پاك همچون فرشته (۳)

لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه…

دلم لباس نو ميخواد مانتو دُرست و حسابي با خودم نيوردم . اول بايد برم سر مزار آرتوش بعد هم برم خريد.يه مانتو، يه شلوار و يه روسري نو احتياج دارم.بايد خوشگل بشم خيلي خوشگل.اما وايسا به اين كه نگران باشي تو چشم عشقت چطور بنظر بياي و عشقت تو رو بپسنده ميگن عاشقي؟!اين كه ديگه اسمش عشق نيست.مگر نه اينكه اگر در ديده مجنون نشيني بجز زيبايي ليلي نبيني؟پس چرا من نگرانم كه احسان از من خوشش بياد.واي نكنه باهام سرد برخورد كنه. نكنه جواب منفي بده. نكنه بگه من كه اصلا تو رو دوست ندارم يا اينكه تو فقط مثل خواهر برام ميموني. واي سرم به دَوران افتاد. دوباره هجوم اين افكار. ای خدا تو كه منو از عشق افريدي بهم قدرت بده با اين ابليس كه تو وجودم نميزاره به عشق فكر كنم بجنگم.بهم شهامت گفتن از عشق رو بده.
هفت سال از مرگ آرتوش گذشته،پنج سال از دوري از احسان.اينها فقط يه سري عدد تك رقمي هستن اما اين اعداد براي من ميليونها صفر جلوش داره.مگه ميشه بدون عزيزا زندگي كرد.من چطور ميتونم بدون دوتا عزيزم زندگي كنم.اصلا چطور اين روزها دَوام اوردم.بايد حداقل يكيشون رو به زندگيم برگردونم.حداقل بايد تلاش كنم.

