پوراندخت (1)

سلام به همه دوستان ، من آریا هستم متولد ۸۷. این اتفاقاتی که میخوام براتون تعریف کنم واقعی است و به خواسته ی خودم است. ۱۶ سال دارم در تهران زندگی میکنم سمت مرکز نزدیک کارگر شمالی و میدون انقلاب هستیم. من پدرم یک سالی میشه مهاجرت کرده زمانی که با مادرم به مشکل خورد و طلاق گرفتن اونم به واسطه ی کارش مهاجرت کرد و رفت. وضعيت بدی نداریم نرماله بابام همون خونه ای که داریمو برامون گذاشت به همراه یه مقدار زمین تو شمال ، پول و ۲ تا ماشین که مادرم پولو گذاشته بانک سود میگیره و خرج زندگی در میاد. خرج ما اگر ۲۰ تومن باشه ماهانه بیشتر در میاد که زندگی راحت هم میچرخه. توی این سن ۱۶ سالگی که رسیدم به شدت احساس تنهایی میکردم با کسی تو مدرسه نمیتونستم ارتباط بگیرم خوشم نمیومد ازشون انگاری و همین باعث تنهاییم هست. به بلوغ هم که رسیدم بدتر هم شد با آشنایی با فیلم پورن و داستان های سکسی خیلی بهم فشار اومد به قدری که روزی ۲ یا ۳ بار میزدم. با مادرم تنها زندگی میکنیم فامیلامونم دورن ازمون. مادرم یه زن متولد ۶۷ هستش و ۳۶ سالشه. خیلی زن خوش اخلاق و خوشگلیه ، خیلی کتاب میخونه و لیسانس حسابداری داره. قدش ۱۷۱ عه و وزنشم ۷۰ ورزش یوگا میکنه مداوم. به خودش میرسه لیزر میره و بدنش رو فرمه یه تتو هم رو باسنش داره که من چند بار لخت شده برای حموم دیدم فقط ، یه قلب روی لپ سمت چپ. چهره خوشگلی هم داره با دماغ کوچیک و گونه های سرخ و پوست به شدت سفید که اگه یه چک آروم به هر جاش بزنی سرخ میشه. موهاشو اکثرا رنگ میکنه و رنگ های روشن میزنه معمولا بلوند و بعضی اوقات هم شراره ای یا همون قرمز کم رنگ. توی دورانی که بهم فشار میومد بدن مادرم برام جالب شد برعکس بعضی داستانا من با شورت و سوتین حال نمی کردم و فقط به یاده خودش میزدم. همیشه موقعی که خواب بود پشت در اتاقش می ایستادم و نگاش میکردم جق میزدم. اون پاهای سفید بدون موش منو میکشت با اون باسن نسبتا بزرگش از پشت در نگاه میکردم و جق میزدم. همیشه به خوابیدن باهاش فکر میکردم ولی راهشو بلد نبودم پس سعی کردم به حس مادرنش و حس جنسی خودش فشار بیارم تا به خواستم برسم. خیلی دیگه داشتم اذیت میشدم چون واقعا هم تنها بودم و هم حشری دیگه جق هم جواب نمیداد. اسم مادرم الناز هستش و مثل خودش ناز داره. از این بعد داستان را گفتگو و بینمون جلو میبرم. یه روز بهش الکی گفتم من:مامان ، مامان. تو سالن بود رفتم پیشش الناز:بله من:مامان خیلی درد دارم. الناز:درد چی من:درد داره خیلی زیاد الناز:درد چی خب بگو کجات. من:خجالت میکشم بگم الناز:بگو خجالت چیه کجات؟ اونجاته؟ بیضه یا چی؟ من:آره همونجا خیلی درد میکنه. قبل اینکه برم پیشش کیرمو راست کردم و بعد رفتم الناز:بیا اینجا من:نه خجالت میکشم نمیخوام الناز:بیا بهت میگم ببینم چته. رفتم پیشش چون کیرمو به سمت بالا داده بودم سیخ به سمت جلو نبود ولی دقت میکردی معلوم بود نسبت به سن من بد نبود کیرم کلفت بود یه خورده ولی زیاد دراز نه. رفتم جلوش گفت الناز:کجاته یه دونس یا جفتش؟ من:جفتش ، سفت شده درد میکنه. یه نگاه به شلوارم کرد فهمید راست شده کیرم بهتون بگم البته این درد ها عادی بود قبلا بخاطر حشری شدن زیاد میکشیدم ولی این دفعه فیلم بود. الناز:خب بزار وقت بگیرم بریم دکتر الان. من:نه اصلا نمیام بدم میاد خجالت میکشم الناز:ول کن بابا خجالت چیه میریم دکتر من:نه نمیام اصلا خوشم نمیاد.
الناز:کاری نداره دکتر که نگاه میکنه یا فقط مشکلو میگی یه بهت میده خوب میشی آمپولم نمیزنه. من:نمیام نه بدم میاد. الناز:خب من چیکار کنم الان باید بیای دکتر دیگه. من:نمیخوام هیچی اصلا ولش کن. رفتم تو اتاقم راضی بودم که ماموریت انجام شده مادرم رفت بیرون بعد یه ساعت اومد و صدام کرد رفتم پیشش یه قرص داد گفت اینو بخور منم گفتم چیه نگفت ، گفت فقط بخور. خلاصه بعد اون قرصه متوجه شدم یه ذره حشرم خوابیده و کمتر حشری میشم. یه قرص داد بهم که اگه میخواستمم راست نمیشد. خلاصه فراش با همین مشکل رفتم پیشش دوباره ولی این دفعه گفتم دردش بیشتر شده کم کم واقعا داشت درد میگرفت دیگه چون جق هم نمیزدم. گفتم دردش بیشتر شده و اینا که گفت بریم دکتر گفتم نه باز همون قرص رو داد. دوباره روز بعد تکرار کردم گفتم دردش خیلی بیشتر شده خواست قرص بده قبول نکردم گفتم این قرصه واسه یه روزه و درد رو بیشتر میکنه. رفتم تو اتاق تا شب که خوابیدیم صداش کردم قبل خواب بود اومد گفتم مامانی دردش دیگه زیاد شده چیکار کنم الناز:من نمیدونم گفتم بریم دکتر که نمیای قرص بدم؟ من:نه نمیخوام قرص. الناز:خب چیکار کنم میخوای آب بیارم خنک شی یه خورده هوا هم گرمه. من:اره یه آب خنک بده. آب و آورد خوردم گفت بخواب دیگه که نقشمو پیاده کردم گفتم میشه پیشت بخوابم یه نگاه بهم کرد با مکث گفت آره این تخت تو که یه نفرست نمیشه بیا اتاق خودم. با خوشحالی رفتم بعد چند دقیقه دیدم زیر ملافه بود. با یه شلوارک بودم بدون تی شرت رفتم پیشش و زیر ملافه رو تخت خوابیدم.بعد نیم ساعت گفتم من:مامان ، مامی الناز:بله من:میشه بغلم کنی الناز:بیا اینجا گلم. برگشت سمت من رفتم تو بغلش سفت بغلش کردم. الناز:وای خدا چته
من:دلم مامی رو میخواد خو الناز:باشه عزیزم من اینجام جایی نمیرم که. سفت بغل کردمش و دستامو دورش پیچوندم سرمو گذاشتم روی دستش که از زیر گردنم رد شده بود و زیر گردنش بودم دقیقانفسم میخورد به گلوش. چسبیدم بهش و شروع کردم کمو بیش بوسش کردن آروم آروم یکی اینور یکی رو لپ بوسش میکردم. الناز:چقدر امشب مهربون شدی تو چیه؟ من:مامانی رو دوست دارم خوب الناز:همچنین عشقم منم دوست دارم. من:بخوابیم مامی ، قبلش دوتا بوسم کن دیگه. الناز:وای خدای من این چه مهربون شده. شروع کردم بوسم کردن یه چند تا بوسم کرد منم گردنم رو برگردوندم چند تا بوس کردم از رو لپش اونم برگردوند این وسط لب تو لب شدیم و از روی لب همو بوسیدیم. من خیلی آروم ادامه دادم چند بار از روی لب بوسش کردم الناز:خوشت اومده ها من:بوسه دیگه مامانی بزار بوست کنم. الناز:باشه. بعد ادامه دادم به بوس کردنش چند تا از روی لپش کردم بعدی رو بردم روی لبش خیلی آروم لباشو بوس میکردم چند بار که کردم خودشم همکاری کرد و لبشو غنچه کرد. بعد یه لب ازش گرفتم لب پایین شو بردم تو یه میک زدم نگه داشتم چند ثانیه بعد خودش گفت الناز:بسته دیگه بخوابیم. بعدش تو بغلش خوابیدم. دیگه یاد گرفته بودم هر شب بهش میگفتم میخوام پیشت بخوابم و هر روزم مامانم برام جذاب تر میشد اون باسنش اون سینه های ۸۰ اون پاهای سفید و خوشگلش مامانم یه زن ۳۶ ساله که یوگا کار