چشمانت را ببند
از پنجره ماشین بیرونو نگاه می کردم و غرق در افکارم بودم. هفته اول کاریم بود و برای یک دختر ۲۳ساله شروع کسب درآمد میتونه جالب باشه. مسافر جلویی پیاده شد و من و مسافر عقب مونده بودیم. نزدیک پیاده شدنم بود که ناگهان … تمام عضلاتم منقبض شده بود و چشمام به سختی میدیدن حتی توان تکون دادن لبهامم نداشتم. به پهلو افتادم و سرم روی پای مسافر قرار گرفت. پارچه ای توری روی صورتم افتاد و چند لحظه بعد چیزی نفهمیدم…
کم کم داشتم بدنمو حس میکردم. نوک انگشتام به شدت سوزن سوزن میشد. چشمام هیچ چیز نمیدید. سعی کردم با حرکت دادن انگشتام وضعیت منو چک کنم. کم کم میتونستم سرم و بدنمو تکون بدم و متوجه چشم بند رو چشمام شدم. دستام دو طرف بدنم به جایی بسته بود. هنوز نمیتونستم داد بکشم و بیشتر صدای ناله ازم در میومد. هر چی زمان میگذشت توان حرکتیم بیشتر میشد و ذهنم فعال تر میشد. الان دیگه میدونستم که منو دزدیدن و احتمالا در جایی بیرون شهر هستم.
صدای باز شدن درب آهنی اومد و شخصی وارد شد و کنارم نشست. دستشو روی پیشونیم گذاشت و پرسید حالت خوبه؟ هنوز نمیتونستم خوب صحبت کنم ولی به التماسش افتادم ازش خواهش میکردم که بهم آسیب نزنه. گفت: آسیب خوردنت به رفتار خودت بستگی داره. صدای اون مرد نشون میداد سن بالایی داره و زبری دستش که روی پیشونیم کشید نشون از کار سختش میداد. بهش گفتم من مثل دخترشم و آیندمو نابود نکنه ولی اثری نداشت. خودمم میدونستم اثری نداره…
ازم خواست خوب به حرفاش گوش کنم. بهم گفت: “قراره سه روز بدنت در اختیار ما باشه. باید تو این مدت تمام نیاز های کسی که پیشته رو برآورده کنی. اگر ۲تا کار رو درست انجام بدی بعد از سه روز میری خونتون و زندگیتو میکنی. اول اینکه نباید چیزی رو ببینی حتی اگر چشم بندت باز شد باید چشمات بسته بمونه. دوم اینکه باید حرف گوش کن باشی و همه ازت راضی باشن. اگر این دو تا قانون فقط یکبار شکسته بشه بعد سه روز هرگز جسدتو کسی پیدا نمیکنه.”
دستامو باز کرد و گفت اتاقت دوربین داره حواست به چشم بندت باشه. از اتاق بیرون رفت و فرصت داد درباره شرایطم فکر کنم. فکرمو متمرکز کردم. میدونستم که ممکنه در هر صورت کشته بشم ولی اینکه روی بسته بودن چشمام اصرار داشت این امیدو بهم میداد که شانس زنده موندن دارم. بی حسی بدنم کم شده بود و ایستادم و خودمو بررسی کردم. به جز روسریم همه لباسام تنم بود و گوشواره و گردنبندم نبود. با دستم شروع به گشتن اتاق کردم. اتاق تقریبا خالی بود و لوازمش یک کمد ایستاده و تخت دونفره بود. یک درب نیمه باز پیدا کردم که فهمیدم دستشویی و حمام در اونجاست.از بوی اتاق و دستشویی فهمیدم که توی یک ساختمون قدیمی هستم.
درب اتاق باز شد و کسی کنارم نشست. از صدای ظرف فهمیدم برام غذا آوردن. بلندم کرد و خودش بهم غذا داد. وقتی تموم شد خیلی آروم بهم گفت: تو دختر خوبی هستی اگر کسی رو ببینی یا سعی کنی فرار کنی اونا حتما میکشنت. اگرم مقاومت و سر و صدا کنی بهت مورفین میزنن. سعی کن همراهیشون کنی تا تموم بشه وگرنه هیچ راه دیگه ای نداری.
تصمیم خودمو گرفتم و به خودم گفتم فکر کن تصادف شدیدی کردی و سه روز باید درد و ناراحتی رو تحمل کنی تا خوب بشی. اینجوری برام قابل هضم تر بود.
