پسران طلایی 184

مسعود : سینا جان .. عجب هیجانی ! اصلا فکرشو نمی کردم که تا این حد خوشم بیاد . ..
عطیه : بابا از کار خودت خوشت اومده یا از کار سینا جون …
 -هر دو تا به آدم هیجان میده .
عاطفه : مسعود جان به جای این همه حرف زدن سریع کارت رو بکن . تو که می دونی من کسم خیلی می خاره و همیشه یه چیزی باید توش فرو کنی  که دیگه نخاره ..
  عاطفه  اسیر دستای سینا شده بود … پنجه های پسر به کونش چنگ انداخته و با حالتی فشارشون می گرفت که حس کرد دلش می خواد اون پسر کیرش رو تا ته بکنه توی کون …  مسعود  صحنه نگاه کردن به کون زنشو رها کرده و دوباره به صورت طاقباز قرار گرفت تا راحت تر بتونه به کردن زنش ادامه بده . اون چشاشو بسته بود و به صحنه دو تا کیری که توی کس بود فکر می کرد . سینا هم دیگه یواش یواش از اون جایی که کمی احساس خستگی می کرد مجبور شده بود که کمی هیجان اضافی رو چاشنی سکس کنه … اون باید قوای خودشو نگه می داشت برای مشتریان بعدی . هر چند سینا به اون به اندازه کافی استراحت می داد . با این حال باید مراقب تندرستی خودش هم می بود .  و یک بدی کار اون هم در این بود که وقتی برای استراحت میومد مادر و خواهرش دست از سرش بر نمی داشتند .  عطیه که صحنه سکس مادرش با اون دو تا مرد رو می دید خیلی هیجان زده شده بود و دوست داشت که زود تر کار مادرش تموم شه و اون دو نفر بیان سراغش … ولی عاطفه به این نون و ماستها رضایت بده نبود . اون طوری خودشو به اون دو تا کیر می مالوند و می چسبوند که اون دو تا رو مثل چنگک به خودش قفل کرده بود  عاطفه : آخ مسعود …  دلم می خواد سینا جون هر شب پیش ما باشه . وقتی اون نباشه تو چه طور می تونی حال منو جا بیاری . .
 مسعود : گفتم هفته ای یه بار میارمش . مگه تا حالا چیکار می کردیم . این من بودم که تا حالا بهت حال می دادم . تازه تو خودت طبع سردی داشتی …
عاطفه : چرا الکی حرف می زنی . الان سینا جون فکر می کنه که من طبع سردی دارم . آره سینا جون . من هات نیستم . نگاه کن .. توی کون من آتیشو احساس نمی کنی ;  چه حس قشنگیه … آخ مسعود .. شوهر گلم .. فدات شم من . دورت بگردم .
مسعود : جوووووون عزیزم .. چیه …
عطیه : شماها این قدر قربون صدقه هم میرین که منو هم بد جوری به هوس انداختین ….  
مسعود : سینا جون یه خورده هم هوای این دختر مو داشته باش که طاقتش طاق شده . دخترم تو که صبرت خیلی زیاد بود.
عاطفه : آره من خودم چند بار دیدمت که داری خود ار ضایی می کنی .
-مامان من و این کارا ;!
-چه اشکالی داره! منم جوون بودم با این که خیلی ایمانم قوی بود و مذهبی این کارو می کردم . اتفاقا مذهبی ها هوسشون بیشتره . چون اونا  خیلی شرعی کار می کنن .
سینا داشت به این فکر می کرد که خود ار ضایی کجاش می تونه شرعی باشه ..
سینا : عطیه بیا نزدیک تر …
چهار تا انگشتشو توی کون عطیه فرو کرد … و دختر هم لباشو گذاشت رو لبای سینا …
عاطفه : من نمی دونم چرا این دختر مثل شش ماهه  به دنیا اومده هست . آخه عزیزم …
مسعود : زن خوشگل من . این قدر حرص نخور . وقت به اندازه کافی داریم من بابت حالا  در همین جا از سینا جون قولشو می گیرم تا زمانی که هر دو تاتون بخواین و سیر سیر نشده باشین در خد مت آقا سینا باشیم …
 دیگه واسه پسر کیر و کمر نمونده بود . این زنا  خستگی نمی شناختند . عطیه هم که به حرفای مادرش توجه نمی کرد …
 سینا از عطیه خواست که چند دقیقه ای رو دندون رو جیگر بذاره تا اون با سرعت و فشار بیشتری رومادرش کار کنه . همین کارو هم کرد . سینا و مسعود دیگه عاطفه رو داغ داغش کرده بودند . دستای سینا به سینه های عاطفه چنگ انداخته بود . و این بار به جای دختر لباشو رو لبای مادر گذاشت تا  اونو به ار گاسم نزدیک ترش کنه . عاطفه هم خودشو رو کیر شوهرش حرکت می داد …  همه چی رو خیلی داغ حس می کرد … لبای سینا رو به تندی میک می زد و حرکات دو تا کیر رو توی کس و کونش  تصور می کرد و وقتی هم که عطیه آینه رو رو بروی کون اون گذاشته بود به راحتی می تونست حرکت دو تا کیر رو ببینه . حرکات تند و انفجاری  عاطفه نشون می داد که  که نزدیکه ار ضا شه .. یه لحظه دستاشو با فشار گذاشت دور کمر شوهرش و لبای سینا رو گازش گرفت ….. ادامه دارد ….. نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا