پسران طلایی 161
–
سینا با یه کیف خاصی که بتونه همون لذتو به مادرش هم انتقال بده دستشو به قسمتای شکم و کمر مادرش می مالوند .. سینه ها که جای خود داشتند .
-حال کن سینا جون .. ساناز امشب نیست و از دست این دختره رودابه هم خلاصیم . خب کیف کن .. ووووووووویییییی سینا .. سینا جون .. بازم دارم اون جوری میشم . ببین کسم داره می ترکه دلم می خواد کونمو بتر کونی . واااااایییییی نهههههههههه .. ولم نکن . خواهش می کنم . سینا . عزیزم . زود باش . بچرخون کیرت رو . سارا می خواد کلفتی اونو بیشتر حس کنه . لمسم کن .
سینا لحظه به لحظه داغ تر می شد . هیجانی رو که سارا به اون می داتد هیشکدوم از زنای دیگه به اون نمی دادند . حس می کرد که واقعا داره سنگ تموم می ذاره . لرزش بدن سارا نشون می داتد که اون یک بار دیگه داره ار گاسم میشه . سارا هم اینو به خوبی احساس می کرد . با این که کیر سینا توی کونش بود ولی از بس احساس رضایت و آرامش می کرد و با تمام وجودش خودشو تسلیم کرده بود لذت روحی و آرامش روانی به جسمش هم سرایت کرده بود .
-جووووووووون مااااااامااااااان من عاشق این کونم .
-فقط عاشق کون مامانت باش .
-جوووووووووون بخورمش .
سینا ییک بار دیگه پشت گردن و کمر سارا رو غرق بوسه کرده بود . همه جا شو می لیسید . کف دستشو مرتب به کس سارا می زد . این کار رو قبلا بار ها و بار ها انجام داده نتیجه گرفته بود . یک حرکت تکراری شده بود ولی سعی می کرد این حرکات تکراری برای اون و مادرش یک تازگی خاصی داشته باشه . سارا هم اینو به خوبی حسش می کرد . چون هر بار که سینا با اون حال می کرد حس می کرد که این بار اولشه ویا تازگی و طراوت همون دفعه اولو داره .
-جووووووووون مااااااماااااااان ..
-بزن عزیزم . بزن . با کف دو تا دستات کونمو بچرخون .. بلرزونش . می دونم کیف می کنی از این که می لرزه .. دلم می خواد لرزش کون خودمو درخشش چشاتو ببینم . ببینم که چه جوری داری کون سارا جونتو می بینی و کیف می کنی . می بینی و حال می کنی . جووووووووون مادر به فدای تو .
کف دست سینا این بار دو طرف کس مادرشو بازو در عین حال به کمک یکی از این انگشتا کسشو از کناره ها می مالوند .
-اوووووووووفففففففف سینا عزیزم .. تموم شدم . حالا دارم خالی میشم .. بگیر منو بچسب بهم .. کونم .. کونم … سارا ار گاسم شده بود و این بار سینا دیگه آبشو ریخت توی کون مادرش … سارا ولش نمی کرد . مثل یک گرگ گرسنه . هر بار که سینا می رفت کمی استراحت کنه اون سکان عملیات رو به دست می گرفت . نزدیکای صبح واسه احتیاط از هم جدا شدند . سینا رفت به اتاق خودش .. هنوز چشاشو به خوبی رو هم نذاشته بود که صدای درو شنید . کی می تونست باشه . حتما رودابه و ساناز هستند .. خوابش میومد بعد از یه روز کار سنگین معمولا شیرین به اون استراحت می داد تا با نیروی بیشتری در روز بعد فعالیت کنه غافل از این که خونه هم دست کمی از محل کارش نداره .. جالب این جا بود که کسی هم نمی پرسید که چرا امروز آژانسی کار نمی کنی و اگر هم می پرسید سینا جواب می داد که پس از یک روز کار سنگین و رفتن به راه دور استراحت داره . تازه چشاش سنگین شده بود که دستای یکی رو رو تن خودش حس کرد . بوی عطر ساناز و لختی بدن اونو حس می کرد .
– سینا .. عشق من . داداش گل من بیداری ; آررررررررره ; اگه بدونی خودمو چه جوری هلاک کردم از دست این دختره خلاص شم . اگه می خواست شبو این جا بمونه فکر نکنم که می تونستم پیشت بیام .
-چی شده ;
-هیچی اون اگه همیشه با من باشه من و تو نمی تونیم زیاد با هم باشیم . من و اون رفتیم خونه شون و حالا هم با یه بهونه ای اومدم این جا . اگه بدونی که چه عشقی کردم قالش گذاشتم . بهش گفتم یه کاری دارم و باید یه جایی برم . تازگی ها هم طوری رفتار می کنه که انگاری به تو علاقه منده . در مورد چیزایی که ربطی بهش نداره دخالت می کنه می خوادنشون بده که چقدر به تو علاقه داره . به این که من هوای تو رو داشته باشم . تو خسته میشی . اگه یه شوهری داشت دوست داره که اون شوهرش مثل تو باشه . مثلا با این تعریف کردناش می خواد خودشو پیش من جا کنه ; اصلا این کاراش چه معنی داره .
-سانا زجون اینا رو چرا به من میگی . اون دوست توست حالا این قدر حساس نشو . تازه اون از کجا بدونه که من و تو که خواهر و برادر همیم دوست دختر و دوست پسر هم هستیم .
-اووووووووخخخخخخخ حالا بیا منو ببوس . بیا … تنم تو رو می خواد . اعصابمو آروم کن ..
-ساناز میشه حالا تو اعصاب منو آروم کنی ; …. ادامه دارد … نویسنده … ایرانی