پسرخاله حشری من
سلام سهیل هستم 24 ساله اهل کرمان داستانم مال وقتیه که17 سالم بود اگه از داستان خوشتون نیومد خواهشا فحش ندید اگرم خوشتون اومد بگید تا داستانهای دیگم رو بنویسم
من تو یه خانواده چهار نفری زندگی میکنم و آخرین فرزند پدرم هستم …تمام آقوام و خویشان ما تو یکی از شهرستانهای استان زندگی میکنن و فقط یکی از خاله هام توی کرمان در نزدیکیای خودمون زندگی میکنه این خاله ام که کوچکترین خاله هام از نظر سنی هست یه شوهر پولدار داره با سه تا پسر به نام های علی و محمد و سعید …علی که اولین فرزند خاله ام هست چهار پنج ماهی از من کوچکتره و یه پسر ساکت و ساده اما کم حوصله …بیشتر وقتا سرش تو درساش بود و خیلی کم پیش میومد که برا بازی و تفریح از خونه بیاد بیرون …تابستونا هم کلاس تابستونی بر میداشتو خودش رو مشغول میکرد …محمد هم که سه سال
از علی کوچکتر بود صد درجه با علی فرق داشت اصلا به فکر درس و مدرسه نبود یه پسر مغرور و پر افاده که احساس میکرد خوشتیپ ترین پسرای روی دنیاست واکثر اوقات جلوی آینه با موهای مزخرفش ور میرفت …من که اصلا جرات حرف زدن با این بشر رو داشتم …اما سعید که دو سال با محمد و تقریبا 5 سال با منو علی تفاوت سنی داشت…یه پسر کاملا مجزا و از هر نظر با اون دوتا برادراش فرق داشت یه پسر خوشگل و خوش تیپ و خوش اخلاق که از نظر اخلاق کاملا شبیه مادرش بود مهربون و دوست داشتنی …عاشق رفتارش بودم و ازش خوشم میومد …اون موقعه ها دوازده سالش بود شیطون و پر سرو صدا
منم که تو کل این شهر جز خاله ام و بچه های دیوونش کسی رو نداشتم اکثر اوقات خونشون تلپ بودم و با موتور سیکلت قرازه ای که با بدبختی خریده بودمش میرفتم خونه خاله و وقتمو با اونا میگذروندم …آخه خودم دوتا داداش و یه آبجی دارم که داداشام هر دوشون ازدواج کردنو آبجیم هم دانشگاه درس میخوند به همین خاطر میرفتم خونه خالم و اونجا طلپ میشدم
به خصوص جمعه ها که علی کله اش رو از رو کتاباش جدا میکردو یه هوایی به مغزش میداد …منم روزای جمعه کلی با علی و سعید خوش میگذروندیم الته بیشتر با سعید .محمدم که پی رفیق بازیش بود
چند ماهی از مدرسه ها گذشته بودو یه روز جمعه رفتم خونه خاله در زدمو خاله در رو باز کرد سلام کردمو حال و احوال گفتم خاله بچه ها کجان گفت علی و محمد همراه باباشون رفتن سر زمین زراعتی که تازه آقا منصور(شوهر خالم) خریده تا یه نگاهی بندازن …گفتم جدا مبارک باشه خندید و گفت سلامت باشی .گفتم پ سعید کجاست گفت تو اتاقشه گفتم پ من میرم پیش سعید …رفتم سمت اتاق سعید و بدون اینکه در بزنم در رو تا نیمه باز کردم دیدم سعید پشت میز کامپیوترشه و داره بازی مورد علاقش جی تی آ چهار بازی میکنه یواش یواش رفتم از پشت چشماش رو گرفتم و چیزی نگفتم سعید دستش رو گذاشت رو دستمو گفت سلام سهیل تو هستی گفتم به به خوشکل پسر چطوری خوبی …گفت ممنونم خوبم …یه نگاه کرد پشت سرشو دید در بازه سریع بهم گفت بدو در و ببند گفتم چرا گفت بدو دیگه منم رفتم و سریع در اتاقش رو بستم گفتم چطور مگه؟ گفت آخه بونه ی درس رو پیش آوردم و با بابام نرفتم سر زمین منم گفتم ای تنبل بیخاصیت اگه به مامانت نگفتم گفت تو رو خدا نگو گفتم به یه شرط گفت چی گفتم بزاری منم بازی کنم .گفت باشه فقط 2 دیقه گفتم باشه از جاش بلند شد و من بجاش رو صندلی چرخداری که جلو کامپیوترش بود نشستم و اونم نشست روی تختش که کنار کامپیوترش بود شروع کردم الکی بازی کردن آخه اصلا از اون بازی خوشم نمیومد . بازیش و خراب کردم و اونم گفت بسه بیا کنار ریدی تو بازیم …گفتم بی ادب هنوز زوده یه کم دیگه بازی کنم هی صندلی رو تکون تکون میدادو میگفت بیا کنار و منم لج کرده بودم …گفت نمیری کنار گفتم ن نمیرم گفت باشه خودت خواستی یه دفعه صندلی رو کشید عقب و منو از کامپیوتر فاصله داد و یه دفعه نشست رو پاهای من به طوری که باسنش قشنگ به آلتم برخورد کرد …یه حس عجیب و پر از لذت که تاحالا تجربه نداشتم اومد سراغم گرمی و نرمی باسنش احساس خاصی بهم میداد …احساس کردم داره آلتم بلند میشه هرچی آلتم بلندتر میشد نرمی کونش رو بیشتر و بیشتر احساس میکردم خیلی برام جالب بود تا بحال بهش فکر نکرده بودم …یه سه دیقه ای گذشت و برای اینکه ضایع نباشه سریع از رو خودم پرتش کردم اون ورو از روصندلی بلند شدم و گفتم بیا گدا نخواستیم …به حالت ناراحتی و عصبانیت از اتاقش رفتم بیرون که یه دفعه بدو بدو اومد بیرون و منو دوباره برد تو اتاقش و گفت ببخشید غلط کردم نری به مامانم چیزی بگی …گفتم نترس من خبر چین نیستم …با اصرار زیادش برگشتم تو اتاقش دوباره رفت رو صندلی نشستو منم رفتم رو تختش دراز کشیدم و رفتم تو افکار خودم …همش اون حس گرمی و نرمی وباسن سعید و احساس شهوتی که از برخورد باسنش با آلتم هر چند از روی شلوار رو در نظر مرور میکردمو آلتم هی بلند و بلند تر میشد همینجور که چشمامو بستم و به اینها فکر میکردم یه دفعه حضور یه نفر رو کنارم احساس کردم …چشمام رو باز کردم دیدم سعید نشسته کنارم و داره هر هر برام میخنده …گفت کوف چرا میخندی یه دفعه دست گرفت به آلت سیخ شدم و گفت چقدم بزرگه لامصب …مث برق از جام بلند شدمو نشستم و دستش رو از رو آلتم برداشتم و گفتم خیلی بی شعوری سعید خجالت بکش …گفت مگه چی شده حالا؟… گفتم کارت اصلا درست نبود دست گرفتی به …من …حالا که اینطور شد به مامانت میگم داشتی بازی میکردی …گفت غلط کردم گوه خوردم سیهل جان ببخش باشه ؟دیگه این کار رو نمیکنم …گفتم خیل خوب حالا …بزار بخوابیم …
دوباره رو پهلوی راستم خوابیدم و پشتم کردم بهش چند دیقه ای گذشت که اونم کنارم خوابید و خودشو چسبوند به من …آلت کوچولوش رو رو کمرم احساس میکردم چون قدش از من کوچکتر بود آلتش به کمر میخورد و بسیار جالب بود مث آدمای جن دیده سریع از جام بلند شدمو گوش سعید رو گرفتم و گفتم داری چه غلطی میکنی هان …کثافت بیشعور …سعیدم که داشت درد میکشید گفت هیچی بابا خوب منم خوابیدم پیشت آی آی آی آآآییییی گوشم و ول کن …گفتم باید تنبیهت کنم آدم شی رو شکم بخواب ببینم …اونم که گوشش تو دست من بود تسلیم اوامرم شد رو شکم خوابید و باسنش رو هوا کرد منم سه چهارتا مشت کشیده زدم روی کپل های باس
نش اونم چنتا آخ و اوخ کردو ولش کردم …عجب باسنای نرم و نازی داشت خییلی محشر بود …اون روز تموم شدو من از اون روز به بعد تمام فکر و ذهنم شده بود سعید و اون کون تپل و خوشگلش …شب تا صبح همش به رفتارهای سعید و اون کون نازش فکر میکردم و کیر بیچاره رو با فکرای شهوت برانگیز عذاب میدادم .
از اون موقع به بعد فقط به عشق کون سعید میرفتم خونه خاله بد جوری دلم رو برده بود …فبل اون وقتی خونه خاله میرفتم هیچ وقت به این چیزا فکر نمیکردم اما بعد اون حرکات سعید …اون حس لذتی که از گرمی باسنش احساس کردم دیگه به تمام جزئیات حرکات سعید خیره میشدم و زیر ذره بین شهوتم گرفته بودمش …اون اکثر اوقات تو اتاقش با یه زیر پوش و یه شلوارک بود حتی زمستونا بخاری اتاقش رو تا آخرین شعله زیاد میکرد تا سردش نشه اما حاضر نبود لباس گرم بپوشه .واین مساله قبل از اون جریان برام اهمیتی نداشت اما بعد اون بازوهای سفید و ساقهای پای سفید و بی موی سعید رو وقتی میدیدم تصوری از کو
ن سفیدش تو ذهنم میومد و من و مست می کرد …یادم میاد وقتی هم سن اون بودم بدنم پر مو بود موهای ریز و سیاه اما این پسر اصلا یه دونه موهم روی پاهاش و دستاش نبود صاف و صیقل … گاهی هم الکی به عنوان اینکه دارم باهاش شوخی میکنم ماهیچه های دستش رو میفشردم و از نرمی و لطافتش لذت میبردم …سعید هم با اینکه 12 سالش بیشتر نبود از رفتارهاش معلوم بود که یه پسر شهوتی و مسته…تمام فکرو ذهنم شده بود سعید …خیلی پسر شهوت برانگیزی بود …یه روز جمعه که رفتم خونشون دیدم خاله و شوهر خاله نشستن رو مبل و دارن فیلم میبیننو چای مینوشن …گفتم خاله علی کجاست …خاله گفت علی رفته خونه دوستش ریاضی کار کنه …محمدم که میدونستم طبق روال همیشه خونه نیست …گفتم سعید هست گفت اره تو اتاقشه …گفتم پس من میرم پیش سعید تا علی بیاد …خاله و شوهر خاله که از بودن من تو خونشون عادت کرده بودن و چون پسر بی ادبی نبودم از من راضی بودن و چیزی بهم نمیگفتن …خاله گفت بزار بهت یه چای بریزم بخوری بعد برو …گفتم ن ممنون …سریع رفتم طرف اتاق سعید …اینقدر خوشحال بودم که علی نبود چون فرصت بیشتر در کنار سعید بودن رو داشتم …بدون در زدن و یالله گفتن رفتم تو اتاقش دیدم آقا سعید دمر رو تخت خوابیده و یه پتو کشیده روش که برآمدگی باسنش از روی پتو کاملا مشخص بود رفتم کنار تختش وایسادم .یه تکون بهش دادم گفتم سعید سعید …اصلا انگار ن انگار …از جاش تکون هم نخورد …یه لحظه بخودم گفتم الان بهترین لحظه است بزار باسنش رو ببینم …پتو رو یواش یواش به طوری که بیدار نشه از روش دادم پس و تا نزدیکای زانوهاش پتو رو از روش برداشتم …یه چیزی دیدم که با دیدنش آتش شهوتم شعله ور شد و تمام وجودم و فرا گرفت …سعید بایه رکابی و یه شرت خوابیده بود شلوارکش رو در آورده بود یه شرت تنگ و سیاه که کون بزرگش داشت شرتش رو پاره میکرد واااای چقدر بزرگ و مست کننده بود این کون …آلتم راست راست شد رونهای سفید و ژله ایش آدمو از خود بیخود میکرد لامصب یه مو به دوایی روی رونای پاش نبود سفید و یک دست …وااای چقدر حشری کننده بود …خواستم دستمو بکشم رو کپلاش تا نرمیشون رو بیشتر احساس کنم اما یه دفعه یه تکون خورد و من سریع پتو رو کشیدم روشو گفتم …سعید سعید دیدم بلند نشد …یه تیکه نخ پیدا کردمو کردم تو گوشش و چرخوندم تا بالاخره بیدارش کردم .گفت مگه مرض داری اه گفتم اره بلند شو زود …گفت نمیشم .خواستم پتو رو از روش بکشم کنار که سریع پتو رو دودستی چسبیدو نذاشت گفت بابا شلوار پام نیست پتو رو برنداریا گفتم ای واای لختکی خوابیدی گفت نه شرت پامه …گفتم نچ نچ نچ خجالت بکش …گفت من هر شب اینجوری میخوابم منم تو دلم گفتم ای کاش منم میومدم پیشت میخوابیدم سعید خوشکله ناز …گفتم بلند شو گفت برو بیرون تا من بلند شم منم گفتم ن بیرون نمیرم چشمامو میبندم تو هم بلند شو شلوارت رو بپوش گفت نگاه نکنیا گفتم باشه بابا …چشمامو بستمو بلند شد شلوارش رو پوشید …یه دفعه الکی گفت آی آی آی کمرم واااای کمرم …گفتم چه مرگت شد گفت کمرم داره درد میکنه گفتم خوب بخواب رو تخت تا ماساژت بدم اونم از خدا خواسته سریع دمر خوابید رو تخت شلوارک کشادش رفت لای کونش و قاب کونش بزرگش قشنگ نمایان شد واقعا کون این پسر دلبری میکرد …منم که یه فرصت تازه برای لمس بیشتر بدن نرم و گوشتی سعید پیدا کرده بودم سریع رفتم و رو زانوم دو طرفش وایسادم به طوری که کیرم قشنگ موازی کونش بود و وقتی خم میشدم که ماساژش بدم از بس کونش بزرگ بود کیرم به باسنش برخورد میکردو کلی لذت میبردم .کمرش رو کلی ماساژ دادمو رفتم سراغ پاهاش به باسنش دست نزدم تا فکر بد نکنه پاهاشم ماساژ دادمو یه ضربه محکم زدم رو کونش که مث ژله میلرزید گفتم بلند شو تنبل دیگه بسته…گفت ای بابا تازه داشتم حال میکردم …گفتم دلت درد میگیره همین قدرم بسته …بلند شد و کنارم نشست و دوباره شروع کرد خندیدن …گفتم دیگه چته .گفت نگا کیرت بکن .ههههه …نگاه کردم ودیدم اینقدر سیخ شده که داره شلوارمو میجرونه …از خجالت چیزی نگفتم و با دستم یه کم کیرمو جابجا کردم تا شلوارم از اون حالت برامدگی بیاد بیرون …سعید گفت سهیل من ازت خیلی خوشم میاد چون یه بچه با جنبه و دوست داشتنی هستی …گفتم ن بابا جدا …گفت زهرمار مسخره نکن دارم جدی میگم …منم گفتم منم تو رو از علی و محمد خیلی بیشتر دوست دارم آخه اونا رو اعصابن …یه دفعه گفت ول کن اون دیوونه هارو علی که 24 ساعته داره درس میخونه از بس درس خونده مخش گوز پیچ شده محمدم که هروز با دوستاشو میره بهشون کون میده …یه دفعه برق چشام و زد گفتم دهنتو ببند این چه حرفه پشت سر داداشت میزنی …بعدشم اصلا خوب نیست اینطوری حرف بزنی زشته …گفت ول کن سهیل کی به کیه …
اصلا فکر نمیکردم سعید اینقدر بچه کله خراب دهن گشادی باشه …خیلی خرفهای بی ادبی میزد همش جکهای سکسی تعریف میکردو کلی الکی خودش میخندید …منم که حشر کون سعید وجودم رو احاطه کرده بود از کنارش بودن و کارهایی که میکرد لذت میبردم …کم کم سعید باهام صمیی و صمیمیتر میشد به طوری دیگه پیش من راحت بود و هر چی دلش میخواست میگفت …بعضی وقتا خودشو مینداخت تو بغلمو دستاشو میبرد دور کمرمو محکم منو میفشرد و میگفت تو تنها دوست خوبم هستی …منم همش بهش میگفتم دیوونه و از این جور حرفها ولی کارها و حرکاتش برام کلی لذت بخش بود …یه روز که طبق روال همیشه من رفتم خونشون و مستقیم رفتم طرف اتاقش …دیدم خوابه و منم رفتم کنارش خوابیدم دیگه منم کم کم روم تو روش باز شده بود و کارهای زیادی باهاش میکردم …رفتم زیر پتوش و دست زدم به دودول کوچکش که یه دفعه از خواب پرید گفت به به سلام سهیل تویی گفتم آره ناراحتی تا برم …گفت ن خیلیم خوشحالم …گفت برو بیرون من لباس تنم نیست گفتم میدونم تنت نیست …آخه عادته دیگه …خندیدو گفت برو بیرون دیگه …منم که پر رو شده بودم گفتم ای بابا من تو هر دو پسریم بعدشم که تو شرت پاته طوری نیست که اونم گفت خیل خوب باشه …ای جان سعید از زیر پتو اومد بیرون که یه رکابی قرمز و یه شرت آبی تنش بود لامصب از بس کوتش بزرگ و گرد بود شرت داشت جر میخورد …بدن سکسی و سفیدش دلم رو برده بود رونهای سفید پاش که اون شرت آبی جذابیت بیشتری بهشون میداد داشت من از شدت شهوت دیوونه میکرد …دلم میخواست برم بگیرمش تو بغلمو کیرمو بزارم لای پاش و جلو عقب کنم اما ترس و خجالت مانع بود …شلوارکش رو از تو کمد برداشت و سریع پوشید و یه پبرهن آستین کوتاهم تنش کرد …کیرمنم که فقط بلد بود آبرو ریزی کنه از همیشه ضایعتر و افتضاحتر خودش رو نمایان کرده بود …سعیدم که متوجه کیر شق شده من شده بود …اومد کنارم نشست و گفت سهیل تو چرا همیشه سیخی …گفتم هیس زشته هیچی نگو یکی میشنوه گفت کسی اینجا نیست که گفتم نباشه هیچی نگو …دستشو گذاشت رو کیرمو گفت واای واقعا بزرگه …دستشو پس زدمو گفتم نکن سعید اونم که از بزرگی کیرم مست مست شده بود هی دست میکشید رو کیر منو هی لبخند میزد منم که دیدم حریفش نیستم گفتم بیا مال تو اه اعصابمو خورد کردی …گفت جدا …دودستی کیرمو از رو شلوار گرفته بود هی نوازش میداد منم که مسته مست شده بودم چیزی نمیگفتم که یه دفعه صدای در اومد سریع پتویی که رو تخت بود رو کشیدم رو پاهام تا ضایع نیاشه سعید گفت چیه …خاله گفت براتون شربت آوردم …سعید گفت بیا تو مادرش اومد داخل و بهمون شربت داد ماهم کللی تشکر کردیم و مامانش خواست بره که گفت سهیل …گفتم بله گفت این سعید زبان انگلیسیش افتضاحه یه کم باهاش کار کن …تا یاد بگیره دوسه هفته دیگه امتحان داره …گفتم چشم خاله اگه این تنبل خان حرف گوش کنه …گفت اگه حرف گوش نکرد بزن تو گوشش …گفتم خوب به علی بگو یادش بده اون که درسش از من بهتره که