پنجشنبه سرد لذت بخش (۲)
…قسمت قبل
از حموم اومدیم بیرون اون وقت شب توی هوای سرد زمستون غیر از چند تا سوپر مارکت شبانه روزی مغازه فست فوت یا رستوران باز نبود که بخوام برم برای شام چیزی بگیرم به پیشنهاد من و موافقت سینا نودل درست کردم بعد از خوردن شام چای دم دادم فلاکس چای و دو تا استکان با قند و نبات برداشتم و رفتیم تو اتاق من ، از اونجایی که تخت من یه نفره بود و نمیشد رو تخت بخوابیم روی زمین تشک انداختم و رفتم یه پتو دو نفره از توی کمد انباری برداشتم و آوردم روی تشک نشتیم چایی که تازه دم کشیده بود ریختم توی استکان و به هر دو تا استکان نبات اضاف کردم و با قاشق هم میزدم نه من حرف میزدم نه سینا ، احساس عجیبی داشتم حسی پر از آرامش دلچسب که بعد از یه روز کاری سخت میاد سراغت و اتاقی که از تو در برابر هوای سرد زمستون محافظت میکنه ، یه نفس عمیق کشیدم نبات که داخل چایی حل شد سرمو آوردم بالا که به سینا بگم چایی بخوره متوجه نگاه خاصش شدم وقتی چشم تو چشم شدیم با یه حالت شرم و خجالت نگاهش رو ازم دزدید منم به روی خودم نیاوردم و چایی رو بهش تعارف کردم بعد از خوردن چایی فلاکس و سینی و استکانها رو برداشتم و بردم تو آشپزخونه چند لحظه روی یکی از صندلیهای میز ناهارخوری نشستم و به اتفاقی که توی حموم رخ داد فکر کردم انگار یه خواب دلچسب و شیرین باشه اگه خوابم کاش بیدار نشم ! پا شدم رفتم تو اتاق دیدم سینا کامل خواب رفته چند لحظه کنارش نشستم و به صورتش خیره شدم ، لب و بینی زیبا ، ابروهای منظم و تقارن کامل تک تک اعضای صورتش به همراه زاویه فک زیبایی که داشت چهرش رو خیلی قشنگ کرده بود هیچ چربی اضافی توی بدنش نبود مثل یه بدنساز فیت بود انگار خدا برای آفرینش این پسر سنگ تموم گذاشته چقدر خوشحالم که الان کنارمه
از شدت خستگی توان بیدار موندن رو نداشتم همین که سرم رو گذاشتم رو بالشت به خواب عمیقی فرو رفتم و دیگه هیچ چیز رو نفهمیدم انگار که مرده باشم ، وقتی چشم باز کردم ساعتای ۱۲ ظهر بود !!! نزدیک به ۱۰ ساعت خوابیده بودم ، بیدار که شدم بدو بدو رفتم توالت ، از بس مثانه ام پر بود کلیههام درد گرفته بود. دستو صورتمو شستم مسواک زدم و از توالت اومدم بیرون رفتم تو اتاقم که با حوله صورتمو خشک کنم دیدم سینا توی رختخواب نیست توی پذیرای و آشپزخانه هم نبود فکر کردم صبح زود پا شده رفته روستا ، حالم گرفته شد رفتم سمت گوشی که بهش زنگ بزنم پیام داده بود ” من رفتم ناهار بگیرم ” وای خدا پیامش رو که دیدم خیلی خوشحال شدم رفتم آشپزخونه که دیدم آقا سینا چایی هم دم داده ( تو شرکت همه میدونن من فقط چایی میخورم نه قهوه و نه هیچ دمنوشی فکر کنم اگه یه روزی برسه که من از خوردن چایی محروم بشم اون روز سکته کنم )
صدای آیفون که شنیدم هورررررری دلم ریخت میدونستم سینا هست پریدم گوشی رو برداشتم ، کیه ؟ منم سینا در رو بازکن ! با یه لبخند به استقبالش رفتم سرتون به درد نیارم ناهار رو خوردیم گفتم سینا بیا بریم اتاق من فیلم نگاه کنیم ، اتاقم بزرگترین اتاق خونه هست و داخل اتاقم تلوزیون و سیستم صوتی دارم همه خواهر و برادرهام ازدواج کردن من بچه آخری هستم بعد از فوت پدرم هفتههایی که شیفت عصر و شب هستم برای اینکه مادرم تنها نباشه میره خونه یکی از خواهرها و یا یکی از برادرهام واسه همین بیشتر اوقات من تنهام ! خلاصه رفتیم توی اتاق و یه فیلم گی پلی کردم تلوزیون به دیوار سمت راست اتاقم نصب شده و تخت خوابم کنار دیوار سمت چپ هست، تشک رو که از دیشب پهنِ زمین بود کشیدم کنار تخت و نشستیم رو تشک تکیه زدیم به تخت و پتو رو کشیدیم روی پاهامون ! فیلم رو نگاه میکردیم دستم رو گذاشتم رو پای سینا یواش یواش دستم رو بردم سمت کیرش ، نیمه شق بود چند باری از رو شلوار کیرشو مالوندم دست بردم دکمه های شلوارش رو باز کردم ( من از شب قبل شلوارک پام بود اما سینا چون رفته بود ناهار بگیره لباس تنش بود ) دستم رو رسوندم به کیر نازش نبضش رو حس میکردم سرش کاملا خیس بود چه آب حشری (مایع بی رنگ لزج قبل از ارضا