پنجشنبه سرد لذت بخش (۱)
دوستان عزیزم این داستان گی هست و بر مبنای یک اتفاق واقعی اگر داستان گی دوست ندارید نخونید !
مثل هر روز با صدای آلارم گوشی و فحش دادن به زمین و زمان از خواب پاشدم صدای وزش باد رو می شد از پنجره شنید بیرون هوا خیلی سرد بود از سرما متنفرم این زمستون لعنتی چرا تموم نمیشه اصلا دوست نداشتم از رو تخت بلند شم به زحمت خودمو از تخت جدا کردم رفتم آشپزخانه یه چایی دم دادم و خوردم عاشق چایی نبات هستم از بزرگترین لذتهای من تو فصل زمستان چای نبات داغ هست لباس پوشیدم و رفتم سرایستگاه تا سرویس بیاد و برم سرکار سوز سردی می اومد تا مغز استخونم یخ زد بالاخره سرویس اومد و سوار شدم مدتی بود پروژه جدید استارت خورده بود فکرم خیلی درگیر این پروژه لعنتی بود باید خط جدید رو راه اندازی میکردیم مسئولیت پروژه توی شیفت A بر عهده من بود خط جدید باید داخل سالنی که به تازگی ساخته شده بود راهاندازی میشد که هیچگونه وسایل گرمایشی نداشت تا آخر شیفت از سرما لرزیدم نیم ساعت مونده بود که شیفت تموم شه رئیسم اومد و گفت که محمدی (مسئول پروژه شیفت B) مشکل براش پیش اومده امروز نمیاد تو باید جای اون بمونی و پروژه رو مدیریت کنی (مدیریت !!! معلوم بود میخواد خرم کنه ) به هر حال با نق و غر قبول کردم ولی چارهایی هم نداشتم مگه میشد قبول نکنم ! تا بچههای شیفت B می اومدن و می خواستن شروع به کار کنند من یک ساعتی فرصت داشتم برم دفتر مهندسی و یه قهوه بخورم و استراحت کنم ! بعد از اینکه نفسی تازه کردم برگشتم سالن و مثل همیشه مشغول کار شدم وسط سالن بودم که چشمم افتاد به سینا رفتم سمتش و سلام و احوال پرسی کردم ! سینا یه پسر ۲۶ ساله سبزه خوش اندام با قد ۱۸۰ وزن ۶۵ از پرسنل تعمیرات که وظیفه نصب تجهیزات بر عهده اونا هست و کار من نظارت بر نحوه صحیح نصب تجهیزات ! از پروژه قبلی با هم آشنا بودیم سینا بچه یه شهر دیگه هست برا کار اومده اینجا واسه اینکه هزینه کمتری برای کرایه خونه بپردازه رفته یکی از روستای اطراف شهر سوئیت اجاره کرده، منو سینا از قبل کلی صمیمی بودیم من بهش حس داشتم ولی هرگز نتونستم حسم رو بیان کنم در طول شیفت چند باری با هم صحبت و گهگاهی هم شوخی دستی میکردیم خخخ من اسمم مهدی هست ۲۸ ساله قد ۱۸۳ وزن ۷۲ سفید پوست ، دوستام بهم میگن خوشگلی ولی من خودمو خوشگل نمی دونم ! بالاخره شیفت به آخر رسید و من شروع کردم به کنترل کارهایی که انجام شده بود تا گزارش کارمو بنویسم که متوجه شدم یکی از تجهیزات به درستی نصب نشده سرپرست تعمیرات رو صدا زدم که ۳ نفر از بچهها رو مامور اصلاح ایراد کرد یکی از اونا سینا بود، بعد از کلی تلاش و هیاهو ایراد برطرف شد و ما بدو بدو رفتیم سمت ترابری که سوار سرویس بشیم وقتی رسیدیم به ترابری سرویسها حرکت کرده بودن شرکت هم از جاده اصلی حدود ده کیلومتر و از شهر حدود ۳۰ کیلومتر فاصله داشت اون یکی