جلوي ساختمان شيك هستم دفتر احسان اينجاست؟؟يه سمت اين ساختمون از شيشه است.وارد لابي كه ميشي كنار بخش حراست روي ديوار تابلو هر شخص هست كه نشون ميده دفترش كدوم طبقه است دنبال اسم معشوقم ميكردم تو بيشتر عشقها زنها معشوق هستن و مردها عاشق توي داستان من احسان معشوقه و من عاشق.توي تابلوهاي طلايي دنبال طلايي ترين اسم ميگردم.احسان كمالي وكيل پايه يك دادگستري طبقه هفتم واحد ٧٠٣،از آسانسور كه بيرون مياي روبرو در اسانسور واحد ٧٠٣ هستش زنگ در رو زدم يه اقاي ميان سالي كه مشخصه سرايدار هستش در رو باز ميكنن.سلام ميدم.وارد سالن شيك كه با مبلمان عنابي مبله شده ميشم.
ميز شيك منشي وسط سالن جلو ديوار شيشه ايي قرار داره.با قدمهاي شُل و وارفته خودم رو به ميز ميرسونم.نفسم به شماره افتاده.صدام به زور از گلو در مياد.احساس ميكنم دارم خفه ميشم.باورم نميشه تو يه فضايي دارم نفس ميكشم كه احسان داره نفس ميكشه.دستم رو به ميز تكيه ميدم يه لحظه فكر ميكنم شايد چند دقيقه پيش احسان هم همين قسمت از ميز رو لمس كرده باشه.شايد اين دمي كه من ميگيرم بازدم عشقم باشه اخ كه چقدر هواي اينجا بوي عشق ميده.از استرس حالت تهوع گرفتم.به زور ميگم:
سلام خانوم ميخواستم با جناب اقاي كمالي ملاقات كنم تشريف دارن.
شما؟از موكلانشون هستيد؟وقت ملاقات داشتيد؟
خير.عرض شخصي داشتم.از دوستان قديميشون هستم
اقاي كمالي سه ساعت ديگه دادگاه دارن.بعيد ميدونم كسي رو بپذيرن اما در هر حال بهشون خبر ميدم چند لحظه منتظر باشيد.
ممنون لطف ميكنيد.
بگم چه كسي اومده؟
آرسينه،آرسينه يوهانا
با تعجب و چشماي گِرد شده ميپرسه.بله!!؟؟
آ ر س ي ن ه ،آرسينه يوهانا
با همون تعجب ارضا نشده ميگه:بله!!!؟؟؟؟چند لحظه صبر كنيد.
هميشه همينه همه با شنيدن اسم و فاميليم چشماشون گِرد ميشه از يه انسان زميني به موجود فضايي تبديل ميشم.
اقاي كمالي يه خانومي اينجا هستن ميخوان شما رو ببينن البته بهشون گفتم ممكنه قبول نكنيد…بله فرمودند (دوباره چشماش گِرد شد و نگاهش رو از روي ميز به چشمم دوخت)يوهانا،آرسينه يوهانا…اقاي كمالي،…اقاي كمالي.
صداي باز شدن در اتاق ،مثل صداي باز شدن در زندان ،براي آزادي يك محكوم به حبس ابد، شيرين و دلچسب بود.با صداي باز شدن در سرمو چرخوندم احسان تو چهار چوب در ايستاده وقتي منشي اسم من رو گفته باورش نشده اومده كه ببينه درست شنيده يا نه.
ضربان قلبم توي سرم ميكوبه انگار جاي قلبم با مغزم عوض شده.گوشهام هيچي به جز صداي قلبم رو نميشنوه.وسط كوپ كوپ صداي قلب يه صداي مبهم رو به سختي ميشنوم.
آرسينه خودتي،تو اينجا چيكار ميكني؟كي اومدي؟واي، تو،اينجا؟نميتونم باور كنم!
نفسم به شماره افتاده نميتونم حرف بزنم اين احسانه روبه روي من.خدايا چقدر جا افتاده شده.چقدر شيرين تر شده.چرا اين سالن اكسيژن نداره.احساس ميكنم دارم بيهوش ميشم.زبونم بند اومده.س س س سلام؟
سلام تو اينجا چيكار ميكني دختر؟كي اومدي؟ بيا بريم تو اتاق.كي اومدي تو دختر؟چرا خبر ندادي؟
بايد خودم رو جمع و جور كنم دارم بند رو آب ميدم…تو خوبي؟چه خبرا؟
هيچي هستيم.تو چه خبر؟كي اومدي ايران؟چرا از قبل خبر ندادي؟اينجا رو چطور پيدا كردي؟
چقدر ميپرسه كي اومدي؟چرا اومدي چي بگم بهش اخه از كجا شروع كنم وصف عاشقي رو.
يه بار براي بابا بخاطر يكي از دوستاش كه احتياج به وكيل داشت آدرس و شمارت رو داده بودي.
اره راست ميگي.يادم نبود.كي اومدي؟چرا خبر ندادي؟بشين چرا وايسادي.
واي خدا چي جوابش رو بدم.من اين همه تمرين كرده بودم الان چرا كور و كر و لال شدم.حتي درست نميتونم صورتش رو ببينم،يا اينكه صداش رو بشنوم.گلوم خشك شده.نميتونم نفس بكشم. آرسينه آروم باش.چه مرگت شده دختر.يادت نره كه تو از عشق قدرت و شجاعت ميگيري پس نترس.
ديشب رسيدم.يه كار دارم ايران بايد تا دير نشده انجامش بدم.
خير ايشالا.چي ميخوري؟
آب لطفا؟
خانم صالحي يك ليوان آب دوتا چاي با يكم كيك لطفا بياريد.ممنون…شوكه م كردي دختر.اصلا نميتونم باور كنم بي خبر اومدي ايران.مامان و بابا خوب هستن؟اتفاقي كه نيوفتاده آرسينه؟چيزي شده؟
نه همه چيز مرتبه.مامان و بابا هم خوبن.همه خوبن نگران نباش.
اخه اينجوري يكدفعه اومدي؟يكم مشكوكه.
نه بابا چيزي نيست همه چيز مرتبه.عمو خوبه؟خاله جون خوبه؟عرفان چطوره خوبه؟
همه خوبن اتفاقا چند شب پيش مامان از شما حرف ميزد ظاهرا صُبحش به مامانت زنگ زده بود دوباره دلش هواتون رو كرده بود.دو سه روزي به ياد اون روزها اشك ريخت و اخرش رفت سر مزار آرتوش آروم شد.ببينتت خيلي خوشحال ميشه.
منم صبح اول رفتم سر مزار آرتوش.دلم خيلي براش تنگ شده.برادرم رو زود از دست دادم.
يه اه عميق كشيد كه سوزش قلبش كمتر بشه.اره منم دلم براش تنگ شده.اما دير يا زود همه ميريم پيشش.خوب كدوم هتل هستي؟خبر ميدادي ميومدم فرودگاه دنبالت.ميرفتيم خونه ما.
هتل نرفتم رفتم خونه خودمون با اينكه خيلي بوي غم ميده اما خاطرات خوب هم اونجا هست.بهشون احتياج داشتم.