شدن ) ازش می اومد اینقدر حجمش زیاد بود که میشد با همون براش جق بزنم سینا روی تشک دراز کشید ، شلوارش رو به کمک خودش از پاش در آوردم اینقدر حشری بودیم که رنگ صورت هر دومون سرخ شده بود شرتش رو تا زانو دادم پایین و همینکه کیرش رو گذاشتم دهنم یه آهی با تنفس عمیق کشید معلوم بود حسابی داره لذت می بره حرفهایی براش ساک زدم حالا نوبت اون بود به پشت طاق باز دراز کشیدم کیرم کاملا شق بود کیر منم دست کمی از سینا نداشت اما آب حشر من کمتر از اون بود شلوارک رو از پام درآورد و مشغول ساک زدن شد چشمام رو بسته بودم و لذت می بردم چقدر خوب ساک میزد تا جایی که میشد و تحمل داشت کیرمو تو حلقش جا میداد گاهیم با نوک زبونش از سر کیرم لیس میزد تا بیضههام، در حال ساک زدن بود که انگشتش رو برد سمت سوراخم و شروع کرد به مالش ، اما مانع از این کار شدم سینا دست از ساک زدن کشید و شروع کردیم به لب گرفتن اون فکر کرد دوس ندارم که با انگشت سوراخمو بماله اما من دنبال یه چیز دیگه بودم ! من نهایت لذت رو میخواستم و از نظر من نهایت لذت چیزی نیست جز سکس دوطرفه اما نمیدونستم سینا تن به این خواسته میده یا نه ! در حال لب گرفتن بودیم که با دو دستم دو طرف صورت سینا رو گرفتم سرش رو یه ذره به عقب هول دادم چشم تو چشم هم بودیم گفتم سینا دوطرفه پایه هستی؟ بدون مکث سرش رو به نشانه رضایت تکون داد برام تعجب آور بود که زود قبول کرد اینجا بود که فهمیدم بله آقا قبلا سکس با پسر داشته ! یه ذره ناراحت شدم چون تمام سینا رو برای خودم میخواستم و فکر اینکه قبلا یکی اون رو تصاحب کرده عذابم داد ولی اگه تا حالا سکس با پسر نداشت که من الان تنهایی تو اتاقم داشتم دست به کیر جق میزدم پس ذهنمو آزاد کردمو دوباره مشغول لب گرفتن شدیم به پیشنهاد اون ۶۹ شدیم در حال ساک زدن هر کدام با انگشت با سوراخ طرف مقابل بازی میکردیم از وضعیت سوراخش معلوم بود بیشتر از من سکس داشته البته برام اهمیتی نداشت چون نمیخواستم با این فکرا ذهنمو مشغول کنم و لذت این سکس رو از دست بدم ، سینا پا شد دست کرد تو جیب شلوارش و یه ژل لوبریکانت پمادی که هنوز از جعبه کاغذیش در نیومده بود رو بیرون آورد از نگاه سرشار از تعجبم فهمید که الان می پرسم ژل از کجا آوردی قبل از اینکه چیزی بگم خودش گفتش وقتی برا گرفتن ناهار رفته بیرون این ژل رو از داروخونه خریده ( پشت این چهره ناز و مظلوم عجب فلز خرابی مخفی شده بود من نمیدونستم ) اومد بین پاهام نشست و بهم گفت مهدی پاهات رو باز کن بده بالا منم همین کارو کردم. دقیقا مثل فیلمهای گی به سوراخ من و کیرش ژل زد همزمان که ژل رو به کیرش میمالید خم شد سمت منو لب گرفتیم تمام سعی من این بود از این سکس نهایت لذت رو ببرم چون معلوم نبود بعدش رابطه ما ادامه پیدا میکنه یا نه ، کلاهک کیرش رو گذاشتم روی سوراخم و یواش یواش فشار وارد میکرد ذره ذره کیرش رو هول میداد جلو منم با صدای آه و ناله بهش می فهموندم کی فشار بده کی نگه داره ! بعد از مدتها داشتم یه سکس خوب رو تجربه میکردم کمترین درد و بیشترین لذت رو حس کردم خیلی حرفهایی تمام کیرش رو جا داد به طوریکه چسبیدن تخماش رو به بدنم حس کردم پاهام رو گذاشت رو شونههاش و شروع کرد به تلمبه زدن از سرعت کم به زیاد و گاهی با تقههای محکم که آه از نهادم بلند میشد حدودا یه ربع با همین پوزیشن کرد بدجوری داشت پروستاتم تحریک میشد اگه میذاشتم ادامه بده قطعا زیرش ارضا میشدم از نظر من این نوع ارضا شدن خیلی خیلی لذت داره اما من نمیخواستم فرصت فتح کردن کونش رو از دست بدم برا همین به سینا گفتم بسه بذار من بکنم کیرش رو در آورد گفت دراز بکش خودم میشینم روش دراز کشیدم ژل زد به کیر منو سوراخ خودش ، با دستش کیر منو گرفت و سرش رو گذاشت روی سوراخش و آروم آروم با آه و ناله نشست به طوری که نه تنها تمام کیرم توی کونش بود بلکه تمام وزنش رو تحمل میکردم و فشار زیادی به بیضههام وارد میشد چند دقیقه تو این وضعیت بودیم تا سوراخش جا باز کرد بهم گفت چ جوری میخوای بکنی گفتم مثل خودت.
این پوزیشن رو خیلی دوس دارم که صورت به صورت طرفم باشمو تلمبه بزنم ، سینا پا شد چند تا لب گرفتیم و رفت رو تخت به پشت خوابید پاهاش رو داد بالا منم پایین پاهاش نشستم و پاهاش رو گذاشتم رو شونههام سر کیرمو با دستم به سمت سوراخش هدایت کردم و یه ضرب دادم داخل ، یه فریادی زد که از شنیدنش حشریتر شدم با نگاهش بهم اعتراض کرد ولی من اینقدر حشرم بالا بود که توجهی نکردم و شروع کردم به تلمبه زدن هر جوری که میتونستم میکردم یه وقت تند تند یه وقت یواش یواش یه وقت کیرمو میکشیدم بیرون و دوباره فرو میکردم تو اینقدر حشری بودم که مغزم کار نمیکرد و متوجه نبودم که ممکنه سینا اذیت بشه همچنان که تلمبه میزدم اونم برا خودش جق میزد تا اینکه دیدم رنگش سرختر شد و عضلاتش منقبض به طوری که رگهای گردنش متورم شده بود و با سرعت جق میزد فهمیدم میخواد آبش بیاد منم با تمام سرعت تلمبه میزدم که سینا با صدای آه و ناله شدید ارضا شد و حجم زیادی از آب پاشید روی سینههاش منم همچنان با سرعت تلمبه میزدم ، دست چپش رو گذاشت رو پام و فشار داد منظورش این بود دیگه تلمبه نزنم معلوم بود با ارضا شدن تمام حسش رفته کیرمو کشیدم بیرون و شروع به جق زدن کردم تا ارضا شدم بعد بی حال با سینا افتادیم تو بغل هم !
سرحال که اومدیم دوش گرفتیم سرشب هم رفتیم بیرون معجون خوردیم و برا شام رفتیم رستوران !
بعد از اون به مدت یکسال تقریبا هفته ای یه بار با هم سکس داشتیم و من هر روز بیشتر از قبل وابسته و عاشق سینا میشدم روزها به خوبی و به سرعت میگذشت تا اینکه پدر سینا فوت کرد اونم برا اینکه مادر و تنها خواهرش تنها نباشن برگشت شهرشون و توی شرکتی که پدرش کار میکرد استخدام شد رابطه من با سینا خیلی خوب بود و توی اون یک سال من از اینکه با سینا هستم خیلی لذت بردم که مطمئنم دیگه هیچوقت برام تکرار نمیشه بعد از رفتن سینا تا یه مدت تلفنی با هم در ارتباط بودیم ولی دیگه نشد با هم سکس کنیم با رفتنش من خیلی ناراحت شدم اما تیر خلاص زمانی بهم خورد که یه روز تلگرام رو باز کردم و دیدم از طرف سینا چند تا پیام اومده پیام رو که خوندم انگار آب یخ ریخته باشن روم سینا کارت دعوت برای جشن ازدواجش برام فرستاده و دعوتم کرده بود ، با دیدن کارت دعوت، ناخودآگاه و بی اختیار اشک از چشمام سرازیر شد برای جشن نرفتم یعنی نمی تونستم برم خیلی افسرده و دپرس شده بودم به حدی که کارم به دکتر روانپزشک و مصرف دارو کشید یکسال و نیم زمان برد تا به زندگی عادی برگردم و با نبود سینا کنار بیام و بعد از رفتن سینا دیگه عاشق هیچکس نشدم وقتی هم که این داستان رو می نوشتم چند بار به یاد خاطرات خوبی که باهاش داشتم چشمام خیش شد افسوس که دیگه تکرار نمیشه ! ای کاش ما به جای ایران توی یه کشور اروپایی آزاد آفریده شده بودیم عرضه مهاجرت هم نداریم اصلا به فرض مهاجرت کنیم بریم توی کشور غریب با یه فرهنگ دیگه با هزار جور مشکل مواجه میشیم !
دوستان عزیزم این خاطره واقعی بود سعی کردم چیزی کم و زیاد نشه اگه جایی از داستان باب میل شما نبود معذرت میخوام نمی تونستم داستان رو برخلاف واقعیت بنویسم پس هر چیزی که بود رو نوشتم نه کمتر نه بیشتر
نوشته: مهدی