بعد از مدتی اون شخص اولی اومد داخل و پرسید فکراتو کردی؟ با سرم تایید کردم. گفت قوانین رو رعایت میکنی؟ بازم تایید کردم. اومد جلو و دستمو گرفت و بلندم کرد. گفت بریم برای مراسم اولین دیدار اینو همه دوست دارن.
از اتاق بیرون رفتیم و وارد اتاق دیگه ای شدیم. از روی صداها فهمیدم ۴-۵ نفر توی اتاق هستن. منو جایی از اتاق نگه داشت و گفت: بچه ها این دختر خانم زیبا اسمش فاطمست و میخواد امروز برای شما از بدن زیباش پرده برداری کنه…
دست و پام از استرس می لرزید و حس غریبی زیادی داشتم. صدای تعریف کردنا و به به گفتناشون باعث میشد احساس حقارت کنم و گریه بی صدام کاملا گونه ها و چشم بندمو خیس کرده بود. مرد مسن پشتم ایستاد دستامو از هم باز کرد و با قیچی از لبه آستین هام شروع به بریدن کرد. میتونست لباسامو از تنم در بیاره ولی انگار با قیچی دوست داشت. وقتی تا سر شونه هامو برید دوتا دکمه جلو هم کند و مانتوی پاره روی زمین افتاد. نوبت تیشرت آستین کوتاهم شد و از پهلوها شروع به بریدن کرد تا به آستین و سرشونه رسید و تیشرتم از دو طرف زمین افتاد. صدای به به گفتناشون و تعریف کردنشون از سفیدی بدنم و قشنگی سینه هام اتاقو برداشته بود. یکیشون که نشسته بود گفت بیا ۲تا پیک بزن بعد ادامه بده. نگاهای شهوتشونو روی تن سردم حس میکردم ولی انگار عجله ای نداشتن.
شلوارمم با بریدن از پام درآورد و سوتین و شرتم همینطور. دورم حلقه زده بودن و نفس هاشونو روی بدنم حس میکردم. به جاهای مختلف بدنم دست میزدن و حرفای بیشرمانه میزدن…
بازومو گرفت و کشوندتم تو اتاق و درو بست. صدای درآوردن لباسشو میشنیدم. اومد جلو و منو کشید تو بغلش. سرمو به سینه پشمالوش چسبوند. کیر راست شدشو روی شکمم حس میکردم. با دستای زبرش پشتمو نوازش میکرد. دولا شد و شروع به لب گرفتن ازم کرد. سبیل های پرپشتی داشت. بوی گند سیگارش داشت حالمو به هم میزد ولی مقاومت نمی کردم و تسلیمش بودم به این امید که زودتر تموم بشه. بدنمو محکم تر تو بغلش فشار میداد و لبامو با شدت میخورد. وقتی ولم کرد رد پیش آبشو زیر سینم حس کردم. منو خوابوند روی تخت و به شکل دردناکی شروع به خوردن سینه هام کرد. بهم گفت با سینه هات خیلی حال میکنم. از روی صداش فهمیدم همون مرد مسنه که اول باهام صحبت کرد. احتمالا روی شونه چون صدای بقیه جوونتر بود و من اول سهم اون شدم. انگشتی روی کسم کشید و ظاهرا میخواست ترشحاتمو چک کنه ولی خبری از شهوتم نبود و فقط حال تهوع از بوی گندی که از دهنم نمی رفت داشتم. اومد بالاتر و شروع به خوردن گردن و گوشم کرد. بازم این بازدم بدبو… دوباره انگشتشو کشید تا خیسی کسمو چک کنه. پاهامو بالا داد نوک کیرشو با دست کمی روی کسم مالوند. انگار دید کافی نیست توی دستش تف انداخت تو با اون خیسم کرد. کیرشو هل داد داخل و شروع به تلمبه زدن کرد. چند بار که تلمبه زد کیرشو درآورد و چک کرد. انگار دنبال خون بکارت میگشت. دوباره فرو کرد و تلمبه زدنو ادامه داد. بی وقفه داشت میکرد و پاها و کمرم خسته شده بود. حرکت طولانی کیرش داخل بدنم کار خودشو کرده بود و تحریک شده بودم و دیگه صدای خیسی داخلشم شنیده میشد… دلم میخواست پوزیشن رو عوض کنه تا پاهام استراحت کنن ولی خستگی ناپذیر داشت میکرد. حدود یک ربع داشت میکرد و پاهام خواب رفته بود و کمرم از ضربه هایی که میزد درد گرفته بود تا بالاخره آبش اومد و خودشو داخلم خالی کرد. بعد از رفتن مرد به پهلو شده بودم فقط گریه میکردم. بیشتر از تحقیر شدن و شکسته شدن حرمتم، نگرانی از وضعیت نامعلومم آزارم میداد.
مدت زیادی نگذشت که با صدای درب اتاق فهمیدم که قراره دوباره بهم تجاوز بشه. وقتی پایین پام و بالای سرم نشستن فهمیدم دونفرن. شروع به دستمالی کردن بدنم کردن و از اندامم تعریف میکردن. از صداشون معلوم بود جوون هستن. شاید بین ۳۰تا ۴۰ سال. لباساشونو درآوردن یکیشون گفت اول من میکنم. بازم پاهامو برد بالا و از جلو شروع به کردن کرد. از برخورد پاهام به بدنش فهمیدم جثه لاغر و بدن بدون مویی داشت. به دوستش گفت” تو کسش خیلی لیزه آبشو داخل خالی کرده” نفر دوم اَه اَهی گفت. به دقیقه نکشید تا با داد ارضا شد و آبشو داخلم خالی کرد. اینکی دقیقا برعکس قبلی بود هرچی اون دیر انزال بود۱ این زود انزال بود برای همین برا خودم اسم گذاشتم روشون. اوی گذاشتم کمر سفت دومی هم گذاشتم خروس.
خروس از روم بلند شد و به دوستش گفت نمیخوای بکنی؟ دوستش گفت خوشم نمیاد خیلی کثیفه. تو برو من حالمو می کنم. درحالی که طاق باز رو تخت بودم به پهلو کنارم دراز کشید. این یکی لباس تنش بود. دستشو روم گذاشت و به آرومی با انگشت شروع به بازی کردن با لبهام کرد خیلی آروم و با حوصله این کار رو میکرد صورتش رو نزدیک صورتم آورد و شروع به خوردن لبهام کرد دهنش بدجوری بوی الکل میداد من تسلیم ارادهاش بودم و دهانم کاملاً در اختیارش بود. لبامو میمکید زبونشو میکرد داخل دهنم و زبونمو میکشید داخل دهنش. تقریباً خودشو کشیده بود روم و فشار زیادی روی لبهام میآورد طوری که لبهام کز کز میکرد بالاخره از روم بلند شد و فرصت داد تا نفسی تازه کنم منو از روی تخت بلند کرد و دو زانو روی زمین نشوند صدای درآوردن شلوارش رو یشنیدم سر منو با دستاش به جلو خم کرد تا صورتم به تخمهاش خورد و ازم خواست تا تخمهاشو لیس بزنم و کیرشو رو بکنم داخل دهنم کمی بوی عرق میداد ولی خواستههاشو کامل انجام میدادم حدود ۱۰ دقیقه که کامل در اون حالت قرار داشتیم دوباره منو بلند کرد و روی تخت خوابوند طوری که به صورت طاق باز بودم و سرمو آورد لب تخت و کمی از تخت آویزون کرد با دستش دهنمو باز کرد و کیرشو کرد داخل دهنم و شروع به تلمبه زدن کرد هرچند بار که تلمبه میزد تا آخر فشار میداد تا شروع به اوق زدن کنم بعد دوباره میکشید بیرون به تلمبه زدن ادامه میداد آب دهانم روی صورتم جاری شده بود و چشمبندم کاملاً خیس شده بود بالاخره بعد از کلی تقلا تا ته فرو کرد و شروع به ارضا شدن کرد همزمان هم میگفت همشو باید قورت بدی کل آب منیشو قورت دادم تا کیرشو کشید بیرون و شلوارش پوشید و از اتاق خارج شد. حالم خیلی بد شده بود عاروق میزدم بوی منی میومد تو دهنم. دلم میخواست بالا بیارم ولی نمیتونستم. هیچوقت تو ز۱ندگیم اینجوری احساس بی ارزشی نمیکردم انگار هر قسمت بدنم یه وسیلست برای لذت بردن دیگران…
صدای در اتاق بیدارم کرد نمیدونم کی خوابم برد و چقدر خوابیدم. حتی نمیدونستم چه موقع از شبانه روز هست. صدای نفس سنگین یک نفرو بالای سرم میشنیدم. بازومو گرفت و ناگهانی بلندم کرد. تعادلم کم بود برای همین بهش تکیه زدم. این جثه بزرگ و چاقی داشت و فهمیدم از قبلیا نیست. چونمو گرفت و سرمو آورد بالا. کمی نگاه کرد و گفت میخوام۱ص۱ ببرم بشورمت.
از فضای سرد و کف سنگی فهمیدم تو حمام هستم. درب بسته شد و منو کشوند سمت خودش. خودشم لخت شده بود روی چیزی نشسته بود و منو بین پاهاش نگه داشت. آبو باز کرد و با دوش دستی گرفت روی سر و بدنم و با دست شروع به شستن کرد. آب کمی سرد بود ناخودآگاه لرزیدم و به بدنش نزدیک تر شدم و دستمو به شونش تکیه دادم. اول موهامو با شامپو شست و بعد شروع به شستن بدنم کرد. به جای لیف با دست بدنمو میشست. بیشتر فشار آبو بین پاهام می گرفت. میخواست منی بقیه رو بشوره. دمای آبو بالا برده بود و حرکت انگشتای بزرگش لای شیارهای بدنم باعث شل شدنم شده بود. دلم می خواست شستنش ادامه داشته باشه. یک حوله بزرگ انداخت روی تنم و بعد از خشک کردن موهام بهم گفت چشماتو محکم ببند. چشم بندم رو عوض کرد و بقیه رطوبت موهامو با سشوار خشک کرد… وقتی ولم کرد از خستگی به پهلو روی تخت افتادم. کنارم نشست و کمی با موهام بازی میکرد. نمیدونم چرا دلم میخواست تو بغلش باشم ولی زیاد طول نکشید که حسمو عوض کرد. از جام بلندم کرد و منو روی تخت دولا کرد طوری که زانوم روی زمین بود. نوک انگشتاشو روی کونم میکشید و نوازشش میکرد. مقدار زیادی از یک اسپری رو مستقیم روی سوراخ کونم زد و به نوازش اطرافش ادامه داد. ناگهان یک ضربه محکم روی کونم زد طوری که از درد آی بلند گفتم. دوباره کمی نوازش کرد و ضربه دومو طرف دیگه کونم زد. دیگه هیچ حسی به جز درد و سوختن نداشتم. با صدای بلند گریه میکردمو ازش میخواستم بس کنه ولی همچنان به ضربه زدن ادامه میداد… روی سوراخ کونم کرم یا روغن مالید و شروع به مالوندن با انگشتش کرد. کم کم نوک انگشتشو به داخل میفرستاد و روغنو به داخل هدایت میکرد. خیلی به آرومی کارشو میکرد و درد زیادی روی سوراخم نبود شایدم سوزش روی کپل هام نمیزاشت درد سوراخمو حس کنم. سبابش کامل داخل کونم بود و حرکت می کرد. انگشتشو درآورد و دوباره دوتا محکم به کپل های کونم ضربه زد و اینبار شصتشو کرد داخل. خیلی با حوصله و آروم کار می کرد و من بیشتر از سورزش کونم درد کمر و پاهام اذیتم میکرد. شصت اون یکی دستشم وارد کار کرد و از دو طرف با انگشتاش سوراخمو می کشید. قدرت بدنی بالایی داشت و فشار زیادی روی کونم میاورد. بالاخره دست از کشیدن سوراخم برداشت و چند لحظه ولم کرد. پاهام خواب رفته بود. آروم گفتم میتونم بلند شم؟ تکونی خورد و اومد پشتم و اینبار انگشت سبابه و انگشت وسطش رو با هم گذاشت روی سوراخم و شروع به چرخوندن و فشار دادن کرد. حس درد تیر کشیدن روی سوراخم بود و ناخودآگاه از درد ناله میکردم. دوتا انگشتش کامل جا باز کرده بود و میچرخوند. دیگه واقعا خسته شده بودم. ملتمسانه ازش خواستم بذاره وضعیتمو عوض کنم. منو برد روی تخت و به پهلو خوابوند ولی اینبار از انگشت استفاده نکرد. سردی یک وسیله فلزی رو روی سوراخم حس کردم. فشار خیلی دردناکی می داد تا بالاخره رفت داخل و ناگهان قطرش کم شد و داخل کونم باقی موند. وقتی بیرون کشید احساسی شبیه خروج مدفوع داشتم و بدنم داشت میلرزید. نمیدونم چقدر زمان