میکنه باسنش گنده نیس ولی خوبه بزرگه سینه هاش که ۸۰ شکم هم نداره قدش هم ۱۷۱ وزنشم ایده آل ۷۰ عه خلاصه زن خوشگلیه که تو خونه راه میره من دلم واسش غش میره دوست دارم تو تخت بغلش کنم فقط خیلی هم دوسش دارم واقعا برام زحمت کشیده عاشقشم. جدیدا همش کنارش میخوابیدم و براش سوال شده بود که چرا دیگه درد ندارم که گفتم نمیدونم. یه روز بهش گفتم من:مامان الناز:بله من:این بوس کردن زن و مرد چرا فرق داره الناز:زنو شوهر منظورته ؟ من:آره الناز:خب اونا چون عاشقانس من:میشه بهم یاد بدی؟ الناز:نه بزرگ شدی یاد میگیری من:نه بهم یاد بده دوست دارم اینطوری بوست کنم الناز:منو که نمیتونی فقط زن خودت یا دوست دخترت من:خب بلد نیستم که الناز:یاد میگیری بزرگ شی من:چرا بهم یاد نمیدی الناز:چون من مادرتم نمیشه من:اصلا میخوام اونطوری بوست کنم باید بهم یاد بدی الناز:آخه عزیزم زشته ما اونطوری بوس کنیم همو من:هزار بار از رو لب بوسم کردی مگه چیه؟ جواب نداد تا شب که رفتم پیشش بخوابم بغلش کردم گفتم مامی الناز:بله من:اینطوری بوسم کن الناز:چطوری من:عاشقونه ، که یادم بگیرم الناز:گفتم که نه عزیزم نمیشه من:نه بوس کن زود باش میخوام اصلا تو رو اون جوری بوس کنم همینی که هست الناز:چی بگم خدایا آریا جونم آخه مامانی زشته اینجوری بوست کنه.
من:کسی نمیفهمه که خودمونیم فقط الناز:به کسی نگو پس چون زشته من:چشم اصلا برای چی باید به کسی بگم الناز:جلو کسی هم اینطوری بوسم نکن من:چشم. تو بغل هم بودیم خودش دستشو آورد بالا یه ذره نازم کرد بعد چند تا بوس آروم از رو لبم کرد و بعدش شروع کرد لب گرفتن ازم و خوردن لبام لب بالاییمو خورد لب خودشم من یخورده میک زدم. سفت بغلش کردم و چسبیدم بهش. الناز:دیدی چطوریه راحت شدی؟
من:آره مامی ، حالا نوبت منه روت تمرین کنم تا استاد شم الناز:وای نه (با خنده). حرفش نزاشتم تموم شه رفتم تو لباش و شروع کردم خوردنش لباشو سفت میخوردم مامانم همکاری میکرد با خنده لباشو میک میزدم دوست داشتم همونجا بکنم مامی رو ولی نمی شد زود پیشرفت باید آوردم تر میرفتم جلو. اون شب بعد کلی لب بازی با مامان خوابیدیم ولی کیرم راست راست شده بود منم چسبوندم بهش خودمو زدم به خواب تو بغلش. کیرم دقیقا چسبیده بود به زیر نافش. بعدش فهمید راست کردم یه ذره اومد عقب و دستشو آروم برد پایین دست زد به شلوارم و کیرم. بعد با دستش اندازش گرفت و از روی همون شلوار تو دستش گرفت و ول کرد بعدشم برگشت به همون حالت قبل خوابید. منم تا صبح کیرمو چسبونده بودم بهش خوابیدم. صبح پاشدم مامان نبود داشت صبحانه درست میکرد برای مدرسه رفتنم منم رفتم دستشویی یه آب زدم با مسواک اومدم بیرون رفتم آشپزخونه پیشش گفتم من:صبح بخیر ، مامی من چطوره الناز:سلام عزیزم صبحت بخیر. بغلش کردم از پشت چند تا بوسش کردم بعد برگشت یه لب جانانه ازش گرفتم و بوس بارونش کردم همه ی صورتشو. الناز: خیلی خب توام کشتی منو بیا این سینی رو بگیر برو. دیگه عادت شده بود هر روز بیرون از تخت لباشو میگرفتم و میخوردم میگفت جلو کسی نکنی این کارو منم چشم میگفتم. یه شب رو تخت…

ادامه…

نوشته: آریا

دکمه بازگشت به بالا