پروازهوس 11
–
مامان آخه کار خودشو کرد . صبح که شد چند جا رو دیدیم تا این که یه جایی رو که بزرگتر و با دور نما و گل و گیاه و منظره خیلی زیباتری نسبت به جاهای دیگه بود انتخاب کرد . جای دنجی هم بود با کلی امکانات . نمی دونستیم از کدوم یک از این امکانات رفاهی اون استفاده کنیم . اونقدر ذوق زده بودکه هر مبلغی رو که می گفتند به عنوان اجاره پرداخت می کرد . راستش دیگه به اون کاری نداشتم که چقدر واسش پول داده . تنها کاری که نکردیم این بود که چه در بانکوکوو چه در اینجا و جاهای دیگه بریم دنبال خرید و سوغاتی . یه چهار تا وسیله معمولی خریده بودیم ولی به درد سوغات نمی خورد . وقتی این موضوع رو با مامان در میون گذاشتم بهم گفت عزیزم کیان من میخوام باهات حال کنم . حال ! بیخود نمی خوام اینجا وقت تلف کنیم . هشتاد در صد چیزایی که از اینجا به عنوان سوغات می برند تو ایران خودمون هم هست -ولی مامان یه تی شرت سی هزار تومنی تایلندی رو اینجا میشه سه چهار هزار تومن هم خرید . -برام با تو بودن از همه چی مهم تره . پول به دست میاد . هنوز دو سه ساعتی به ظهر مونده بود که رفتیم به ویلای جدید . آخ که چه زیبا و رویایی بود همون باغ بهشتی که کیانا آرزوشو داشت با یه حوضچه ای که نمی دونم آبش چی بود . آب ولرمی داشت . حالا آب معدنی بود یا یه حوض معمولی برای شنا دقیقا نمی دونم . ولی کوچولو بود و رو یه تپه بلندی قرار داشت . -کیان تو منو لخت کن و منم تو رو . تو اون خونه بزرگ تنهای تنها بودیم . رودرروی هم قرار گرفتیم . قد مادر یه خورده کوتاه تر از من بود . هیجانش خیلی زیاد تر بود . شور و حالی بیشتر از من نشون می داد . انگار کیر من اکسیر جوونی رو به اون تزریق کرده بود . اوخ که چه فضای شاعرانه ای بود . هوا گرم و دلپذیر بود . مثل اردیبهشت و شاید خرداد ایران خودمون . ایستاده همدیگه رو بغل زدیم . بازم با یه بوسه داغ شروع کردیم و بعدش با لخت کردن آروم همدیگه ادامه دادیم که یهو مامان لباساشو پوشید و گفت الان بر می گردم رفت و چند دقیقه بعد بر گشت -مامان راستشو بگو کجا رفته بودی -خندید و گفت رفته بودم سقا خونه دعا کنم . عزیزم رفتم یه روز دیگه تمدیدش کردم -ای بابا ما که هنوز یه ساعت نیست که اینجاییم -آخه عزیزم این همه حال و زیبایی و کیف .. دلت میاد به همین زودی اینجا رو ول کنیم .;/; لخت و بدون پوشش .دست در کمر هم دوست داشتیم بریم یه گوشه ای و اولین حالمونو بکنیم .. رفتیم به یه قسمتی که انگار چمنهاش تازه اصلاح شده بود . رو چمنهای تمیز و زیبا که آدمو یاد چمنهای مصنوعی مینداخت دراز کشیدیم . مامان که خیلی احساساتی و حشری شده بود می گفت نمیدونم به کجا نگاه کنم به زمین به آسمون . درختای زیبا . به دریا . به آدمایی که اون دور دورا در رفت و آمدند و می دونم که ما رو نمی بینند ..-ولی من فقط می دونم که باید به کجا نگاه کنم . من فقط به تو نگاه می کنم . به اون بدن قشنگت که می بینم سرخی داغ هوس رو سپیدی پوستت نشسته . من فقط تو رو نگاه می کنم و اگه اجازه دادی به زمین و آسمون و این زیباییها هم نگاه می کنم .-می دونی کیان من حالا به چی نگاه می کنم ;/;-این که سوال سختی نیست .تو نگاهت به طرف کیر شق شده منه .-آره عزیز دلم ولی نمی دونی که به چی فکر می کنم .-حتما فکر می کنی کی میخوایم سکسمونو شروع کنیم و دوباره از هم لذت ببریم -خب این که آره ولی به این فکر می کردم وقتی که بچه بودی هر وقت که گشنه ات می شد یا تشنه ات بهم امون نمی دادی یه چیزی که می خواستی ول کن نبودی .. من خودم دیگه خودکار شده بودم . دلشو نداشتم که تو رو گشنه و تشنه ببینم -حالا چی کیانا -حالا هم می بینم تو گشنه اته .. تشنه اته .. اما تشنه و گرسنه یه چیز دیگه ای . -پس کیانا ..خوشگل ترین مامان دنیا زود تر بهم برس تا از حال نرفتم -اگه بهت برسم که بیشتر از حال میری . جایی دراز کشیده بودیم که می تونستیم تا حدود زیادی منطقه رو تحت نظر داشته باشیم . سرمو گذاشتم لای کون مامان . سینه های مامان که به زمین چمنی فشرده شده بود لبای سرخش موهایی که روکمرش افشون شده بود و با نسیم ملایم پخش می شد دم به دم هوسمو زیاد تر می کرد . طوری که حتی کیرم در تماس با زمین هم داغ کرده بود . سرمو از رو کونش برداشته ورفتم کنارش و هم تراز با اون شدم . از پهلو بغلش زدم . دیگه وقتش رسیده بود که جرقه این خوشی ها رو به شعله تبدیل کنیم چون هردومون آمادگی سوختن رو داشتیم . یعنی کسی از دور دور ها ما رو می بینه ;/; عیبی نداره اگرم دیدن . نزدیک که نباشن و ما خبر نداشته باشیم مسئله ای نیست . کیانا زیر کیر کیانه و من دارم حالشو می برم . خیلی راحت همو بغل زدیم طوری که کیرمن رو کوس خیسش قرار گرفت دیگه خوب راهشو یاد گرفته بود . کیرمو بیرون نکشیدم . گذاشتم به حال خودش باشه . خودش تصمیم بگیره که می خواد چیکار کنه . هیچ زوری هم بهش نگفتم و هیچ فشاری هم بهش نیاوردم . اونم که آرزوش بود یهو دیدم جوش آورد و آب داغ داغ داغشو که واسه کوس کیانا رفع تشنگی بود و مامان همش می گفت عسل منه روونه کوسش کرد . یه خورده از آب های کیر بر گشتی امو می دیدم که چطور روی چمنها رو سفید کرده . کیانا چشاشو بسته بود و در نهایت لذت و آرامش در آغوشم خفته بود … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی