و اصلا متوجه نبودم که ممکن کسی منو ببینه رفتم پشت در اتاق اونا صدای بوسیدن و قربون صادق رفتن اونارو واضح میشنیدم، ندا گفت آرش جونم قربونت برم محکم فشار بده کیرت کوچیکه تا تهش حست نمیکنم، اینو که گفت کیرم ۲ متر شد خیلی آروم گفتم اگه مال من بره توش از اونورت میزنه بیرون آروم برگشتم تو اتاقم امید مس سنگ خوابید بود دوست داشتم بش بگم که چی شنیدم ولی بیخیالش شدم، هنوز چشم گرم خواب نشده بود که باز صدای در و شنیدم پشت در رفتم و مامان امیدو دیدم که باز داره میره طرف اتاق آرش اینا منم آروم رفتم بیرون دیدم چسبید به داره اتاق و داره گوش میده دیدم فرصت از این بهتر نمیشه پاورچین رفتم طرفش پشت سرش که رسیدم خیلی یواش گفتم حالتون خوب شد، یه دفعه شوکه شد داشت سکته میکرد گفت آررریه خوبم مرسی میخواستم برم بیرون یه کم هوا بخورم دستش گرفتم گفتم منم دوست دارم هوا بخورم ولی خروجی از اون وره حتما خوابزده شودین بیاین ببرمتن تو اتاقتون گفت نه مرسی خودم میرم شما هم برو یه دفعه یکی میبینه بد تعبیر میکنه، گفتم نه بابا چیزی نیست که فقط شما داشتین به عشقبازی آرش و ندا گوش میکردین خوب اینکه اشکالی نداره گفت و این چه حرفیه خجالت بکش گفتم راستش منم گوش دادم دارن حل میکنن خوش به حالشون
روشو برگردوند که بره با خودم فکر کردم که اگه الان ماهی رو نگیرم از دستم در میره با دستم زدم داره کونش گفتم شما هم دست کمی از ندا ندارین، خندید گفت برو بابک من مس مادر تو میمونم و مادر دوستت هستم گفتم راستش از اونوقت که تو استخر دیدمت خوشم اومد عزت گفت چی؟ داشتی دید میزدی گفتم آره گفت منو یا ندارو گفتم اول تورو دیدم،میخوامت اینو با یه جور خیلی احساسی گفتم، گفت نه دیگه حرفشو نزن من از اون زنا که تو فکر میکنی نیستم من شهر دارم، گفتم ولی من زن ندارم و تورو میخوام، حشر از چشاش میبارید ولی معلوم بود که راست میگفت و اصلش موافق نبود ولی وقتی گفتم اگه لوو بره که تو اینجا چیکار میکردی زشته مخصوصا اگه بابای امید بفهمه، گفت منو تهدید میکنی گفتم نه ولی من فقط یه بار دوس دارم اون سینهی بزرگتو بمکم کستو بمالم میدونی کیر من خیلی از مال عرصه بزرگتره، گفت و مگه تو مال آرش دیدی؟ گفتم نه ولی ندا داشت میگفت که کیرش کوچیکه تا ته کوسش نمیرسه، اینحرفها داشت آتیشش میزد، حالا معلوم بود که دلش میخواد، گفت یه اتاق خالی اونجاست بیا بریم اونجا منم از خدا خواسته گفتم بریم، رفتیم توی اتاق دارو بستم و گرفتمش تو بغلم سینهاشو گرفتم که تو دست جا نمیگرفت درشو آوردم و شروع کردم به خوردنش خیلی حل میکرد ولی معلوم بود که ناچاراً تان به اینکار داده چون زیاد همکاری نمیکرد وجدانم یه کم ناراحت شد گفتم ببین اگه واقعاً دوست نداری بیخیالش بشیم، گفت نه حالا دیگه کار از کار گذشته تو کسمو بیدار کردی، دستش گرفتم گذشتم رو کیرم کلفتی و درازیش رو حس کرد هنوز پشت در اتاق بودیم اونو بردم طرف یه میز توالت که اونجا بود زیپ شلوارمو باز کردم کیرمو در آوردم اونو تو دستش گرفت یه کم نیگهش کرد و گفت وای چقدر بزرگه یه کم بش زبون زد سر کیرمو تو دهان کرد حمصهین میخورد مس یه آبنبات با تخمم بازی میکرد گفتم بچرخ تا بکنمت دستش و سرشو گذشت روی میز دمنشو بالا زدم شورتشو در آوردم کون گندش کیر میطلبید ولی اول میخواستم کسشو بکنم،کیرمو روی کوسش مالیدم خیس شده بود آرو کیرمو فرستادم توی کوسش و شروع به تلمبه زدن کردم خیلی حال میکرد ناخوداگاه حس کردم که در باز شد رومو برگردوندم از کنار در یه داشت نگاه میکرد خواستم خودمو کنار بکشم ولی مامان امید که سرش روی میز بود و چشاشو بسته بود نفهمید و خودشو محکم به کیرم چسبانده بود چون در باز نشد حس کردم که یکی فقط داره دید میزنه و نمیخواد که ما بفهمیم یه لحظه آرزو کردم کاش ندا باش و مرو ببینه و بدون که چه کیری رو از دست میده ولی اون نبود، با دقت نگاه کردم مامان امید اصلا دیگه هیچی نمیخواست جز ارضا شدن آبه کوسش راه افتاده بود نگاه دقیق من باعث شد که چشای امیدو ببینم آره امید داشت نگاه میکرد که من مامانشو میکردم داشت حال میکرد دیدم که داره کیرشو میماله منم دیگه نگران نبودم به مامان امید گفتم میتونم از کن بکنمت گفت تا حالا نکردم میترسم گفتم اول بازش میکنم با انگشتم یه کم سوراخش باز کردم بعدش ۲ تا انگشت کونش آماده بود از کسه درش آوردم و اول سرشو کردم توش یه آخ یواش گفت ولی دوس داشت با یه کم فشار بیشتر و بیشتر فرو کردم حالا تا ته تو کونش بود نمیدونم تو اون حال امید چیکار میکرد ولی هر چی بود داشت واقعاً لذت میبرد دیگه داشتم کم میاوردم آخه لامصب مثل یه دختر باکره حل میداد با یه فشار نهایی کیرمو تا ته کردم تو کنش بعدش درش آوردم و گفتم آبمو میخوام بریزم رو سینهات گفت باشه سینههای بزرگشو تو دستش گرفت کیرمو گرفت با ۲ تا مالیدن آبم مثل یه رودخونه روی سینه هاش ریخت کیرمو کردم تو دهانش و گفتم مک بزن تا خالی شه اونم اینکارو کرد بعدش بلند شد گفت مرسی ولی هیچکس نباید این موضوع رو بفهمه وگرنه من میدونم و تو گفتم خیالت راحت باشه هیچیکی خبردار نمیشه خندید و گفت خیلی دوس داشتی ندا رو هم میکردی نه گفتم حالا هم دیر نشده شاید اونم کردم. وقتی برگشتم امید روی تختش نشسته بود گفتم هنوز بیداری گفت آره خوابم نبرد رفتم یه کم هوا خوردم گفت تو کجا بودی گفتم من هم داشتم هوا میخوردم.
اگه دوستان نظر خوبی داشته باشن در قسمت بعدی ( ویلای شمال ۲) ماجرای کردن ندا رو واستون تعریف میکنم.
نوشته: بابک