دوساعتي شده داريم با هم حرف ميزنيم.بعضي از جمله هاش رو نميشنوم دارم مثل يه قحطي زده سالهاي از دست رفته رو جبران ميكنم.از ديدنش سير نميشم.با صداي تقه در به خودم ميام.
بفرماييد.
ببخشيد اقاي كمالي يك ساعت ديگه دادگاه داريد. خواستم يادآوري كنم.
اوه.ممنون.كاملا فراموش كردم.دختر شوك ديدن تو همه چيز رو از يادم برد.
برگشتم سمت در،منشي رو نگاه كردم با يه نگاه تنفُر آميز براندازم كرد و در رو بست و رفت.اصلا چرا با تلفن داخلي يادآوري نكرد بلند شد تِلك و هلك اومد تا جلو در چرا اينقدر احساسم به اين منشي منفيه.
آرسينه جان من بايد برم دادگاه بزار به عرفان زنگ بزنم بياد دنبالت ببرتت خونمون عرفان ،مامان و بابا خيلي خوشحال ميشن.
نه ممنون مزاحم عرفان نميشم خودم ميرم يه گشتي هم تو تهران ميزنم.
نه بابا اينجوري نميشه عرفان بفهمه تو اومدي سر از پا نميشناسه بزار بهش خبر بدم بياد دنبالت.فقط من ميرم تو همينجا منتظر عرفان بمون.
نترس تو تهران گم نميشم همش پنج ساله كه اينجا نبودم.همه جا رو بلدم.
نه بابا واسه اون نميگم.نميخوام بيرون معطل بشي اصلا با عرفان بريد گشتهاتون رو بزنيد بعد بريد خونه به مامان هم نميگيم بزار يكدفعه تو رو ببينه اونم مثل من شوكه بشه.
باشه پس.
الو سلام داداش خوبي.يه خبر برات دارم.يكي الان پيشمه كه باورت نميشه.نه ديگه يكم تلاش كن حدس بزن…نه…نه…نه اينم نيست.تا يك سال ديگه هم حدس بزني نميتوني بفهمي.بهت نميگم بلند شو بيا اينجا من دادگاه دارم خودت ببين كيه،بعد بريد با هم خونه.نه اصرار نكن بهت نميگم بيا اينجا خودت ببين.خداحافظ زود بيا.
چرا بهش نگفتي.گناه داره.
نه بابا بزار بياد سوپرايز بشه.فقط كه نبايد من شوكه بشم.خيلي ذوق ميكنه دلش برات تنگ شده.تو هم كه اصلا ما رو از ياد بردي يه حالي ازمون نميپرسي.بايد تو صفحه فيس بوك ازت باخبر بشيم.
وايي احسان جزء فرندهاي من نيست.فقط عرفان فرندم هست.يعني چي؟يعني يواشكي ميرفته صفحه فيس بوكم؟؟؟ نه!! دانيل برام پستهاي عاشقانه ميزاشت،كامنتهاي عاشقانه،يعني احسان همه اونها رو خونده؟؟؟نميخوام گذشته ام رو ازش پنهان كنم اما دلم نميخواد جور ديگه فكر كنه دانيل فقط يه دوست بود برام،من عاشقش نبودم.
دختر كجايي.من بايد برم تو همينجا تو اتاق منتظر عرفان بمون چيزي نياز داشتي به منشي اسمشون خانم صالحيه بگو برات آماده كنه.
از حرفش خنده ام گرفت اون منشي كه من ديدم فقط دوست داشت برام يه تابوت آماده كنه.
احسان رفت و من با فكر اينكه اون چه نظري در باره دانيل داره و درباره اش چي فكر ميكنه تنها گذاشت.
اتاق كار خيلي بزرگيه ديوار روبرو يعني پشت ميز كار كه كاملا از شيشه است.بقيه ديوارها هم يه كاغذ ديواري بسيار زيبا با طرحهاي طلايي داره.ميز كار اين اتاق از ميز كار منشي مجلل تر و بزرگتر و زيباتره يه فرش كه معلومه دستبافته وسط اتاق رو زمين هست دورش مبلمان رو چيدن و ميز پذيرايي هم روي فرش قرار داره.تمام دفتر كار پاركته.همه دكور رنگش عنابيه ،خيلي خوشرنگ و گرم هستش.گوشه اي از اتاق يه كتابخونه خيلي زيبا چوبي هست كه بيشتر كتابهاش مربوط به قوانين و وكالته.حتي درباره قوانين كشورهاي ديگه به زبان اينگليسي هم كتاب هست.روي ديوار دوتا تابلو خيلي زيباي منظره هست كه
به آدم آرامش ميده.
صداي عرفان رو از بيرون اتاق ميشنيدم يك ربع بيشتر از رفتن احسان نگذشته كه اومده.
سلام خانم صالحي مهمون اقا احسان كجا هستن؟
تو اتاق ايشون.
ممنون
چند لحظه بعد در اتاق باز شد.عرفان تو چهار چوب در قرار گرفت طوري وايساده بودم كه ميشد اول من اون رو ببينم داشت با نگاهش تو اتاق سمت مبل مهمان دنبالم ميگشت سرش رو برگردوند سمت كتابخونه و اون سمت اتاق منو ديد.بهش سلام كردم.مات زده شد.هيچ صداي از گلوش در نميومد.قبل رفتنمون من و عرفان با هم دوستاي خيلي خوبي بوديم هميشه ازش سوء استفاده ميكردم تا بيشتر از احسان بدونم چون ميخواستم از احسان خبر بگيرم.باهاش خيلي صميمي شده بودم.با هم سينما و پارك و اين ور و اونور زياد ميرفتيم.هر دو يه رشته درس ميخونديم گرافيك.توي دوتا دانشگاه مختلف.اما وقتي آرتوش مُرد من تَرك همه
رو كردم.زياد با عرفان حرف نميزدم به ندرت باهاش بيرون ميرفتم وقتي هم كه از ايران رفتيم چند ماه اول اون باهام تماس ميگرفت بعد يه مدت ديگه اون هم بهم زنگ نزد.چهار سالي ميشد حتي يك كلمه هم باهاش حرف نزده بودم.
چند دقيقه بي صدا تو چهار چوب در مات و مبهوت نگاهم كرد.بدون حرف اومد توي اتاق در رو بست اومد سمتم و من رو در آغوش گرفت تازه سلامم رو جواب داد.
عرفان برعكس احسان اصلا مقيد نيست هميشه وقتي خونمون ميومد منو ميبوسيد راحت دست هم رو ميگرفتيم.حتي توي مهموني ها با هم ميرقصيديم.
دلم ميخواست اين آغوش،آغوش احسان بود.گيرَم احسان من رو بغل نكرد چرا خودم به بهانه اين همه سال دوري بغلش نكردم.حداقل يكم دلم آروم ميگرفت.

كي اومدي آرسينه؟اينجا رو از كجا پيدا كردي؟
ايي بابا شما دوتا برادر چقدر سوال ميكنيد.بيا بريم بيرون تا اين منشيه نيومده منو خفه كنه.
غلط كرده.دلم برات تنگ شده بود چرا باهام تماس نميگرفتي؟چرا از هممون بريدي يكدفعه دختر؟
عرفان بيا بريم بيرون با هم حرف بزنيم.دلم لك زده واسه پارك ساعي.
باشه بريم.
دستم رو محكم مثل يه بچه كه نگران باشي گمش كني گرفت.از اتاق رفتيم بيرون.بازم نگاه متنفر منشي،من با اين منشي چيكار كردم مگه.نگاه متنفرش سمت دست من و عرفان رفت تبديل به يه خنده موزي شد.اهان حتما ايشون رقيب عشقي بنده هستن الان هم كه دست من و عرفان رو تو دست هم ديده فكر كرده طرف من عرفان هستش و خيال خام برداشتتش كه خطر بر طرف شد و احسان تمام و كمال موند واسه خودش .اوه پس بازم داستان عشق منشي و رئيس.البته بنظر من همه دنيا حق دارن عاشق احسان بشن از بس شيرين و خواستنيه.اما كور خوندي خانم احسان ماله منه البته هنوز نه اما بزودي ماله من ميشه.
خانم صالحي،ممنون ما ميريم.عصرتون بخير.
خواهش ميكنم اقا عرفان خوش امديد.خوش امديد خانم اروينه.
هر دو خنديديم.البته من فكر ميكنم از عمد اسمم رو اشتباه گفت.
عرفان گفت آروينه نه!آرسينه. ايشون از دوستاي خانوادگي ما هستن از بچگي با هم بزرگ شديم.احسان با برادرشون دوسته،يكدفعه يه مكث كرد.يعني دوست بود.من و آرسينه هم با هم خيلي صميمي هستيم.ايشون و خانوادشون چند ساله كه ايران نيستن الانم بي خبر اومدن شوكمون كردن.
اوه پس از دوستان خانوادگي هستن.خوشبخت شدم خانم.
اصلا دلم نميخواد بيشتر از اين،اين دختر رو با اون خنده طعنه آميزش تحمل كنم.ممنون خانم.دست عرفان رو به معني زودتر بريم فشار دادم.
اخ باشه عزيزم،بريم كه پارك ساعي با خاطرهاش منتظرمونه.
عصر بخير خانم صالحي خداحافظ.
خداحافظ.
واي عرفان اين دختر چقدر نچسبه.ازش خوشم نيومد.
ولش كن بابا قصه اش طولانيه.
ماشين رو اونور خيابون پارك كردم.اينقدر كه كنجكاو شده بودم كه بدون كي اومده دفتر احسان حتي دور هم نزدم اونور خيابون پارك كردم.
حالا راضي هستي از ديدن من يا دوست داشتي كس ديگه ايي جاي من بود؟؟!
اي پرو بي معرفت.
راست ميگي خيلي بيمعرفتم.
خوب كجا بريم؟
بريم پارك ساعي دلم براي غذا دادن به اردك ها تنگ شد
بزن بريم.

عرفان گوشيش رو از جيبش درآورد و يه كارايي باهاش كرد كه نتونستم ببينم چي كار ميكرد اما يكم حساس شدم نكنه با دوست دخترش قرار داشت و من مانع قرارشون شدم الانم داره بهش تكست ميزنه و قرار رو كنسل ميكنه.
سلام به زيباترين مامان دنيا خوبي.مرسي منم خوبم. بيرونم مامانم.نه دفتر داداش بودم دارم ميرم جايي كار دارم.ماماني يكي از دوستام رو براي شام ميارم خونه بي زحمت فسنجون دُرست كن.از اون خوشمزه هاش.يه ميز خوشگل واسه دوستم بچين.غريبه نيست قبلا ديديش حالا شب ميايم ميبينيش.ماماني سوال پيچم نكن پشت فرمونم الان تصادف ميكنم هااا.قربون مامان خوشگلم.چيزي لازم نداري بگيرم بيارم.باشه خداحافظ بوس.
چقدر شما دوتا داداش بدجنسيد خوب چرا نگفتي بهش.
نه يهو ببينتت مزه اش بيشتره.راستي هنوز فسنجون دوست داري ديگه.
اره اتفاقا تعجب كردم هنوز يادته.
بله ما شما و علايقتون رو از ياد نميبريم اين شمايد كه دو نفر ديگه رو ديديد ما رو فراموش كرديد.حال دوست پسرت خوبه؟اسمش دانيلِ نه؟؟؟
اره!!! از تو فيس بوك متوجهه شدي دوستمه چون خودم كه بهت نگفتم.
اره پستها و كامنتهاش رو بهت ديدم.مامانت هم دربارش با مامانم حرف زده.
دوستم بود اما تموم شد.راستي عرفان من كه مزاحمت نيستم با دوست دخترت قرار نداشتي يا كاري نداشتي من مانع شده باشم.
نه بابا يه دفتر تبليغاتي دارم.امروز تقريبا برنامه خاصي نداشتم.دوست دختر هم…بگذريم ديگه مهم نيست.
چي شده تازه بهم زديد.
ولش كن.از خودت بگو چه خبرا.چي شد يهو اومدي ايران؟؟
يه كار دارم كه بايد انجام بدم.
از دست من كاري برمياد.كمكي ميتونم بكنم.
نه بايد تنهايي انجام بدم.تا حالا هم موش و گربه بازي درآوردم.
اوه،حالا چيكار هست؟
هيچي ولش كن.تو چه خبر چيكارا ميكني؟
گفتم كه يه دفتر تبليغاتي دارم.كار و بار بدنيست.دلتنگ تو بوديم كه اونم حل شد.
طعنه ميزني؟؟بعد آرتوش همه چيز و همه كس برام بي معني شدن.كناره گيريم رو بزار به حساب غم از دست دادن عزيز.
اره دركت ميكنم.منم عزيز از دست دادم خيلي سخته.
كي؟كسي طوريش شده؟
چند وقته گذشته ديگه عادت كردم.ياد گرفتم كه تحمل كنم.
نميگي بهم چي شده.
گفتم كه گذشته ها گذشته.ولش كن.
عرفان نظرم عوض شد براي كاري كه بخاطرش اومدم ايران تو ميتوني كمكم كني.
چه خوب بگو چيكار كنم.من خوشحال ميشم بتونم كاري كنم.
به وقتش بهت ميگم.

