پسران طلایی 38
–
زیر بغل مونا زیر زبون سینا قرار داشت . پسر همچنان با یه دست دیگه اش با کس مونا ور می رفت پس از این که یک بار دیگه اونو ارضاش کرداین بار حس کرد که نوبت کونشه . دست بردار نبود . دختر حس کرد که کونش سنگین شده . -عزیزم عشق من کیرت رو می خواد . تو رو می خواد . می خواد حست کنه . ولم نکن . فراموشم نکن . بگو دوستم داری . بگو منو می خوای . -آره عزیز دلم . من تو رو می خوام . -چه سوراخ کون نازی داری . چه کون تپل و برجسته ای ! آدم که نگاش می کنه انگاری یه دنیا جون می گیره . کلی عشق و حال میاد و دور و برشو می گیره .. -اون وقت چیکارت می کنه . -میگه تا می تونی باید که از این لحظه ها استفاده کنی . کار امروز رو به فردا ننداز -اون وقت تو چیکار می کنی ;/; -خب نمیندازم ولی یه چیز دیگه رو توی یک چیز دیگه میندازم . مونا دستاشو گذاشت رو دو تا قاچای کونش و اونا رو به دو طرف باز کرد و به سینا گفت پس بنداز . بنداز همون جوری که دوست دارم و دوست داری بنداز . بیا .. بیا ..من کیرت رو می خوام . کونم کیرت رو می خواد . سینا با کیر کلفتش افتاد به جون کون مونا . .. این سومین زنی بود که در این شرایط اونو می گایید . زنانی با روحیات مختلف .. نشون می داد که اگه در جامعه ما این آزادی واسه زنان هم وجود داشته باشه که اونا هم حال کنن در این زمینه هیچ تفاوتی با مردا ندارن .شاید حریص تر و تشنه تر هم باشن .. و از طرفی تازه خیلی ها شون خبر ندارن که همچین شرایطی وجود داره و مردا یی هستند که نقش ژوکر رو بازی می کنند . سینا از این که به خودش گفته بود ژوکر خنده اش گرفته بود . حس می کرد اصطلاح جنده یا هرزه بیشتر برازنده اونه . نباید که حتما زن هر جایی باشی که بهت بگن جنده . یک مرد هرزه هم می تونه جنده باشه . سینا با سرعتی متوسط کون مونا رو می گایید . دختر حسابی خودشو تسلیم اون کرده بود . -بزن بزن سینا .. دردم میاد ولی دارم حال می کنم . هر جوری دوست داری منو بکن بی وفا .. تو بعد از من میری و با کلی زن هستی ولی من جز تو با هیشکی دیگه حال نمی کنم . تا حالا هر کی حال منو گرفته دیگه بسه . نمی خوام دیگه کسی حال منو بگیره .. -چقدر قشنگ حرف می زنی . -تو هم چقدر قشنگ کیر قشنگتو می فرستی توی کون من . سینا حس کرد که بازم آب کیرشو سنگین کرده .. پس از چند ضربه دیگه منی خودشو ریخت توی کون مونا .. -اوووووففففففف تمام تنم درسته داره میره تا وارد سوراخ کونت شه . همه جا داغه و پر تنش و پر عطش .. -عطش چی رو داری سینا -تو رو . می خوام بخورمت -این جوری که تو میگی گرسنه می . این که نمیشه تشنگی .. -فرقی نمی کنه من می خوام بخورمت -بخور بخور .. هر چی دوست داری بخور . هر جوری دوست داری بخور .. -فدای تو . سینه ها تو بده همه جا تو بده .. لبای سینا رفت روی سینه های مونا .. -بخور بخور پسر من اصلا سیر نمیشم -مونا پس فردا و فردا های فر دا چیه .. -یعنی می خوای بری و پشت سر خودتم نگاه نکنی ;/; این قدر وقتت پر میشه که یه نگاه به زیر پاتم نمی کنی;/; تو که می دونی من خاک زیر پاتم پسر -تاج سر مایی دختر .. -بیا بیا بذار ببوسمت سینا که حریف زبون تو یکی فقط خودتی .. -خودمم حریف خودم نمی شم .. دو تایی شون توی بغل هم مدتی خودشونو با این حرفا سر گرم کردند تا این که پس از چند سکس کوتاه و بلند و ساعتی خواب وارد صبح دیگه ای شدند .. سینا از اونجا رفت در حالی که روز و شب گذشته واسه مونا یک خاطره فراموش نشدنی شده بود .. لحظاتی که اونو به زندگی بر گردونده بود و به اون نشون داده بود که این می تونه آغاز یک زندگی نوین واسه اون باشه . با همه اینا دلش نمی خواست خودشو بده به دست مرد دیگه ای . حس کرد که خیلی سینا رو دوست داره ولی این پسر نمی تونست خودشو وابسته به یک دختر کنه . وقتی داشت از اون جدا می شد برای لحظاتی به این فکر می کرد که چگونه می تونه این شرایط رو تحمل کنه که سینا با دخترای دیگه رابطه داشته باشه . با این که به طور خیلی جدی به این پسر اظهار عشق نکرده بود ولی می تونست حسادت رو با تمام وجودش احساس کنه . از همین حالا درش ریشه دوانده بود . سینا به خونه بر گشت .. حوصله به شیرین سر زدنو نداشت . معمولا پس از هر فعالیت های این چنینی می تونست حداقل یک صبح تا غروب رو استراحت داشته باشه . وقتی رسید خونه طبق معمول خواهرش ساناز رو دید که منتظرشه …. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی