پسران طلایی 155
–
ساناز : داداش فقط می خوام که یادت باشه که من زن تو هستم . خواستم که دیگه دخترای دیگه گولت نزنن .
سینا : و اون وقت فقط این ساناز گل باشه که منو گولم بزنه ;
-بد جنس نشو داداش یعنی من گولت می زنم ;
-شوخی کردم . تو گولم بزن هیشکی دیگه این کارو نکنه . تو که می دونی من خیلی دوستت دارم . بدون تو هم یک لحظه آروم و قرار ندارم . هر وقت دارم دنده می زنم فقط به یاد تو هستم . فقط همین . عزیزم . .
-حالا من میام رو تو می شینم و و خودم واست دنده می زنم .
-اگه این کار رو بکنی که خیلی ممنون میشم . عالی میشه . چون خیلی خسته ام .
-ولی من کاری می کنم که تو خستگی ات در ره . یه داداش گل مگه بیشتر دارم ;
-امان از دست تو خواهر خوشگل من . بابا که خیالش نیست ولی اگه مامان بفهمه که تو دیگه دختر نیستی پدر منو در میاره .
-عیبی نداره . بذار بفهمه . .. مگه خودش دختره .
-ساناز حرفای الکی می زنی ومی خوای اون وقت آبروی من و خودت رو ببری . دختر نبودن تو به یک طرف و رابطه خواهر و برادری به یک طرف دیگه که این اصلا غیر قابل هضمه . من بهت چی بگم . ها .. دختر .
-نمی دونم تو منو کشتی با ابن ناز کردنات . من دختر هستم و تو داری برای من ناز می کنی .
ساناز به شدت حشری بود . اون تا قبل از این که سینا بیاد فقط به این فکر می کرد که چیکار کنه که وقتی اونو دید بتونه با بی حوصلگی های داداشش مبارزه کنه . چون می دونست وقتی که اون بر گرده به خونه خیلی بی خیال و خسته هست . سینا بیشتر به این خاطر که خواهرش راضی باشه کاری به کارش نداشت و با هاش همراهی می کرد . با این که از سکس با اون خوشش میومد و حتی در این لحظات هم این کار بهش آرامش می داد ولی در اون لحظات خیلی کوفته بود . ساناز در همون وضعی که خودشو انداخته بود رو کیر سینا دستاشو رو شونه های داداشش گذاشت و خیلی آروم ماساژش می داد .
-فدای تو و اون دستای ناز و ظریف دخترونه ات شم . یادم باشه که دستمزد تو رو بهت بدم .
-سینا من پولکی نیستم .
-مگه نگفتی که تو زن من هستی ; خب یک شوهر به زنش هم پول میده و هوای اونو هم داره دیگه . غیر از این که نیست .
-فدای تو شوهر خوبم بشم من , داداش گلم ! من محبت تو رو می خوام . عشق و هوس تو رو .
ساناز کونشو گذاشته بود رو سر کیر داداشش و در یه حالت گردشی کونشو روی کیرسینا می گردوند . دوست داشت کیر اونو خیلی سفت حس کنه . ولی سینا یه حس بی جانی داشت . برای همین دستاشو گذاشته بود رو سینه های ساناز و همش به این توجه داشت که این خواهرش باشه که بر نامه سکس رو اداره می کنه . ساناز هم تا می تونست خودشو رو سینا حرکت می داد . ولی دوست داشت که برادرش هم به دیدن اون شور و حالی نشون بده حرکتی کنه .. سینا احساس کرد که با کمی تحرک می تونه رو ساناز اثر بذاره .. این بار دستاشو گذاشت روی باسن ساناز و اونو یه دور بر گردوند و روش قرار گرفت . و با شور و حال و نشاط بیشتری شروع کرد به عشقبازی با اون تا بتونه این شور و حال رو به اون منتقل کنه . هنوز کس تنگ ساناز رو که حس می کرد به این فکر می کرد که زنی گرفته و اون تازه عروسشه ..
-ساناز چرا این جوری نگام می کنی ..
-نمی دونم شاید بوسه های تو رو می خوام .
-شاید که نه .. حتما می خوای ..
-باید نازت رو بکشم داداش ;
-ناز کشیدن کار پسراست . حالا می تونم ببوسمت خواهر کوچولوی دوست داشتنی من ;
سارا دستاشو گذاشت روی گوش برادرش و گفت چند بار باید بهت بگم که من کوچولو نیستم . چرا اینو حس نمی کنی . ولی چون می دونم برای نازمو کشیدن بود ازت می پذیرم .
سینا یک بار لبای خواهرشو به شکار لبهای خودش در آورد … ساناز در آغوش اون احساس آرامش می کرد . احساس باوری که به با ور های زندگی اون جهت می داد . احساس آرامش می کرد . برادرش رو یک تکیه گاهی می دونست که اونو از تمام پسرای دنیا بی نیاز می کرد . دیگه بقیه پسرا واسش هیچ هیجانی رو ایجاد نمی کردند . یه حس انفجار هوس اومده بود به سراغش . حس قشنگی که وقتی خودشو مایه لذت داداشش می دید به سراغ اون میومد ….. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی