پارتی مست سکس
سلام من سهیل هستم این اولین خاطره ایه که می خوام بنویسم هرجند اولین سکسم نیست. من یه پسر تقربیا بور با چشم رنگی و چهره خوب هستم ولی خب متاسفانه قد زیاد بلندی ندارم. تقربیا 174 سانتم ولی هیکلم به خاطر ورزش مرتب رو فرمه.
این خاطره مربوط میشه به وقتی 23 سالم بود، تو دانشگاه آزاد معماری می خوندم. با همه بچه های کلاس صمیمی بودیم ولی کلا دخترای کلاسمون پا بده نبودن. فقط یه دختره بود اسمشم شیما بود که قشنگ به همه یه دست داده بود. اصلا هم هیچی سکسی نداشت ولی به قولی سوراخ که داشت کافی بود. قد کوتاه و اندامه پر با یه صورت کشیده اصلا جذبم نمی کرد. از طرفی من دوست دختر داشتم و عاشقش بودم. من میگم عاشق بودم الان همه مسخره می کنید ولی واقعا دیوونش بودم.
نزدیکای عید بود و یه روز که همین جوری تو حیاط دانشگاه بودم شیما اومد و به منو رضا که با هم نشسته بودیم گفت آخر هفته تولدشه و می خواد یه پارتی مختلط بگیره، یه سری از دخترا هم قراره بیان. رضا که می خواست کونه خودش بذاره منم گفتم میریم خب خوش میگذره. یعنی یه ذره هم فکر نکردم که برم مهمونی که بخوام سکس کنم.
محیا دوست دخترم یه شهر دیگه درس می خوند که از شهر خودمون دو ساعت فاصله داشت. همونجا می موند. ولی آخر هفته میومد. منم پنجشنبه ها یا می بردمش بیرون پارکی جایی یا می بردمش کافی شاپ. یه سال بود با هم بودیم ولی چون می دونستم واقعا دختر پاک و نجیبیه نه بهش پیشنهاد سکس داده بودم و نه می خواستم بدم چون قصدم باهاش جدی بود نمی خواستم دیدش بهم عوض شه.
ولی قبلش با یکی دوتا از دوست دخترام سکس داشتم.
چهارشنبه قرار بود بریم تولد شیما خانوم. دو شنبه بعد از ظهر بود که با محیا حرف می زدم یه دفعه اصلا نمی دونم چی شد که بحث مون شد. اونم خیلی شدید. جوری که منه عاشقه دلباخته با اون همه خواب و خیال برای ازدواج گفتم برو گمشو که دیگه نمی خوام اسمتم بشنوم. ولی اینبار نه اصراری کرد بمونه و نه حتی ازم دلیل خواست این خیلی له کرد منو. (چون قبلا هم یه بار خدافظی کرده بودیم اونقدر سوال پرسید و چرا و خواهش می کنم که برگشتیم باز) خلاصه چهارشنبه اصلا حوصله مهمونی نداشتم. با این حال رضا زنگ زد و گفت تو نیای من اونجا دست و پامو گم می کنم و فلان. به زور رضا پاشدم رفتم مهمونی.
فقط باید بودین و مهمونی رو می دیدین. من تازه اون موقع بود که فهمیدم این سری آپارتمانا مال بابای این دختره شیمای خودمونه و این یکی کلا داده به شیما جان. همینه دیگه دختر که خونه مجردی داشته باشه جنده میشه، والا. ساختمون سه طبقه بود. رفتیم طبقه دوم. طبقه سوم از تو خونه پله می خورد می رفت بالا، یه آسانسور هم بود فقط برا دو به سه که اونم داخل خونه بود.
رضا که کلا با دیدن جو برق از سرش پرید ولی من اصلا تو اون فازا نبودم. رفتم یه گوشه نشستم رضا هم رفت دنبال مخ زنی شاید یه کسی گیر بیاره بعدا بتونه بذاره توش. دوتا دختر بودن که پذیرایی می کردن. یکی یه سینی آورد گذاشت رو میز. خم شدم یه لیوان برداشتم اول فکر کردم شربتی چیزیه اومدم یه قلپ بخورم که گلومو سوزوند گرفتم که مشروبه. هنوز به خاطر محیا داغون بودم. کل لیوانو رفتم بالا ولی نمی خواستم زیاده روی کنم. تکیه داده بودم داشتم نگا می کردم اطرافو که چشمم خورد به یه دختره که دقیقا هم قد و قواره محیا بود. یه لباس مجلسی کوتاه پوشیده بود و چون رقص نور بود اصلا متوجه رن
گش نبودم. دوباره محیا، هرجا نگاه می کردم محیا بود. متوجه شدم اونم نگاهم می کنه ولی اصلا خوشم نمیومد داشت عصبیم می کرد. مخصوصا اینکه مشروب یکم روم اثر کرده بود. نمی دونم تجربشو داشتید یا نه آدم وقتی یکم مست میشه ممکنه یه مسئله که شاید وقت عادی اصلا براش مهم نباشه خیلی عصبیش کنه حتی یه نگاه.
یکی دیگه بالا رفتم، دیگه مهم نبود مست بشم یا نه مهم این بود که محیا رو فراموش کنم. غرورم بد درد گرفته بود. پاشدم دست رو جیبم کشیدم و پاکت سیگارمو چک کردم و راه افتادم برم طبقه بالا یه سیگار بکشم.
در یکی از اتاقا باز بود رفتم همونجا و درو بستم. روی تخت دو نفره که رو دیوار روبروشم یه ال سی دی بزرگ بود پر بود از لباس و شال و اینا. یه کاناپه هم جلوی پنجره بود که روش چند تا کیف بود و یه عروسک گنده. رفتم پشت کاناپه و یکم پنجره رو باز کردم و شروع کردم به کشیدم سیگارم. پکای عمیق می زدم و اصلا تو حال خودم نبودم که یه دستی دورم حلقه شد. یه دفعه جا خوردم. برگشتم سمتش همون دختره بود. اونجا که هوا نور کافی بود و جلوم وایستاده بود شناختمش. سیگارو بیرون پنجره خاموش کردم و انداختم دور. دوباره برگشت سمتشو اومدم جلوی کاناپه، منگ نگاش می کردم. ثمین بود، دوست دختر قبلیم.
خیلی خوب و آروم جدا شده بودیم. می خواست دو سه سال بره آلمان پیش داییش و خاله کوچیکش که رفتنش باعث شد خیلی از هم دور بشیم و تموم شه. ولی حالا برگشته بود گویا (بعدا فهمیدم برا یه ماه اومده بوده. اون موقع هم به من داده بود ولی آلمان رفتن گویا حسابی اپن ترش کرده بود! قشنگ یاد گرفته بود!) ثمین خوشگل بود از من یه سر و گردن کوتاه تر بود و سرش جلوی سینم بود. صورت لاغری داشت اما لباش خیلی خوش فرم بود. دماغ کشیده و باریکی داشت با چشمای تیره ولی رنگ پوست و موهاش روشن بود. من مست بودم ولی کاملا احساس می کردم که می فهمه داره چیکار می کنه.
پرسید خوبی؟
خیلی گیج تر از این بودم که بخوام گیر بدم، از طرفی خیلی دلشکسته بودم و نیاز داشتم با یکی حرف بزنم.
اصلا یادم نمیاد چیا گفتم و چیا شنیدم فقط یادمه که یه دفعه وسط حرفم دستشو برد پشت سرمو لباشو گذاشت روی لبام. آروم می بوسید و با لباش لبامو می کشید. دیگه کنترلمو از دست داده بودم، چشمامو بسته بودم و محیا رو میدیدم که دارم می بوسمش. دستامو دورش حلقه کرده بودم و محکم به خودم فشارش میدادم اونم با ولع لبامو می خورد. هلم داد عقب انگار که می خواست بشینیم رو کاناپه. همونطور که لبامون رو هم بود با یه دست همه وسایله رو کاناپه رو ریختم رو زمین و نشستم. اونم پاهاشو انداخت دوطرفمو نشست رو پاهام. دکمه های پیرهنمو هول هولکی باز کرد و دستشو روی سینه و شکمم می کشید. هوس از نفساش می بارید. تا اون موقع سکس نمی خواستم ولی اون لحظه دیگه چیزی جز سکس با ثمین نمی خواستم. به خیالم خودمو تسکین می دادم و انتقام غرور شکستمو می گرفتم. کسش رو از رو شرتش می مالید رو برامدگی روی شلوارم. دستم بردم پشتش زیپ لباسشو کشیدم پایین. بلند شد خودش درش آورد. نگاش می کردم فقط دستمو آروم گذاشته بودم رو کیرم از رو شلوار سیخ شده بود. اومد نشست کنارم زیپ شلوارمو پایین کشید و کیرمو کشید بیرون. خم شد و مختصر ساکی که زد و کیرم خیس شد بلندش کردم. (من از ساک زدن بدم میاد، دفعه اول که یکی ساک زد برام کیرمو کلی زخمی کرده بود!) درازش کردم رو کاناپه و رفتم روش. با یه حرکت همه کیرمو آروم کردم تو کسش آهش در اومد. دستاشو دوره کتفم حلقه کرده بودو محکم می کشیدم سمت خودش. سرمو برده بودم تو گردنشو همراه با تلنبه زدن گردنش می خوردم. تنامون با هر حرکت کمرم کشیده می شد رو هم. صدای جفت مون هم بلند شده بود. یعنی اگه تولد نبود حتما پایینای می فهمیدن چه خبره. کسش لیزه لیز شده بود هی می گفت سهیل محکمتر بزن و پشتمو چنگ می زد. با یه آه بلند تو بغلم لرزید و ارضا شد و منم ناخودآگاه یه دفعه ارضا شدم و آبم ریختن توش. بی حال افتادم روی زمین. چرخید و اومد رو زمین روم. حالم خیلی بد بود حالا احساس گناه هم می کردم. ولی هی می گفتم تقصیر من نبود. بعد ی کم که به خودم اومدم ترسیدم یکی از دخترا کلاس بیاد و مارو اونجوری ببینه. بلند شدم گفتم ثمین زود بلند شو. که گفت نگران نباش به شیما گفتم گفت تا بچه ها مشغولن برو راحت باشید کلیدم داد قفل کنم درو. یه نفس راحت کشیدم. خودمو مرتب کردم. اثر مشروب هنوز نپریده بود. بعد از اینکه ثمینم لباساشو پوشید دوباره شروع کردم بوسیدنش بعد از چند دقیقه که لباشو خوردم گفتم چرا اینکارو کردی؟
یه بوس کوتاه کرد و گفت: دلم برات تنگ شده بود لعنتی.
دوباره دستمو بردم تو موهاشو باز بوسیدمش بعد با هم رفتیم پایین.
بعد از اون ماجرا یه بارم با شیما و ثمین سکس گروهی داشتیم قبل از اینکه برگرده آلمان. پیشنهادشم شیما داده بود. دفعه دیگه اونو تعریف می کن اگه از این استقبال شه.
نوشته: محمد