پریان در غربت 3

من از همون اول به این دو تا آبجی سفارش کرده بودم که شوخی یا جدی از این مسخره بازیها در نیارن . چشامو بستم و خواستم به این فکر کنم که مدتی رو از هیاهوی تهرون و زندگی خانوادگی که بهش احساس وابستگی می کردم و مشتریای آرایشگاه خلاصی دارم . امان از دست چشم چرونی این پسرا . عین ندید بدیدا همش به آدم خیره می شدند و نگاهشون نشون می داد که می خوان درسته آدمو بخورن . من که اهلش نبودم ولی شنیده بودم زنای زیادی هستند که به محض این که پاشون به خارج باز شد دوست پسر بازیشون شروع میشه . اصلا از همین جا با بر نامه های از قبل تعیین شده ای راه میفتن و طوری هم خودشونو پیش شوهرشون جانماز آبکش نشون میدن که شوهره بد بخت موقع خداحاقظی فکر می کنه که زنه از این سفر چه عذابی می کشه و همراه با زنش زار زار گریه می کنه . سرمو هر وقت به چپ بر می گردوندم یه پسر خوش تیپ و سینه چاکو می دیدم که همین جور زل زده بهم نگاه می کنه . یه پنج سالی رو ازم کوچیک تر نشون می داد . اتفاقا دو نفر دیگه هم باهاش بودن .. متوجه رد و بدل شدن نگاهها و لبخند هایی بین اونا و خواهرام بودم . پریناز و پریزاد از این که بخوان سر به سر یکی بذارن و اذیتش کنن و ضد حال بزنن سابقه دار بودند ولی در یک محیط جمع که بخوان اینکار رو بکنن که از کنارشون هم گذر نکنیم سابقه نداشت . یه اخمی به اونا کردم که دیگه ساکت شدند . فکر کنم یه چیزی حدود هفت هشت ساعتی رو در آسمان بودیم . مهماندار وبلند گو هر چند وقت در میون اعلام می کرد که ما در آسمان کدام کشور هستیم . یه هیجان خاصی داشتم از این که با فر هنگ  جدیدی آشنا میشم . مناظر تازه ای رو می بینم . دو تا خواهرام بد جوری با هم گرم گرفته بودند و داشتند از این حرف می زدند که پسرا خیلی عشق می کنن و این جور سفرا خیلی به اونا می چسبه .  -بچه ها این قدر به کشور های دیگه ننازیم . اگه به ایران خودمون هم برسن بدون این که بخوان صنعت فحشا رو تر ویج بدن تا گردشگر جذب بشه همین مناظر طبیعی و آثار تاریخی کافیه که ایران رو به یکی از قطب های بزرگ توریستی جهان تبدیل کنه . پریناز : این روزا با ایران رادیاتو ر کی میره تو غار.. آبجی بیشترا میان واسه عشق و حال  -حریف  شما ها نمیشه شد . داشتم به این فکر می کردم که این مدت رو با اینا چه جوری سر کنم . از وقتی که شوهر کرده بودند دیگه کمتر می تونستم خودمو به اونا دیکته کنم . ولی حالا که دیگه با هم تنها بودیم و مرداشون سفارش اونا رو به من کرده بودند خیلی راحت می تونستم  حرفامو بزنم . .. دیگه اواخر سفر بیشترا ساکت شده بودند . انگاری خسته شده و منتظر بودند ببینن که چه جوری می تونن خودشونو با شرایط کشور جدید خود بدن . یه سری برای چندمین بار بود که می رفتن و یه عده ای مثل من و جفت خواهرام اولین سفرشون بود  . چند بار رفتم چشامو رو هم بذارم دو تا خواهر سرمو برده بودند . پریناز : یواشتر بحرفیم آبجی داره می خوابه . میگم این جور سفرا اصلا با شوهر اومدن حال نمیده . سوسن تعریف می کرد که توی هتلشون دیوار های بین دو تا اتاقا تیغه هاشون نازک بود این پسرا و مردای شیطون که جنده می آوردند یا شایدم زن و شوهرای خارجی که خیالشون نبود اون قدر راحت سکس می کردند و جیغ و داد می زدند که اونا  رو به هوس آورده بودند .. -پریناز این جور که تو داری میگی اصلا برعکس  نتیجه  گیری می کنی . حب حالا اگه ما همچین صدایی بشنویم و به هوس بیاییم چیکار کنیم .. -من چه می دونم . یه قفل می زنیم دم در کسمون تا برسیم تهرون .. .. من بمیرم این دو تا خواهر چقدر بی حیا شده بودند . هر چی دلشون می خواست می گفتند . چشامو نیمه باز کردم تا ببینم هنوز هستند زنایی مثل من که دلشون نخواد جز همسر و محرمشون کسی موهای سرشونو ببینه یا نه ;/; .. خلاصه وقتی رسیدم انگار تازه می خواست روز شه . هوا چقدر مطبوع و دلپذیر بود . منو به یاد اردیبهشت تهران مینداخت . بچه ها راست می گفتند که الان بهترین وقت برای سفره . سفر به کشوری که خط استوا از نزدیکی اون می گذره . در یک هتل بیست طبقه ساکن شدیم و ما هم تقریبا بودیم طبقه وسط .. یعنی طبقه دهم . هتل خیلی شیکی بود . به دور و برت که نگاه می کردی از این آسمان خراشها زیاد بود .  دلم می خواست بخوابم . می دونستم اگه نتونم بخوابم دیگه حالی برای گردش و این حرفا ندارم . انگاری از همون اولش شروع شده بود . ظاهرا باید دو بعد از ظهر اتاقو تحویل می گرفتیم و حالا طوری باهامون هماهنگی کرده بودند که نمی دونم چی شد در این ساعت یعنی خیلی زودترداشتیم می رفتیم به اتاق یا سوئیتمون . پریزاد : خیلی شیکه اینجا واووووووووو اینجارو .. این زنه همه چیزشو ریخته بیرون ;/; -این قدر ندید بدید بازی در نیار پریزاد .. ادامه دارد … نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا