پویا و زن همسایه

۵سالی بود توی اون ساختمون زندگی می کردیم، ناهید همسایه طبقه اول بود زنی سی چند ساله هیچ ویژگی خاصی نداشت و فقط خیلی سفید بود، تنها زندگی می‌کرد و کارمند اداره دارایی بود، ما طبقه سوم بودیم هم نامی و هم سنی مادرم و ناهید حلقه وصل این دو شده بود، ریاضیم ضعیف بود و ناهید با توجه به شغلش بهم کمک میکرد، معمولا میومد خونه ما ولی وقتایی ک پدرم خونه بود من میرفتم خونشون، همه چی عادی بود، چون مادرش آمل زندگی می‌کرد و گلدون زیادی توی خونه داشت ی کلید ب مادرم داده بود ک در غیابش سر بزنه ب خونه و چند باری من رفته بودم، ی روز و مادرم رفته بود جلسه مدرسه خواهرم ساعت ۲ بود ،کلید رو برداشتم و رفتم خونه ناهید، هم فضولی هم خوراکی زیاد داشت، یواشکی ناخنک بزنم، توی خونه سرگرم فضولی بودم ک دیدم کلید توی در چرخید، از ترس مردم ،چرا این ساعت اومده هنوز ۱/۵ساعت مونده تا بیاد مثل هر روز!پریدم توی اتاق و بغل در اتاق ی جالباسی ایستاده پر از لباس بود قایم شدم و دعا میکردم منو نبینه، اومد توی اتاق و شروع کرد به درآوردن لباساش، بعداز مانتو ،تیشرتش رو ک در آورد وا رفتم، تو اینهمه وقت ک دیده بودمش ب سینه هاش توجهی نداشتم، سفید عین برف، کرستش رو باز کرد افتادن بیرون سینه های نوک دارش، همینجور ک کف کرده بودم شلوارش رو هم کشید پایین، باورم نمیشد ی تیکه بلور بود، هم میترسیدم هم کف کرده بودم، حوله رو برداشت رفت حموم، جست زدم و سریع دمپایی هامو ک آورده بودم تو خونه، برداشتم و اومدم بیرون، دیگه دیدن اون تصاویر و بدن زیبا از جلوی چشمم پاک نمیشد. ۱۵ سالم بود و شیطون تو شورتم، چند روز بعد دوباره کلید رو کش رفتم و توی خونش بودم. با شورت و کرست هاش بازی میکردمو خودمو روش میدیدم و حال میکردم، ادامه داشت تا، یکروزی ک توی تختش با چندتا شورتاش جق زده بودم و از حال رفته بودم مچم رو گرفت، یهو بخودم اومدم دیدم جلوی تخت وایساده، خالی کردم، مردم از خجالت، لخت لخت،زبونم بند اومده بود، همینطور ک بالشت رو جلوم نگه داشته بودم گفتم ببخشید ناهید خانم، گفت مادرت میدونه اینجایی؟ گفتم اگر بفهمه کشتتم، گفت دنبال چی بودی توی لباسای من؟ گفتم ببخشید، گفت بالشت رو بردار ، باخجالت کنار گذاشتمش، خندید و گفت با همین میخواستی منو بکنی، و خندید، جا خوردم و نگاه کردم، شروع کرد ب عوض کردن لباسش، اما نه فقط در میاورد، لخت شد و رفت بسمت در و قفلش کرد، بمن گفت همینجا بمون تا برگردم، و رفت حموم، زودی لباس پوشیدم و رفتم توی حال نشستم، عقلمم نرسید ک کلید دارم، بعداز چند دقیقه اومد، گفت بیا اینجا، با تردید رفتم پیشش، من رو نشوند پیشش، گفت چندباری حدس زدم کسی ب لباسام دست میزنه،حالا خودت رو لو دادی، هرچی توی ذهنت داری و با لباسام ور میرفتی باید با خودم ور بری، یالا، البته با تحکم گفت، ترسیدم، سرم پایین بود، گفت تاحالا زنی رو لخت دیدی، گفتم نه،جلوم لخت واستاده بود، اما ترس باعث شده بود حال نکنم، دستم رو گرفتم و گذاشت روی سینش، داغ بود، خودش بیشتر حال میکرد، گفت لخت شو ،بازهم با تحکم، چاره نداشتم، لخت شدم بغلم کرد و فشارم داد،زانو زد و شروع کرد ب مالیدن لباش ب کیر شلم، تخمامو میمالید و کیر کوچیمو کرده بود تو دهن داغش، يواش يواش داشت باورم میشد ک سکس واقعی تو راه، رفت رو تخت و بهم اشاره کرد برم روش، یادم داد سینه هاشو بمالم، راست کرده بودم واقعا بدن قشنگی داشت، بخودم اومدم دیدم آبم اومد رو شکمش. خجالت کشیدم، با دستمال پاکش کرد و گفت برو پایین و لیس بزن، گفتم چی رو؟ گفت کوس، کوس ک میدونی چیه، خودش هدایتم کرد و سرم و برد لای پاهاش، نشون داد ک کجاشو لیس بزنم، کوسش ب سفیدی بدنش نبود. شروع کردم، سرم توی دستش بود و هدایتش می‌کرد من فقط لیس میزدم. آه و آوهش در اومده بود و میلرزید، کشیدم روی خودشو و لب میداد، دوباره راست کرده بودم، گفت بلدی توش بکنی یا اونم یادت بدم؟ رفتم لای پاش، تو فیلمای پورن دیده بودم. کیر ک چ عرض کنم رو تو دستش داشت و میمالید لای کوسش و حال میکرد، دوباره آبم اومد، شل شده بودم افتادم رو بدنش، کمی مالید و بوسم کردم، قول گرفت ک ب کسی چیزی نگم، شماره موبایل رو گرفت ک باهم قرار بعدی رو بذاریم، ۲بار آبم اومده بود روش ولی تو شوک بودم و باورم نمیشد.

نوشته: پویا

دکمه بازگشت به بالا