همکارمون زنگ زد به خانمش که بیاد دنبالش ! زمانی که منتظر بودیم خانم همکارمون بیاد داشتم با سینا صحبت میکردم که بیچاره میگفت من همراه شما بیام شهر از اونجا چجوری برم روستا ، توی این هوای سرد زمستون ماشین سرایستگاه نیست که برم روستا ، منم گفتم میتونی بیای پیش من و فردا بری خونه ! شروع کرد به تعارف کردن که نه مزاحم نمیشم و از این صحبتها که من گفتم چند روزی تنها هستم و کسی خونه نیست اینو که گفتم قبول کرد حدودا بعد از ۴۰ دقیقه رسیدیم خونه اینقدر خسته بودم و اینقدر پاهام از شدت خستگی و سرما درد میکرد که تصمیم گرفتم برم یه دوش آبگرم بگیرم به سینا گفتم من دارم میرم حموم تو هم برا خودت چای یا قهوه درست کن ، سینا با خنده گفت مهدی نامرد تنها میری حموم منم میخوام بیام من فکر کردم شوخی میکنه گفتم خوب تو هم بیا بریم چون فکر میکردم شوخی کرده منتظر جوابش نموندم و حرکت کردم سمت حموم وقتی که وارد حموم شدم تا خواستم در رو ببندم دیدم سینا پشت سر من اومد داخل حموم اونجا بود که قند تو دلم آب شد اما تابلو نکردم ! خدا رو شکر حموم اونقدرها کوچک نیست که نشه دو نفر با هم برن داخل ! لباسهامو در آوردم به جز شرتم اونم داشت لباسش رو در می آورد که من مشغول تنظیم سرد و گرم کردن آب شدم و رفتم زیر دوش ! اونم لباس درآورد اومد منو یواش هول داد اونطرف و خودش رفت زیر دوش که مثل فنر پرید و گفت سوختم منم تر تر بهش میخندیدم آخه من با آب داغ دوش میگیرم خیلی برام لذت بخشه مخصوصه توی زمستون، سینا وقتی دید دارم بهش میخندم گفت کوفت سوختم تو چطوری با آب داغ دوش میگیری؟ منم گفتم دمای آب رو باب میل خودت تنظیم کن یه دستش رو گرفت زیر آب و با اون یکی اهرم شیر آب رو آروم آروم جا به جا میکرد که دمای آب به دلخواه خودش تنظیم بشه وقتی این کار رو میکردم محو تماشای اندامش شدم پوست سبزه بدن فیت با یه ذره موی نرم روی خط سینهاش باسن خوش فرم پاهای قشنگ و از همه مهمتر اون کیر بزرگی که از پشت شرت سبز رنگش خودنمایی میکرد
رفت زیر دوش و من همچنان محو تماشای بدنش بودم که سینا گفت مهدی به چی فکر میکنی به چی زل زدی ؟ با دست و پاچگی گفتم هیچی هیچی یه کم فکرم مشغول این پروژه هست کاش زودتر تموم بشه اون محمدی مادر فلان هم نیومد امروز خیلی خسته شدم ، سینا از زیر دوش اومد بیرون با شامپو بدن و لیف خودش رو می شست منم شامپو زدم به موهام سینا لیف رو گرفت سمت من و گفت مهدی پشت منو لیف بزن منم بی آنکه حرفی بزنم همین کار رو کردم در همین حین یه قطره آب که با شامپو مخلوط شده بود از روی پیشونیم لیز خورد و رفت توی چشمم گفتم آخ آخ سوختم سینا سریع برگشت گفت چی شده گفتم هیچی شامپو رفت تو چشمم ، رفتم زیر دوش و سرمو شستم و اطراف چشمم رو با آب شست و شو دادم میخواستم چشمم رو تو آینه ببینم که بخار زده بود به سینا گفتم بیا ببین چیزی نشده وقتی اومد جلو که چشمم رو ببینه ناگهان لبش رو چسبوند به لبم و یه بوسه کوچک زد به لبای من ! اصلا انتظارش رو نداشتم خیلی برام غیر منتظره بود دلم هورررری ریخت نگاهش کردم اونم با یه ترس که توی نگاهش معلوم بود منو نگاه کرد فکر کنم از عکس العمل من می ترسید که یه وقت برخورد بدی باهاش نداشته باشم !