يك هفته است ايرانم هنوز فرصت پيدا نكردم كه حرفم رو به احسان بزنم.اخه بخاطر پرونده يه موكل چند روز رفت شهرستان.دلم براش تنگ شد.هر شب شام خونه اونهام شب برميگردم خونه خودمون اين چند روز كه احسان نيست دوست ندارم بمونم خونشون.بيچاره عرفان از كار و زندگي افتاده هر روز از صبح ميريم گردش و تفريح شام ميريم خونشون بعدش شب منو ميرسونه خونه. لاله هم اين وسط ناراحته كه چرا كم باهاش وقت ميگذرونم.گيري كردم از دستشون هااا.فردا با لاله قرار دارم با هم بريم بيرون يكم بگرديم.

دخترم شب ميموندي مامان جان.
ايي بابا مامانم يك هفته است هر شب هي به آرسينه ميگي شب بمون اينم نميمونه ميره.خسته نشدي مادر من.
چيه حسوديت شده عرفان خان،خالم دوسم داره.
يه عالمه،هزارتا.پاشيم كم كم بريم،تا از حسادت نمُردم.

خوب آرسينه بالاخره نميخواي بگي بهم چرا اومدي ايران.
چرا بهت ميگم.وقت داري بريم بالا يه قهوه بخوريم حرف بزنيم.
باشه بريم.ظاهرا قفل لبت باز شده.

خوب منتظرم بگو…
نميدونم چطوري شروع كنم عرفان،از كجا بگم.نميدونم كي شروع شد.فقط ميدونم هميشه بوده،از وقتي خودم رو شناختم بوده.اين حس هميشه باعث سرمستي و خوشحاليم بود.درسته زماني كه ايران نبودم خواستم تو خودم دفنش كنم.اما نشد.هميشه بوده و فكر كنم هميشه هست.با اين حس نفس كشيدم بزرگ شدم.حتي با اين حس زن شدم.من عاشق شدم عرفان.نميدونم شايد عاشق آدم اشتباهي شدم.اما عاشق شدم.ميدوني عشق رو نميشه انتخاب كرد اين عشقه كه مياد و تو رو انتخاب ميكنه.مثل عشق شيخ صنعان و دختر ترسا فقط جاي ما عوض شده.من حاضرم هر شرط عشقم رو بپذيرم حتي تغيير مذهب،اصلا من الان مذهب ندارم مذهب من عشق و بس
.ملحدم ،كافرم،عاشقم.اما نميدونم عشقم من رو ميخواد يا نه؟اصلا نميدونم چطور بايد بهش بگم كه عاشقشم.
من عاشق احسانم كمكم كن بهش بگم.
ادامه دارد…

نوشته: آرسينه

دکمه بازگشت به بالا