برد ولی برای من خیلی زیاد بود شاید یک ساعت داشت اون وسیله رو میکرد توی کونم و در میاورد. دیگه واقعا نه درد داشتم نه حس مدفوع. شئ فلزی کرد داخل و یک چیزی مثل طناب دور گردنم بست و بهم گفت باید چهار دست و پا روی زمین راه برم. با کشیدن طناب منو چهار دست و پا از اتاق خارج کرد و وارد اتاق اصلی کرد. انگار تعدادشون کم شده بود و فقط صدای حرف زدن پیرمرد و یکی از جوون ترا میومد. منو چهار دست و پا داشت دور اتاق میچرخوند و حرفای تحقیر آمیز میزد به بقیه پیشنهاد میداد یک لونه سگ براش درست کنیم اینو توش نگه داریم. بقیه هم میخندیدن و حرفای مشابه میزدن. حتی از جلوی یکیشون رد شدم محکم با لگد در کونم زد…
بالاخره مرد چاق ایستاد و همونجور که چهار دست و پا بودم وسیله رو از کونم درآورد کیر راست شدشو به راحتی از پشت کرد توی کونم و شروع به تلمبه زدن کرد. یک نفر اومد جلو و کیرشو کرد توی دهنم و همزمان از دو طرف تلمبه میزدن. به حالت طاق باز روی فرش خوابوندنم و مرد چاق پاهامو تا آخر بالا داد خودشو انداخت روم و چند تا تلمبه توی کونم میزد و دوباره چند تا توی کسم میزد و هی سوراخ رو عوض میکرد. بالاخره توی کونم ارضا شد و وزن لعنتی شو از روم برداشت. واقعا از زنده بودنم مایوس شده بودم و از زن بودن خودم متنفر بودم…
صدای پیرمرد اومد که گفت ببرش حموم از گردن پایین بشورش و یه چیزی بده بخوره شب پیش خودم میخوابه. مرد جوون بدن لمس و بدون روحمو برد حمام و بیشتر از شستن عین حیوون باهام ور میرفت و جاهای مختلف مو میچلوند و میمالوند تا اینکه اونم خودشو تو کسم ارضا کرد.
غذامو داد و بدن بی جونمو انداخت روی تخت. به محض اینکه روی تخت افتادم خوابم برد و چند لحظه از لمس بدنمو و بوی سیگار پیرمرد بیدار شدم ولی از شدت خواب دیگه چیزی نفهمیدم. وقتی بیدار شدم کامل توی بغلی پیر مرد بودم و خر و پف ضعیفی میکرد… سوراخ کونم شدیدا تیر میکشید و بازم بوی بد دهان. ولی تکون نخوردم تا بیدار بشه.
بین پنج تا شش نفر مختلف طی دو روز بعد با من سکس کردن و هر فانتزی که دوست داشتن روی بدنم پیاده کردن. کونم در انحصار مرد چاق بود. بعضیاشون انگار تا اسپرمشون وارد معدم نمیشد لذتشون تکمیل نمیشد. چلوندن سینه هامو دوست داشت. یکیشون گاز گرفتن و نیشگون گرفتن رون هامو دوست داشت. منم انواع درد و سوزش و خستگی سهم بدن بی اختیارم بود…
از ماشین پیادم کرد و گفت آروم تا پنجاه میشمری بعد میتونی چشم بند و برمیداری. تا پنجاه شمردم و چشم بند و برداشتم کنی زمان برد تا تاری دیدم از بین بره. گوشیمو که برام گذاشتن رو روشن کردم و موقعیتمو توی یک منطقه صنعتی پیدا کردم و با اسنپ رفتم خونه.
وقتی در آغوش مادرم گریه می کردم اولین حس خوبمو بعد این اتفاق تجربه کردم. اجازه ندادم شکایت کنن و نزاشتم کسی بدنمو ببینه. الان که ۴سال گذشته همه چیزم به روال برگشته. بعضی وقتا توی خواب میان سراغمو باهام سکس میکنن و جالبش برام اینه که هروقت خواب مرد چاقو دیدم با شورت خیس از خواب پریدم…
نوشته: دانای کل