پسران طلایی 22

مهشید احساس آرامش می کرد . همین حس رو ملیسا هم داشت اون از این که می دید این پسره سینا باعث استحکام دوباره پیوند پاک اون و مهشید شده احساس خوشحالی می کرد . اون حالا می تونست بعد از رفتن سینا دلشو به این خوش کنه که می تونه لحظات  خوشی رو در کنار سینا حس کنه . مهشید درست می گفت در این دنیای نامردمیها چیزی مهم تر از دوستی و رفاقت ها نمی تونه وجود داشته باشه . این که یک زن شهوت خودشو فدای دوستی و محبت بکنه و یا این که دوستی رو بر نیاز های جنسی خودش اولویت بده می تونه طعم شیرین زندگی رو بیشتر بهش بچشونه . سینا حالا با لذت کیرشو می کرد توی کس مهشید و اونو می کشید بیرون . وقتی دست ملیسا رو روی سینه هاش حس می کرد لذتش خیلی بیشتر می شد . ملیسا کسشو به شدت روی کون سینا می کشید تا یه جوری خودشو گرم نگه داشته باشه تا پسر بعد از تموم کردن کار مهشید یه بار دیگه بیاد سراغ اون . با دستاش شونه های سینا رو می مالوند . پسر با این کارای ملیسا انرژی بیشتر ی برای گاییدن مهشید پیدا کرده بود . -سینا می تونی حرفای قشنگت رو به مهشید هم بزنی . اون از این که موقع سکس این حرفای زیبا بهش گفته شه خیلی خوشحال میشه . بیشتر لذت می بره . سینا سرشو بر گردوند و خیلی آروم بهش گفت که کدوم زنه که از شنیدن حرفای عاشقونه و سکسی خوشش نیاد .. مهشید : ملیسا جون چی داری میگی چرا این قدر داری  لوسم می کنی . باور کن اگه دوست داری می تونی سینا رو همین الان ببری پیش خودت .. -فدات شم من که چیزی نگفتم تو دلخورشدی . -من کی گفتم ازت دلخورم . سینا : اگه من این وسط زیادی هستم پاشم تا شما دو تا عاشق و معشوق قشنگ حرفاتونو بزنین . ملیسا : به نظر تو ما کدوممون عاشقیم و کدوم معشوق ;/; -هر دو تا تون هم عاشقین هم معشوق .. سینا چون دید باید یه شوکی وارد کنه تا هر دو تا شون ساکت شن با سرعت زیاد ترو فشار بیشتری کیرشو می کرد توی کس مهشید و از طرفی کف دستشو از پشت روی کس ملیسا قرار داده با اونم ور می رفت تا دیگه فکرشو از راز و نیاز کردن با زنی که تا لحظاتی پیش باهاش کل کل داشت به این طرف بکشونه .. -ملیسا خیلی هوس داری . من که الان ردیفت کردم . -سینا سینا .. اگه بدونی چقدر داغم . عطش دارم .. از این که دوباره به عشقم به محبوبه ام رسیدم احساس لذت و آرامش می کنم و همین هوس منو زیاد می کنه . دو تا دوست ایثار گر شده بودند . دستای ملیسا حالا رفته بود روی کمر سینا و یواش یواش دوباره به سینه هاش رسیده بود . تا حدودی جلو ضربه  های کیر سینا به کس مهشید گرفته شده بود ولی مهشید هر لحظه حس می کرد که از لذت حشر داره به خواب عمیقی میره . ملیسا حالا دلش می خواست که با بدن دوستش ور بره تا اون زود تر حال کنه . از جاش پا شد خودشو به سمت مهشید کشوند . هر چند قسمت جلو بدن سینا به پشت تن مهشید چسبیده بود ملیسا دستاشو رسوند به کون دوستش . دو طرفشو به کناره ها باز کرد تا دوستش از تماس کیر با لبه های کس لذت بیشتری ببره . مهشید : شما دو تا دارین چیکار می کنین . من خوابم گرفته .. -اوووووخخخخخخ دلم واست تنگ شده مهشید . دلم واسه خوابیدن توی بغلت تنگ شده .-ملیسا دیگه نمی ذارم فراموشم کنی . واسه همین بیشتر باید همو بغل بزنیم . سینا بازم گازشو زیاد تر کرد تا  راز و نیاز های عا شقونه این دو تا زن کار دستش نده . دوست داشت هر دو تا شونو  تا اونجایی که بالا بیاره بکنه . این بار ملیسا رفت و روبروی مهشید قرار گرفت . حالا فضا ی بیشتری واسه سینا وجود داشت و دیگه اون احساس خفگی و تنگی جای لحظاتی پیش رو نداشت . دستاشو از کنار ها و پهلو های مهشید به سینه های درشتش رسونده بود و اونا رو خیلی آروم فشار می داد و ولشون می کرد . با این که مهشید رو چند ساعت پیش گاییده بود و این دو مین باری بود که با هاش سکس می کرد ولی از این نظر که این بار بدون استرس سر رسیدن ملیسا داره اونو میگاد طعم و لذ ت بیشتری براش داشت . -عزیزم مهشید پاتو بستی . خوابی ;/; من لب می خوام . لب لب گرمتو .. می دونم خوشت میاد . لذت ببر از کیر سینا لذت ببر . خیلی اذیتت کردم .. ملیسا لباشو رو لبای مهشید گذاشته بود اونم رفته بود به عالم خواب هوس .. حالتی که دوست داشت هم بخوابه و هم بیدار باشه . هم به اوج برسه و هم در اون حالت بمونه . خوشی و لذتی که به هر روندی اونو غرق دریا و دنیای آرامش کرده بود . فقط دلش نمی خواست این لحظات به انتها برسه . لبان آشنایی روروی لبان خود احساس می نمود . لبایی که براش شیرین ترین لبان دنیا بودند . شیرین ترین بوسه رو از این لبان چشیده بود . شاید این همون چیزی بود که پس از ازدواج احساس می کرد که کم داره . این همون گم شده ای بود که می بایست اونو به اوج می رسوند . لبای ملیسا رو لباش حرکت می کرد . کیر سینا  همچنان اونو به فرو رفتن در خوابی عمیق نزدیک تر می کرد . … ادامه دارد …. نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا