پسران طلایی 97
–
ساناز حس می کرد که سر تا پاش به آتیش کشیده شده . احساسی که اصلا فکرشو هم نمی کرد که اونو تا به این جا برسونه . یه حس داغی که لذت رو به تمام تنش رسونده بود و داشت به لحظه بعدش فکر می کرد که می تونه تحملش کنه یا نه ; حس می کرد که فکرش داره ازکار میفته . و فقط متمرکزبه یه نقطه میشه . به جایی که اسمشو میشه گذاشت هوس . میشه گذاشت نهایت عشق . به خاطر همینه که هوس به اوج می رسه .
-سینا .. ادامه بده . ادامه بده . خوشم میاد . دست خودم نیست . نمی تونم . نمی تونم دارم اوج می گیرم . خواهش می کنم . ولم نکن . بگو دوستم داری . بگو فقط با منی . ببین من حالا دارم خودمو تسلیمت می کنم . واااااااییییی سینه ام .. داره از جاش در میاد . بگو کوچیکشو دوست داری یا درشتشو . یا مثل حالا متوسطشو . بگو . دوست داری چه جوری باشم . بگو چی هوستو زیاد می کنه .
سرشو مدام از این پهلو به اون پهلو می کرد.
-ساناز این بالشو دوباره بذار دهنت . چرا انداختیش .
-نهههههه نههههههههه مامان و بابا الان مشغولن . اونا هم مث ما دارن جال می کنن . مامان چند روزه که با پدر نبوده . الان داره ازلحظه هاش استفاده می کنه . دیگه صدای من نمیره . باشه باشه آروم ناله می کنم . من خوشم میاد .
. سینا دهنشو همچنان روی کس و چوچوله خواهرش نگه داشته بود . با این که مرتب اون ناحیه رو خشک می کرد بازم لغزندگی اون دیگه از حد خارج شده بود .
-اووووووففففففف ولم نکن . ولم نکن .. خواهش می کنم . داداش کسسسم .. کسسسسسم . می خاره . کیرت رو می خواد.
-متوجه نشدم دوباره بگو ..
-کسم کیرت رو می خواد .
-ساناز بار آخرت باشه که این حرفو می زنی . من نیومدم تا تو رو بد بختت کنم . می خوای تا آخر عمرت ترشیده بمونی ; یا این که یه پیرمرد زن مرده بیاد سراغت و تازه روت منت هم بذاره ;
-نههههه نهههههه . سینا بدش به من .. من می خوامش . کسم داره می سوزه . می خوام بکنیش تو.
-بذار من خوب میکش بزنم . اون وقت که سر حال شدی دیگه این تقاضا رو ازم نمی کنی ..
ساناز گرما و داغی عجیبی رو روی چوچوله و دورش حس می کرد . میک زدنهای سینا روی چوچوله اون درجا تمام بدنشو داغ کرده به لرزه مینداخت . حس می کرد دور قلبش یه گردش خاصی به وجود اومده .. ضربان قلبش به طرز مخصوصی بالا و پایین می رفت .
-عشق من سینای من . یه حرفی بزن بی احساس . حالا من می خوام خودمو تقدیم تو کنم تو واسم ناز می کنی ; وووووویییییی نههههههه چه جوریه .. دارم دیوونه میشم .. کسمو آبش کردی .
همزمان با میک زدن سینا , ساناز به شدت کسشو روی لب و دهن داداش می مالوند -ساناز من می تونم می تونم تا چند دقیقه دیگه ردیفت کنم .
کف دست سینا زیر کون خواهرش قرار داشت . یواش یواش اونو رسوند یه سوراخ کون ساناز و باهاش بازی می کرد.
-جووووووووون خواهر نازم . چی ساختی ;
-مال خودت . مال تو .. دوست داری بکنی توی کونم بکن .. هر جوری که می خوای بکن .. می خوای خشک بکنش .. دهنمو داشته باش کیرت رو فشار بده بهش .. دردم بیار .. پارم کنم . فقط به این فکر کن که خیلی وقته به من فشار اومده .. فشار اومده چون دلم تو رو می خواست و نمی تونستم که تو رو داشته باشم .
-حالا چی فکر می کنی .. خیلی بد جنسی ..
-بس کن ساناز .. تو همش به حرفم میاری و درست و حسابی نمی تونم کست رو بخورم ..
-باشه باشه . دیگه چیزی نمیگم .
ساناز چشاشو بسته بود و دیگه حرفی نمی زد . سینا هم تمام حواسشو جفت این کرده بود که بتونه خواهرشو به آخر خط برسونه . دور کس خواهرشو که حجم کمی داشت می لیسید و میکش می زد ..
-اوووووفففففف سینا سینا سرت رو بیار جلو.
-ساناز بالش بذار توی دهنت .
معلوم نبود دختر بالشو به کدوم طرف پرت کرده . ملافه رو گلوله کرد و چپوند توی دهنش . حالا دیگه به راحتی موهای سر داداش سیناشو می کشید .
-اوووووهههههه نهههههههه .
سینا فشار و سرعت میک زدن کس خواهرشو زیاد کرده بود بدون این که گازش بگیره .. ساناز حس کرد یه چیز نرم و روونی ازش می ریزه .. یه مایع داغی که انگار خودش یه آب سردی باشه بر داغی آتیش .. دیگه موهای سر سینا رو نمی کشید . می خواست در همون حالت بمونه . ملافه های چپونده رو آروم از دهنش در آورد . چشاشو بست و رفت به حس خماری . … ادامه دارد … نویسنده … ایرانی