جایی برای تعلل نبود من که همیشه دلم میخواست یه جوری با سینا رابطه برقرار کنم نباید فرصت رو از دست میدادم سرمو بردم جلو ناخودآگاه چشمام رو بستم و شروع کردم به لب گرفتن سینا هم به خوبی همراهی میکرد نمی دونم چند دقیقه طول کشید به خودم اومدم دیدم یه دستم رو گذاشتم رو کیرش و اون یکی دستم روی باسن سینا هست اونم یه دستش به کیرم بود و یه دستش پشت گردنم ، سینا خم شد شرت منو کشید پایینو کیر منو گذاشت دهنش شروع کرد به ساک زدن ! چه لذتی و چه گرمای مطبوعی دهنش داشت چند دقیقه ساک زد که احساس کردم داره آبم میاد اما نمیخواستم به این زودی بیاد با دو دستم سر سینا رو به طرف بالا هدایت کردم پا شد و ایستاد دوباره لب گرفتیم حالا دیگه نوبت من بود براش ساک بزنم شیرجه زدم به سمت کیر سینا و با سرعت شرتش رو کشیدم پایین تا اونجایی که می تونستم کیرش رو کردم توی دهنم به حدی که میخورد ته گلوم سینا به شدت لذت می برد اینو از صدای نالههاش و انقباض عضلات پاهاش می تونستم بفهمم زمان برام بی اهمیت شده بود نمیدونم چند دقیقه داشتم ساک میزدم براش اصلا احساس خستگی نمی کردم به شدت از سینا لذت می بردم سینا گفت مهدی بسه اگه ادامه بدی میاد من توجهی نکردم به حرفش و اینقدر ادامه دادم تا سینا ارضا شد وقتی آبش اومد با صدای بلند آه میکشید و تمام بدنش می لرزید دیگه نمی تونست رو پاهاش بایسته نشست رو بروم و نفس نفس میزد چشماش خمار شده بود چند لحظهایی که گذشت با خودم فکر کردم الان که ارضا شده دیگه به فکر ارضا کردن من نیست البته پیش خودم بهش حق میدادم ، دوش آب باز بود و همینجور آب می ریخت پا شدم برم زیر دوش خودمو بشورم که سینا گفت مهدی نمیخوای ارضا شی من گفتم خواستن که میخوام اما اگه نمی تونی و حس نداری نمیخواد خودت رو اذیت کنی سینا اومد کیر نیمه شق منو گذاشت دهنش و شروع کرد به ساک زدن پنچ دقیقهایی که ساک زد احساس کردم دارم ارضا میشم نفس نفس زنان با صدای بریده بریده گفتم سینا داره میاد اونم لباش رو محکمتر کرد و تندر ساک میزد اینقدر ادامه داد که توی دهنش ارضا شدم وقتی که ارضا شدم یه لحظه چشام سیاهی رفت نزدیک بود بخورم به دیوار حمام که سینا با اینکه رو زمین نشسته بود منو گرفت که نخورم زمین ، خستگی زیاد اون روز که دو شیفت سر کار بودم و گرمای شدید حمام و اون ارضا شدن لذت بخش باعث شده بود که سرم گیج بره ، به هر بدبختی بود دوش گرفتیم اومدیم بیرون ، شام یه چیز دم دستی خوردیم و رفتیم اتاق من برای خواب !
اگه دوست داشتید ادامه داستان رو بنویسم اگه هم نه که هیچ !
نوشته: مهدی
ادامه…