یه دفعه سعید گفت اسم اون روانی رو جلو من نیار اه اه حاضرم امتحانم مردود بشم ولی اون روانی زبان یادم نده …یه دفعه خاله گفت ساکت شو بی ادب بی شعور این چه حرفیه به داداشت میگی …سعید خواست که دوباره حرف بزنه من جلو دهانش رو گرفتم و گفتم خاله تو برو من خودم درستش میکنم …خاله هم با عصبانیت از اتاق سعید رفت بیرون …گفتم سعید کونت میخاره ها …گفت اره میخاره …گفتم پس بزار بخارونمش هههه یه دفعه دیدم از جاش بلند شد و از تخت اومد پایین و پشتش رو کرد به منو شلوارکش رو داد پایین و کونش رو قر کرد طرفم و گفت بیا بخارون …منم که از این حرکت سعید دهنم باز مونده بود گفتم جمع کن خودتو ببینم گفت ن باید بخارونی منم که دیدم فرصت مناسبی برا لمس کون سعیده یه کم خودمو کشیدم جلو انگشتم رو کردم توی چاک کون سعید و شروع کردم کونش رو خاروندن …داغی کونش روی انگشتم حشری کننده بود بعد دستمو کامل کشیدم رو کونش و نوازشش دادم …کیرم داشت میترکید از شهوت …عجب کون نرمو لطیفی داشت خییلی باحال ومست کننده بود …سعیدم که معلوم بود خوشش اومده هی خودش رو نزدیکو نزدیک تر میکرد …وقتی دیدم سعید از حرکات من داره خوشش میاد اینبار دودستی شروع کردم به ماساژ دادن کونش وااای که چقدر این کون نرم و حشری کننده بود …داشتم دیوونه میشدم که از ترس اینکه کسی بیاد گفتم خیل خوب بکش بالا اینم از خارش کونت …سعیدم که معلوم بود مست شده بود شیطنت از چشماش زده بود بیرون و گفت ن دوباره هنوز میخواره …گفتم بکش بالا الان یکی میاد فکر میکنه من دارم …شلوارکش رو کشید بالاو اومد کنارم نشست و گفت سهیل یه چیز بهت بگم قول میدی به کسی نگی …گفتم چی گفت قول بده بکسی نگی و مسخرم نکنی …با اینکه تعجب کرده بودمو توی حیرت بودم گفتم قول میدم بگو …
گفت من خیلی دوستدارم یکی با باسنم بازی کنه و اونو ماساژ بده ا و بچسپ به پشتم از این کار لذت میبرم .الان که تو داشتی این کار رو میکردی داشتم لذت میبردم …من که دهنم باز افتاده بود و شگفت زده شده بودم …چیزی برا گفتن نداشتم …وفقط گفتم جدن ؟؟گفت اره بخدا …یه حس خیلی خوب بهم دست میده …الانم خیلی دلم میخواد تو بهم بچسبی و کیرت رو لای پاهام بکشی …منم که داشتم از حرفای سعید منفجر میشدم با خودم میگفتم چطور ممکنه یه پسر از این کار لذت ببره اونم یه پسره 12 ساله …وااای که این پسر چقد عجیب و مست بود با تمام پسرایی که تا حالا دیدم فرق داشت …حالا فهمیدم که چرا تو کشتی هایی که الکی باهم میگرفتیم اون الکی پشتش رو به من میچسبوند نگو که از این کار خوشش میومده …تو این افکار بودم که دیدم سعید دستش رو گذاشته رو کیرم و داره باهاش ور میره گفتم نکن سعید زشته …گفت اذیتم نکن بزار باهاش بازی کنم …داشتم از دستش دیوونه میشدم .گفت سهیل میشه یه خواهش کنم جون من ن نگو .گفتم بگو گفت کیرت رو نشونم بده …گفتم چی …عمراااا اصلا امکان نداره …کلی التماس و خواهش کرد .گفتم به یه شرط گفت چی گفتم بزاری یه خورده لباتو ببوسم اونم که از خدا خواسته گفت باشه لبامو غنچه کردمو اونم لباشو گذاشت رو لبام . وااای که چقدر لذت بخش بود لبای گرم و نرمش روی لبام حشری حشریم کرده بود …سعید با لباش با لبام بازی میکرد و هی لبامو میبوسید منم شروع کردم بوسیدن لبای سعید خیییلی حس خوبی بود حس لب گرفتن از یه پسر12 ساله اونم زیبا و و کردنی وااای که چقد لباش لذیذ بودن چند دیقه ای لبای همو بوسیدیم سعید گفت حالا کیرت رو دربیار منم گفت ن الان ممکنه یکی بیاد …گفت در رو قفل میکنم .گفتم بدتره که فک میکنن ماداریم کار بد انجام میدیم …کلی التماس کرد و من گفتم ن …چون میترسیدم یکی بیادو آبرومون بره …سعیدم قهر کردو رفت رو تختش خوابید …منم یه دفعه یه جرقه ای به ذهنم خوردو گفتم سعید یه فکری گفت با من حرف نزن نامرد …گفتم باشه خودت خواستی ولی بعدا پشیمون میشی …دیگه چیزی نگفتم …
بعد چند لحظه سعید بلند شدو دستش رو گذاشت لای گردنم و گفت بگو عزیزم چه فکری …گفتم نمیگم زدی تو ذوقم …گفت غلط کردم بگو …گفتم سعید منم میخوام یه چیز بهت بگم ناراحت نشو گفت بگو …گفتم من از اون وقتی که پای کامپیوتر نشستی تو کوشم شیفته کونت شدم و دنبال یه فرصت میگشتم حالا هم که فهمیدم خودت از این کار خوشت میاد…اونم گفت اون روز خییلی بهم حال داد کاش میزاشتی بیشتر بشینم تو کوشت تازه از برخورد کیرت با کونمم داشتم حال میکردم …خندیدمو گفتم ای ناقلا عجب بچه مستی هستی تو گفت …خراب خراب مستم …کاش اون کیرت رو تو کونم میکردی …گفتم …این کار شدنی نیست مگه با یه نقشه گفت چی …گفتم ببین خونه ما هیچ کس به جز مادرم نیست …گفت خوب مادرت که هست …گفتم صبر کن تا بقیه اش رو بگم …گفت باشه بگو …گفتم …روزای سه شنبه هم مامانم از ساعت 2 بعد از ظهر تا 5 یا 6 میره خونه یکی از همسایه ها برا شب چهار شنبه که هر هفته کارشون اینه سبزی آش پاک میککنن …گفت جدن چه خوب .حالا من چطوری بیام اونجا …گفتم .ببین درست رو بهونه کن بگو زبانم ضعیفه .