پشیمونی دیگه فایده نداشت!

وقتی به خودم اومدم تازه متوجه شدم مرتکب چه اشتباهی شدم تازه فهمیدم چقدر خودمو باختم اونم به چی به کی برای چی…!
گاهی تو زندگی مرتکب اشتباهاتی میشی که دیگه راه جبرانی نیست یعنی هر چقدر هم بخوای پشیمون بشی و خودتو به این در و اون در بزنی بی فایده ا…
یه شب فقط در نیم ساعت بزرگترین اشتباهی که میتونستم بکنم رو کردم واقعا بعضی وقتا فکر که میکنم میبینم اونی که باخت من بودم من:)!
آخرای سال 99 بود آماده میشیم برا یه عید جذاب و متفاوت تر از سال های قبل چرا که امسال عموم بالاخره ازدواج کرده بود یه تازه عروس داشتیم،کانون گرم خانواده امون روز به روز داغ تر میشد،تقریبا دیگه دوسال میشد که رل بودم،قبل اون شب فکر میکردم خیلی دوسش دارم ولی بعد اون شب بعد چند ماهش فهمیدم که من دوسش نداشتم چرا که عاشقش بودم اما زمانی که باید قدرشو میدونستم زمانیکه که باید برای محافظت از رابطمون تلاش میکردم،نکردم و الان باید هر شب با آخرین آهنگی که بهم فرستاد به عنوان لالایی استفاده کرده و به هوای دیدن خوابش بخوابم…
1399/12/13 که همگی خونه پدربزرگم بودیم،خانواده پر جمعیتی نیستیم مخصوصا از زمانی که پدر مادرم جدا شدن دیگه اون حس خوب کنار خانواده بودن دیگه در وجودم به وجود نمیومد همیشه پسر به ظاهر شاد و شوخ طبع و از درون نابود نه ولی زیادم اوکی…،بودم،نمیدونم چ اتفاقی افتاده بود برا عیادت میرفتن یا چی دقیق یادم نیست اما یادمه کل کسایی که اون شب بودن همگی رفتن جایی،موندیم منو یه دختر عمو و یه پسر عموی 10 ساله که همش دنبال گیم بازی کردن تو خلوت خودش بود،،قبل این که خونه خالی بشه،سپیده یه فیلم ترسناک از بخش گوگل تلویزیون پلی کرده بود،همه که رفتن ما هر کدوم سمت یه مبلی ولو شدیم،کاش اون شب رو میتونستم از زندگیم حذف کنم کاش اصن میرفتم منم کاش اصن اون شب مریض میشدم و به خواب میرفتم اما هیچ کدوم از اینا اتفاق نیفتاد و اون شب جوری که نباید پیش میرفت،پیش رفت و الان جز پشیمانی چیزی برام نداره:)
نمیدونم تسلیم شهوتم شدم تسلیم چی شدم که رفتم درست ور دل سپیده دراز کشیدم و چسبیدم بهش،که بعد چند دقیقه گفت نه اینطوری نمیشه بیا زمین دراز بکشیم،من نیمه دراز بودم و سپیده دراز کشید وسرشو گذاشت رو شونه ام،اون شب اصن خودم نبودم انگار یه روح دیگه ای وارد بدنم شده بود و داشت اون کارا رو میکرد،با انگشتام آروم آروم موهاشو نوازش میکردم لحظه ای بعد نوازش موهاش جسارتم بیشتر شد و بلوزشو زدم کنار و شکمشو لمس کردم،کمی بالاتر اومده و به سوتینش دست زدم،اولین اولین بارم بود که داشتم تجربه میکردم،برام خیلی هیجان انگیز بود حس خوبی داشتم اما این هنوز اولش بود،تو همین حس بودم که یهو سپیده اومد نشست رو پاهام و خم شد ازم لب گرفت کلا تو شوک بودم،برا کسی که اولین بارش بود داره لب میره و هیچی هم بلد نیست خیلی ناگهانی بود،چون برادرش یعنی پسرعموم طبقه بالا مشغول پابجی بازی کردن بود استرسم چند برابر بود که نکنه یهو بیاد طبقه پایین و همه چی خراب بشه،هر بار که سپیده لبامو میخورد تپش قلبم نمیدونم رو چند بود ولی خیلی زیاد بود اونقد که واقعا تا حالا اون مدلی در معرض استرس قرار نگرفته بودم،بعد چند دقیقه خوردن یکم از لبام فاصله گرفت و گفت حالت خوبه،گفتم فکر کنم از چهره ام بتونی بفهمی که اوکی ام یا نه،هم لذت داشت هم استرس ترکیبی از این دو اما هیجان انگیز بود،درسته اولین تجربه ام بود اما شهوت جوری تمام وجودمو گرفته بود که اونقد خوب ظاهر شدم که فکر کرد قبلا تجربه داشتم،بلوزشو در آوردم و چیزی میدیدم که تا قبل یه ساعت فقط تو پورن دیدع بودم،با دستام لمسشون کردم حس خوبی بهم دست داد انگار چی شده!با نوک زبونم نیپل هاشو لیس میزدم،این کار رو آروم آروم انجام میدادم تا شاید لذت ببره،همه این کارا رو با وجود رل بودنم انجام دادم،همینقدر لاشی بازی در آوردم همینقدر پست فرط بازی در آوردم…
ماجرا همین بود،سکسی اتفاق نیفتاد،جز لب و سینه اتفاق زیادی رخ نداد،از این جهت خیلی خوشحالم ولی خب دیگه همین هم زیادی بود،بعد اینکه خودمونو جمع و جور کردیم،بهم گفت باید به رلت(خودش میدونست رلم) بگی تمومه،البته زور نکرد ها گفت بگو منم گفتم باشه!
جالبش اینه درست 1397/5/14 رل شدیم و به لطف منه احمق هم 13 اسفند 99 تموم کردیم،زنگ زدم بهش،انگار همین دیروز،قلبم داره آتیش میگیره… سلام … باید یه چیزی بگم بهت…مبین از این طرز حرف زدنت میترسم لطفا چیزی رو که ازش میترسم به زبون نیار! آخرین حرفم میدونی چی بود بهش، گفتم درسته پایان قشنگی نداشتیم اما داستان خیلی قشنگ و حتی فراتر از قشنگ داشتیم:)
این ماجرا ساختگیه ذهن خودمه و واقعیت نداره
امیدوارم تونسته باشم نظرتونو جلب کنم.
هر انتقادی هست لطفا بنویسین،دوس دارم بخونم و ببینم کجاها ضعف داشتم.

نوشته: ali

دکمه بازگشت به بالا