با علیم حال نمیکنم میخوام برم پیش سهیل درس بخونم سهیلم گفته سه شنبه ها وقتم آزاده …اونم که کلی کیف کرد از نقشه ام یه بوسه از لپم گرفت و از جاش بلند شد و اومد جلوم ایستاد و کونش رو طرفم قر کرد و گفت خواهش میکنم یه لحظه بهم بچسب منم که منتظر این لحظه بودم کیرمو چسبوندم به قاچ کونش و یه کم کیرمو لای پاهاش بالا و پایین کردم و کلی حال کردم …و برش گردوندم و گفتم ببخشید دیگه خودت خواستی اونم خم شد و از رو شلوار کیرمو بوسید و گفت این چه حرفیه من عاشقتم سهیل ناز کیرت که لای کونم داشت حرکت میکرد …کلی خندیدیم و رفتیم بیرون .گفتم سعید وقتی من رفتم به مامان و بابات بگو اونم گفت باشه منم رفتم تو اتاق پذیراییو از خاله و شوهر خاله خداحافظی کردمو رفتم …تا روز سشنبه که محشر ترین روزهای زندگیم بود (البته از نظر خودم اون زمان)بی صبرانه انتظار
میکشیدم و با خودم در مورد اون جمعه که سعید اون حرفها رو زد ومنم یه چیزایی بهش گفتم فکر میکردم …به این فکر میکردم که آیا کار درستی میکنم یا نه؟ که وقتی تصویر کون قنبل شده و گرد و بزرگ سعید میومد جلو چشم به خصوص اونجایی که شلوارکش رو کشید پایین و گفت بیا بخارون تمام این افکار رو دور میریختم و فقط به یه چیز فکر میکردم اونم دیدن کون لخت سعید و کردن کون زیباش بود و بس …تا اینکه سه شنبه شد صبح به هر بدبختی بود ساعات خسته کننده کلاسای مدرسه رو گذروندم …و ظهر شد و منتظر بودم که ساعت دو بشه و مادرم بره که یه دفعه مامانم گفت سهیل امروز کلی آدم میخواد بیاد اینجا از تو اتاقت بیرون نیای ها …گفتم چیییییی آدم بیا برا چی ؟گفت هر هفته خونه یکی سبزی پاک میکنن .بالاخره بعد چند ها هفته قرعه افتاده به خونه ما …منم که تمام فکرها و نقشه هام نقش بر آب شده بود انگار آب سردی رو بدنم ریختن …شل شدمو گفتم ای داد بی داد چرا این هفته …مادرم گفت واااا چت شد خوب مگه چشه …گفتم هیچی بابا بیخیال راستی شاید سعید بیاد خونمون برا درس …گفت خوب بهتر بیاد باهم برید تو اتاقو بیرون نیاد اینجوری تنها هم نیستی حوصلت سر نمبره گفتم باشه رفتم تو اتاقمو منتظر سعید شدم …ساعت 1ونیم بود که زنگ خونه به صدا در اومد رفتم دم در و دیدم به به سعید با یه تیپ بسیار زیبا دم در وایساده …یه دست آبی پوشیده بود و خییلی ناز شده بود …سلام کردمو گفتم بیا تو اومد تو از سرما دستاش یخ زده بود کلی بهش خندیدم و گفتم خوب میگفتی میومدم دنبالت تا تو راه یخ نکنی …گفت بیخیال بریم تو …وقتی رفتیم تو مامانم و دید وسلام کرد مامانم گفت به به آقا سعید راه گم کردی خاله چه عجب به اینورا منم گلتم اگه درس نداشت که عمرا میومد باز خداررو شکر که درس داشت سعیدم یا مشت کوچولو زد رو شونمو بهم اشاره کرد هییییس …مادرم گفت خوش اومدی خاله برید درس بخونید مزاحمتون نمیشم …سعید که خیلی خوشحال و سر حال بود با من اومد تو اتاقم و در رو بستیم …دری که چفتش
خراب بود و همیشه یه کم باز میموند …کافشنش رو از تنش در آورد و گذاشت رو چوب لباسی یه تی شرت آبی آسمونی چسبون هم تنش بود که کلی قیا فه اش رو زیبا تر کرده بود …گفتم بابا چه خبره همه چی آبی کافشن و کلاه و تی شرت و شلوااار …حتما زیر پوش و شرتتم آبین …شروع کردم خندیدن .اونم خندید و گفت حال کن ببین چقد باحالم من …گفتم معرکه ای .گفت آ ره دیگه …گفتم یه خبر بد گفت چی گفتم امروز نه تنها مامانم نمیره بلکه تمام همسایه ها اینجا طلپن …یه دفعه انگار از تو برق کشیده باشنش خاموش شد و بی رمق گفتم چت شد گفت هیچی بابا… گفتم .ای بابا ببین چه ضد حالی خوردیم …گفت بیخیال اومدم درس بخونم از حالت صدا و چهرش معلوم بود که خیییلی ناراحت شده بود …یعنی اینقدری که اون ناراحت شد من نشدم …رفتم رو تخت خواب درب و داغونم نشستم و گفتم خیل خوب اون کتاب زبان لعنتیت رو بیار امروز مجبورم کلی بهت درس بدم …گفت ول کن بابا کیرم تو زبان …خندیدم و گفتم منظورت دودولته …گفت از مال تو بهتره گفتم آره جون عمت …کلی باهاش شوخی کردم تا از اون حال و هوا وناراحتی بیاد بیرون …الکی کتاب زبان رو جلومون باز کردیم و شروع کردیم حرفهای سکسی زدن و با خودمون تخیل بافتن …من بهش گفتم سعید تو واقعا دلت میخواد یه آلت بره تو سوراخت …گفت آره با اینکه تاحالا تجربه نکردم ولی خیلی دوس دارم …باور کن 8 سالم که بودمیرفتم تو کوش بابام مینشستم و کونمو به کیر بابام میمالیدم ولی چون اون تو یه حال و هوای دیگه ای بود اصلا نه کیرش راست میشد ونه حرکات منو به معنی بر میداشت …بعضی وقتاهم که با علی بازی میکردم کونمو به پاهاش میمالیدم و لذت میبردم …خیلی دوست دارم این کار رو نمیدونم چرا …گفتم یعنی تو از بچگیت اینطوری بودی گفت آره بخدا …میدونم شاید خوب نباشه ولی خیلی این کار رو دوست دارم .اولین باریم که تو کوش تو نشستم و آلت تو راست شدو به باسنم فشار میاورد از شدت لذت داشتم دیوونه میشدم جمعه هم که بهم چسبدی کلی حال کردم …گفتم پس چرا اون روز ک
ه رو تختت خوابیده بودم اومدی بهم چسبدی ؟ گفت این کار رو کردم که تو هم بکنی یعنی برا تلافیش بیای بهم بچسبی آما توی نامرد گوشم و گرفتی …گفتم خوب میگفتی عزیز دلم …گفت خوب اون موقع هنوز باهات صمیمی و زاحت نبودم…گفتم آخی عژیژم …همینجور که حرف میزدیم یه دفعه صدای زنگ خونه خوردو همسایه ها کم کم اومدن و خونه شد پر از ول وله ی زنه و بچه کوچولوها داشتیم سرسام میگرفتیم از همه بدتر اون بچه فضولایی بودن که هی میومدن تو اتاق من آخه اتاقم ن چفت داشت ونه قفل .خلاصه اون سشنبه برامون شد عذاب …به هم گفتیم مجبوریم تا سه شنبه دیگه صبر کنیم …اون روز حتی نتونستیم همدیگرو ببوسیم چه برسه به کارهای دیگه
خلاصه اون روز تموم شد ورفت تا اینکه چهار شنبه شب خاله بهمون زنگ زدو هممونو برای رفتن به سر زمینشون و پختن آش رشته دعوت کرد روز جمعه شد بابا و مامانم شال و کلاه کردن و منم آماده شدم تا بریم خونه خاله و باهم بریم سر زمیناشون …من موتورم رو آوردم بیرون و گفتم من با موتورم میام …بابام گفت بزارش تو بیا سوار ماشین شو تابریم گفتم ن من با موتور میام گفت از سرما تلف میشی گفتم نمیشم …گفت به درک بمیری ایشالله …گفتم خییلی ممنون از لطفتون …مامانم گفت خدا نکنه …سهیل جان خودتو قشنگ بپوشون تا سردت نشه گفتم باشه مامان مهربونم …بابا جون یاد بگیر بابام هم با خنده گفت خفه پدر سوخته .سوار ماشین شدن منم گاز موتورم رو گرفتمو زودی رفتم خونه خاله در زدمو سعید جون اومد جلوی در گفتم به به سحر خیز شدی …گفت فقط بخاطر تو گفتم ایول بابا تو دیگه کی هستی …دوید و اومد پشت سرم سوار شد و دستاشو دور شکمم حلقه زد و گفت من با تو میام …گفتم غلط کردی میمیری از سرما گفت دوست دارم بمیرم من با تو میام کسی هم چیزی نمیگه …گفتم خیل خوب بابا حالا اینقد شکممو فشار نده نفسم بند اومد …گفت بریم گفتم مگه راهو بلدی گفت آره گفتم اول برو به مامانت بگو بعد بیا تابریم دوید رفت به مامانش گفتواومد سوار شد و گازش رو گرفتیم و رفتیم …تو راه هی دست میزد به کیرمو باهاش ور می رفت گفتم نکن زشته جلو مردم گفت کو کسی نیست اینجا که گفتم نباشه یه بار دیگه دست بزنی همینجا پیادت میکنم اونم لج کرده بودو هی با کیرم ور میرفت …وایسادمو گفتم پیاده شو …گفت غلط کردم برو برو …گفتم اگه یه بار دیگه این کار رو بکنی دیگه بهات حرف نمیزنم …خلاصه رفتیم تا به زمینشون رسیدیم که تقریبا بیرون شهر بود یه زمینی بود که تازه توش پسته کاشته بودن وپسته هاش خیلی کوچک بودن …یه کلبه هم کنار زمینشون بود …رفتیم و کنار کلبه وایسادیم و موتور رو زدم رو جک و باهم رفتیم تو کلبه …یه دفعه سعید اومد و پشتش رو چسبوند به جلومو دستامو گرفتو دور خودش حلقه کرد و گفت داداش سهیل منو فشار بده تو بغلت خیلی وقته کوتم هوایی شده و منتظر این لحظست منم نامردی نکردمو کیرمو میمالوندم به کونش و بالا و پایین میکردم دوتامون داشتیم کیف میکردیم که یه دفعه سعید گفت یه فکری گفتم چی گفت من به مامانم میگم یکشنبه معلممون میخواد امتحان زبان بگیره هیچیم بلد نیستم …با سهیل میرم خونه تا یادم بده تو هم قبول کن و بریم خونه ما باشه …گفتم دمت گرم عجب فکری اگه بشه چی میشه گفت میشه …خلاصه همدیگرو ماچ کردیمو منتظر اومدن اونا شدیم …اونا که اومدن ده دیقه ای گذشت که فیلم بازی سعید شروع شد …گفت مامان .من چیکار کنم یکشنبه امتحان زبان دارم هیچیم بلد نیستم …مامانش گفت وای خاک عالم حالا میخوای چکار کنی …گفت مامان من با سهیل برم خونه تا باهام زبان کار کنه مامانش گفت …ن چی چیو با سهل برم حالا یه روز اومدیم دور هم جمع بشیم …علی و محمدم در تایید مادرشون یه صدایی از خودشون در آوردن که یه دفعه مامان من نقشمون رو عملی کردو گفت …سهیل جان مادر برو با پسرخالت زبان کار کن آفرین ما براتو ن آش میاریم …خالم گفت ن خواهر این چه حرفیه …منم سریع گفتم عیب نداره خاله با سعید میرم …خاله هم با کلی تسکر و قدر دانی گفت باشه برید ما بهتون آش میاریم …گفتم ممنون فقط کی برمیگردید …گفتن احتمالا تا ظهر آشا آماده شه یه دوساعت بعد از ظهر میام …منو سعیدم که توپوست خودمون نمیگنجیدیم …سوار موتور شدیمو رفتیم سمت خونه خااااله وووای رویاهامون داشت عملی میشد اونم خونه خالی خاله اونم تخت گرم و نرم سعید کون گنده اووووف …سعید که از خوشحالی داشت پرواز میکرد پشت موتور عین دیوونه ها میرقصید و هی تو گوش من میگفت کیرت تو کونم کیرت تو کونم …منم هی براش میخندیدم …تاینکه بالاخره رسیدیم خونه خاله کلید رو انداخت روی در و رفتیم توسعید بلافاصله رفت تو دسشویی و یه ده دیقه ای طولش داد گفتم بابا چکار میکتی تو توالت گفت داشتم خودمو تمیز میکردم گفتم ایول بابا …رفتیم تو اتاق سعید حالا دیگه روز موعود فرا رسیده بود و رویاهای من و سعید داشت حقیقت پیدا میکرد دوتایی کافشنامون رو در آوردیمو انداختیم روی چوب لباسی سعید گفت خوب حالا اول تو لباسای منو در بیار منم گفتم چشم …رفتم جلوش و یه ماچ از گونه های سفید و نرمش گرفتمو شروع کردم به باز کردن دکمه های پیراهنش …پیراهنش رو از تنش در آوردم و انداختم کنار بعد دوتا دستمو گذاشتم دور گردنش و گردنش رو نوازش میکردم بعد کم کم دستمو آوردم پایین و سینه هاش رو از رو زیر پوشش که نازک بود و سر سینه هاش از زیرش مشخص بود شروع کردم مالیدن سینه هاش .سعید داشت کیف میکرد همینطور بادستم شکمش رو نوازش کردم ولبه های زیر پوشش رو گرفتمو کشیدمش بالا برای اولین بار تن سفید و سکسی سعید به چشم میخورد واقعا حشری کننده بود …زیر پوشش رو از تنش در آوردم و ناخودآگاه سینه های زیبا و مست کننده اش رو که مستم کرده بود شروع کردم به بوسیدن و خوردن سعید داشت از لذت دیوانه میشد…منم که مست بودم عین قحطی زده ها سینه های قرمزو نرم سعید رو میخوردم …کم کم روی دو زانوم نشستم و ابتدا دستامو پشت سعید بردمو کونش رو نوازش دادم و بعد کم کم دستم رو به لبه های شلوار ورزشی سعید بردم اونو یواش یواش از پاش کشیدم پایین و تا پایین زانوش ادامه دادم بعدسعید خودش شلوارش رو باپاهاش در آورد انداخت یه طرف حالا سعید بود و یه بدن لخت یه شرت تنگ …وااای یه شرت مشکی که باعث شده بود سفیدی تنش و رونهای پاش چند برابر جذاب تر و تو چشم تر باشن …خیییلی بدن زیبایی داشت بدون مو سکسی خواستم شرتش رو دربیارم که گفت حالا نوبت منه …بلند شدم و وایسادم روبه روی سعید سعید هم شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهنم اونو یواش یواش از تنم در آورد و زیرپوشمو بلافاصله از تنم در آورد که خودمم کمکش میدادم… رو دوتا زانوهاش نشست و صورتش رو مقابل کیر راست شدم قرار داد ویه بوسه از کیرم گرفت …شروع کرد به باز کردن کمر بندم …کمربندمو باز کردو زیپ شلوارمو کشید پایین .
.بعد دکمه شلوارمو باز کرد و شلوارمو از پام کشید پایین وقتی شلوارم رفت پایین آرامش کیرم رو احساس کردم چون بیچاره با وجود شلوار فشار زیادی رو داشت تحمل میکرد …سعید دست برد طرف کیرمو شروع کرد مالیدن کیرم …چشماشو بسته بودو رمانتیک کیرمو میمالید یه پسر دوازده ساله عاشق کیر تاحالا ندیده بودم چنان این کیر رو نوازش میکرد انگاردوست داشتنی ترین چیز دنیا رو بهش دادن خواست شرتمو از پام در بیاره که گفتم حالا نوبت منه …بلند شد و روی پاهاش ایستاد منم یه بوسه از لباش گرفتمو رفتم پشت سرش و چسبیدم بهش و کیرمو بین دوتا کپلاش که کامل مشخص بود میکشیدم و بالا پایین میکدم و با انگشتام نوک سینه هاش رو نوازش میدادم گفتم سعید سرت رو ببر پایین سعید هم که داشت کلی حال میکرد گفت چشم عزیزم سرش رو خم کرد پایینو منم شروع کردم به لیس زدن گردنش تا کلی حال کنه داشت از تمام وجود لذت میبرد …منم که مست مست بودم …وقتش رسیده بود که کون سفید و ناز سعید رو از توی شرتش که داشت جر میخورد بیرون بیارم …همونطور که پشتش وایساده بودم روی دوتا زانوم وایسادم و دستامو بردم لبه شرتش وبا یک حرکت شرتش روتازیر زانوهاش کشیدم پایین …کون سفید و ناز و محشرش نمایان شد …کیرم حالا داشت شرتمو پاره میکرد …وااالی چه کوونی چقد سفید بود چقد نرم بود و چقدر زیبا و بی مو …با یه نظر عاشقش شدم و مست مست اینقدر مست و هیجان زده شده بودم که نمیدونستم دارم چکار میکنم …ناخودآگاه لبامو رو کپلهای سفیدش گذاشتمو شروع کردم به بوسیدنو لیسیدن …لامصب این شهوت چیه که اگه بیاد سراغ آدم …آدم همه چیزهایی که تو ذهنش بد به نظر میرسید رو کنار میزاره و فقط به شهوت گوش میده …هیچ وقت فکر نمیکردم که لیس زدن یه کون این همه برام لذت بخش باشه …ار خوردن کپلهاش سیر نمیشدم دلم میخواست گازشون بگیرمو دولوپی بخورم .چراکه واقعا خوردنی بودن …گفتم سعید جان بچرخ سعیدم که مث زنهای جنده مست شده بود و حشر از چشاش زده بود بیرون یه چشم گفتو به طرفم چرخید
کیر کوچولوی سعید حالا که سیخ شده بود بسیار زیبا و دیدنی بود که دربرابر کونش پشیزی هم نبود واقعا کیر کوچکو خوردنی داشت …کیرش رو بی اختیار تو دهنم گذاشتمو شروع کردم خوردن سعیدم با دستش کون خودش رو میمالید و آه اوه میکرد سعید خودش رو کنار کشید و گفت حالا نوبته منه …بلند شدم و اومد جلوم نشس و گفت حالا نوبت منه تلافی کنم و بهت حال بدم منم بادستم سرش و نوازش کردمو یه چشمک بهش زدم شرتمو از پام کشید برون کیر 16 سانتیم از تو شرتم زد بیرون خورد به صورت سعید سعیدم یه بوسه از کیرم گرفتو اونو با زبونش لیس میزد منم که فقط داشتم لذت میبردمو بس …شروع کرد به خوردن کیرم و مث آب نبات میمکید اینقدر مکید و مکید که نزدیک بود آبم بیاد گفتم بسه بسه …چون نمیخواستم به این زودی شهوتم خاتمه پیدا کنه …اونم کیرمو از تو دهاتش در آورد و گفت سهیل خیلی باحال بود خوشمزه بود دوباره میخوام بزار بخورمش بزار کیرت رو قورت بدم بزار تا ته بکنمش تو حلقم …گفتم سعید جان این کیر هنوز کون تو رو ندیده و آرزوشه اگه زیاد باهاش ور بری اشکش در میادو دیگه کون نازت رو نمیتونه لمس کنه …گفت ای فداش بشم یه بوسه ازش گرفت و گفت این کیر متعلق به کون منه این باید منو پاره کنه باید تا ته بره تو کووونم جوووون …گفتم ای ناز نفست کونی خودم بلندش کردمو لبلمو گذاشت رو لباش و شروع کردیم به خوردن لبای همدیگه زبونامون تو دهن همدیگه میگذاشتیم و میمکیدیم کلی با هم حال کردیم …گفتم سعید کون خوشگل گفت جونم سهیل کیر دراز .گفتم من هنوز سوراخ کون ناز و کردنیت رو ندیدم برو رو تخت قر کن تا یه چنتا بوسه ازش بگیرم اونم گفت چشم سوراخ کونم متعلق به توست …یه ماچ دیگه از گونه هاش گرفتم و رفت رو تخت خوابیدو کونش و قر کرد منم رفتم رو تخت و روبه روی کون قر شدش نشستم یه سوراخ قرمز جگری که انسان و مست و شهوت برانگیز میکرد بین اون همه سفیدی کونش بود اختیارمو از دست دادمو شروع کردم به بوسیدن سوراخ کونش اینقدر سوراخ کونش نرم بود که احساس کردم لبامو رو لبای سعید گذاشتم و دارم ارش لب میگیرم …سعید که حالا بیشتر از هر زمانی داشت کیف میکرد گفت تو رو جون اون کیرت زبونت رو تو سوراخم بچرخون …گفتم نه تو کونت پر عنه حالم بهم میخوره …گفت ن خودم تمیز کردم شیلنگ دسشویی رو کردم تو سوراخمو داخلمو قشنگ برات شستم .پاک پاکه …گفتم دمت گرم کونی باحال و با مزه خودم …گفت فدات سهیلم …منم نوک زبونمو کردم تو سوراخ سعید حالا آخ و اوخ شهوتناک سعید بلند شدو هی میگفت کیرتو بخورم سهیل …کیرت تا دسته تو سوراخم سهیل …کونم تو کیرت سهیل و…منم با این حرفای سعید شهوت و حشرم چند برابر میشد با آب و تاب بیشتری زبونمو تو سوراخش میچرخوندم …وقتی از این کار خسته شدم گفتم سعید دمر بخواب سعیدم که قر کرده بود دمر خوابید ومنم کیرمو گذاشتم لای دوتا کپلاش و خوابیدم روش و کیرمو بین دوتا کپل ژله ای و نرمش بالا و پایین میکردم …سعیدم که داشت لذت میبرد فشار منو رو خودش به خاطر لذتش تحمل میکرد …همینطور که داشتم لا پایی سعیدو می کردم داشت آبم میومد که کیرمو از لای پاش کشیدم بیرونو گفتم ن هنوز وقتش نرسیده اشکت دربیاد باید بری یه جای دیگه تا اشکتو دربیارم …سعید گفت سهیل کی کیرتو میکنی تو سوراخم …گفتم چند لحظه صبر کن تا آبم برگرده سرجاش بعدش میکنم تو سوراخت …اونم از حالت دمر بلند شد و روی پهلوی راستش خوابید وبه من گفت بیا تو بغلم سهیل گلم … منم رفتم کنارش و توبغلش خوابیدم سعید چون قدش کوتاه بود وقتی سرش میزون سر من بود کیر کوچولو شق شدش میخورد به شکمم وای که چه کیر ناز و باحالی داشت گفتم خودتو قشنگ بهم بچسبون اونم خودشو بهم چسبوندو منم کیرمو کردم لای رونای پاش و گفتم سعید خوشگله یه سوال بپرسم راستشو میگی …گفت بپرس …گفتم تا حالا به کسی ندادی ؟ گفت نه این اولین باریه که دارم این کار رو میکنم …البته یه چندباری تو حموم خودمو انگشت کردم ولی بی فایده بود …گفتم پس امروز از کیر من صرف نظر کن گفت چرا …گفتم این کیر دراز و کلفت من تو اون سوراخ تنگت نمیره اگرم بره اشکت در میاد و سوراخت جر میخوره …گفت خوب اول انگشتم کن و سوراخمو باز کن آخه شلنگ دسشویی از بس کردمش تو کونم و خودمو تمیز کردم راحت میره تو سوراخم …گفتم واقعا پس کارم و راحت تر کردی …آب کیرم که رفت سرجاش رفتم و از تو یخچال خاله روغن برداشتم و آوردم .گفتم کونی جون قر کن واسم ببینم …اونم کونش و به طرفم قر کرد و به حالت سجده در اومدیه کم روغن زدم به سوراخ سعید و انگشتمو راحت کردم تو سوراخش و هیچ دردی رو احساس نکرد بعد دوتا انگشت و با هم کردم بازم راحت رفت تو سوراخشو دردی نکشید …بعد سه تا انگشتمو باهم روغنی کردمو کردم تو سوراخ جیگری سعید جیگر.
اولش به زور رفت داخل و سعید یه آخ بلند گفت… گفتم جوون ببخشید یه کم انگشتامو با فشار کردم تو سوراخ سعید و اونم از درد آخ و اوخ میکرد سوراخش رو که آماده بهربرداری کردم به سر کیرم روغن مالیدم و گذاشتمش در سوراخ سعید و سر کیرمو فرو کردم تو سوراخ تنگ سعید و بعد با یه فشار تا بیخ فرو کردم تو کونش سعید که از درد داشت میمرد .یه جیییغ بلند کشیدو شروع کرد فحش دادن کونی عوضی کیرت رو دربیار …واااای کونم وووای پاره شدم وووای جر خوردم …منم ک دیدم اون داره درد میکشه یواس بواش شروع کردم به تلمبه زدن تو سوراخ کونش و سعید بیچاره اشکش در اومده بودو به التماس افتاد که کیررو تو کونش ثابت نگه دارم …منم نامردی نکردمو کیرمو تو سوراخ کونش نگه داشتم پنج دیقه ای تکون نخوردم .که سعید گفت حالا تلمبه بزن …شروع کردم به تلمبه زدن واااای داشتم یه کون رو میکردم یه کونی که ماهها دنبالش بودم حالا دیگه سعیدم داشت لذت میبرد کیرم رو تو کونش عقب و جلو میکردم و هر لحظه سرعتش رو بیشتر میکردم …سعید که از این حالت خسته شده بود گفت سهیل کیرت رو دربیار تا حالتمو عوض کنم خسته شدم .سعیدم از جاش بلند شد و به پشت خوابیدو پاهاشو برد بالا و گفت بکن توش زود باش…منم کیرمو موازات سوراخش قرار دادمو کردم توش …و شروع کردم به تلمبه زدن و با زبونم سینه های سعیدو میمکیدم سعی