چشم وگوشمو کتاب فروشی باز کرد

سلام خدمت دوستان انجمن کیر تو کس
داستانی که میخام امروز براتون بگم داستان سکس من با یکی از همکار هام توی یک کتاب فروشیه…
اول از همه اسم من پارساست این داستان مال دوران 14 سالگیمه خوب من یه بچه بسیار مثبت بودم وهیچی نمدونستم هیچی!!شاگرد اول کلاسو بزرگ شده تو یه خانواده نسبتا مذهبی(منظورمو بگیرین دیگه) خلاصه تابستونا بیکار بودم تا این که یکی از همسایه هامون که یه مغازه کتاب فروشی داشت به پدرم گفت که من تابستون برم جاش…من نمیخاستم برم چون تابستونا با بازی های کامپیوتری و کنسولم سرگرم بودم… پولشم نیاز نداشتم چون پدرم ماهیانه یه پولی بهم میداد واز حقوق همسایمونم بیشتر بود…خلاصه با اصرار های پدرم رفتم یه روز ببینم چطوریه… ادرس مغازشونو میدونستم چون چند بار کتاب های کمک درسی رو از اونجا میگرفتم اما از کارگاهشون که یک انبار بیشتر بود ادرسی نداشتم… وقرار بود من بعضی روزا برم در مغازه وبعضی روزا هم تو کارگاه باشم خلاصه وقتی رفتم داخل مغازه همسایمون که ما بهش میگفتیم جواد اقا استقبال کردو گفت خوش او مدی منم گفتم خواهش میکنم و اینا روز اول همون جا بودمو چند تا کتابم خوندمو خوب بود! ولی بازی کامپیوتر بیشتر از کتابا ذهنمو درگیر میکرد منتظر بودم ظهر شه تا برم خونه…خلاصه اون روز هر طور بود تموم شد …روز بعدش جمعه بودو با خانواده رفتیم بیرون شنبش باز با اسرار پدرم رفتم گوشیمو برداشتمو یه صبحونه مختصر خوردمو راه افتادم تو راه جواد اقا بهم زنگ زدو گفت کجایی گفتم من دیگه رسیدم در مغازه جواد اقا هم گفت پس داخل مغازه نرو من تو ماشین نشستم بیا بشین تو ماشین که بریم کارگاه…منم گفتم باشه وقط کردم…جواد اق ادم با حالی بود حالا جلوتر میگم چرا…سوار ماشین شدیمو رفتیم کارگاهشون کارگاهشون یه خونه تو حاشیه شهر بود…یه خونه قدیمی وبزرگ بود که کارگاهش کرده بودند.منو برد اونجا و رفتیم تو از دم در تا ته خونه کتاب تا سقف چیده شده بود یه اشبز خونه کوچیک داشت ویه 2 سه تا مبل یه دفترم بود که دفتر همکار جواد اقا بود…چون جواد اقا بیشتر در مغازه بود کارگاهو داده بود به یکی از شریکاش که اسمش اقا رضا بود یک 40 -50 سالی داشت با هاش زیاد حال نمیکردم…خلا صه رفتیم با بقیه کارگرا اشنا شدیم… 3 نفر دیگه اونجا کار میکردن دو تا شون از همون دور وبرا بودن (منظورم همون محله کارگاه) یکیشون هم سن من بوداسمشم احمدبود ویکی شونم یه جوون 20 ساله بود که کتاب های به قول خودم خرابو صحافی میکرد…یه حمید اقایی هم بود که مسءول بردن بار ها وکتابا به مغازه بود. خلاصه بعد سلام واحوال پرسی جواد اقا کار منو به اقا رضا گفت و به منم گفت بی زحمت لیست کتابایی که قراره بیاد مغازرو اماده کن بسته بندی کن و تا ببرن مغازه منم گفتم باشه دنبال جعبه کتابا میرفتم تو انبارو میچرخیدم…از اون محیط خوشم اومده بود حتی جواد اقا یه سیستمم بهم داد تا با هاش کارا رو انجام بدم…اون پسره که هم سن من بود واسمشم احمد بود اومد پیشمو شروع کرد به صحبت کردن ما هم گرم گرفتیمو خلاصه رفیق شدیم…هر روز که میگزشت اینا به من چیزای جدید یاد میدادن چیزایی که رو حمم خبر نداشت…نمی گم چی چون حتما بهم میخندین من هیچی نمدونستم… و این احمده چشم وگوش منو باز کرده بود…من که دیگه یه چیزایی میفهمیدم کلا ذهنم تغییر کرده بود اینا منو با چیزی به ایم فیلم سوپر اشنا کردن …منم برا اولین بار بود دیده بودم…دیگه کارم این شده بود که فیلم های سوپر نگاه میکردم… من جرق نمیدونستم چیه این دوتا منو روشن کردن که جرق چیه و اینا…یه روز نزدیک های ظهر بود از مغازه داشتم میومدم به سمت کارگاه اقا رضا تو کار گاه نمود حمید اقا هم رفته بود…چون کلید داشتم رفتم تو کارگاه درو بستم اومدم …صحنه ای رو که دیدم هنوز جلو چشممه وسط اتاق رو مبل اون پسر 20 سالهه نشسته بودو احمد داشت براش ساک میزد من که نمدونستم چی بگم گفتم کصخولا دارین چیکار میکنین؟ منو که دیدن سریع بلند شدنو جمع و جور کردنو گفتن تو اینجا چیکار میکنی دو تا فحش درست حسابی دادمو بعدم گفتم برین سرکارتون خاک تو سرتون کنن جنده ها…اون پسره 20 ساله ه که نمدونست چیکار کنه گفت من برم خونه دیگه منم که ذهنم درگیر بود نفهمیدم کی رفت…یه نیم ساعت گذش دیگه ظهر شده بود احمد اومد کنارمو بهم التماس کرد جان هر کی دوست داری به جواد اقا نگی…منم با بی حوصلگی گفتم باشه …احمد کلا رفتار های جنده گونه زیاد در می اورد وقتی به شوخی انگولش میکردن میگفت جوووووووون چه حال میده یا از پشت میومد پشت گوشمون میگفت آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآههههههه ما هم میگفتیم مرگ!! شب رو تخت خوابم با خودم درگیر بودم… دوست داشتم احمد برا منم ساک بزنه… روز بعدش در مغازه بودم واصلا کارگاه نرفتم.ولی روز بعدش که رفتم…باز با احمد تنها شدیم یادم نیست اون پسر 20 سالهه چیشد که نبود ولی یادمه که رفت من پشت سیستم بودم به احمد گفتم بیا یه لحظه…احمد اومدو گفت چیه؟
گفتم تا حالا به چند نفر دادی؟گفت یعنی چی؟
گفتم به چند نفر دادی سوالم سخته؟ گفت چه فرقی به حال تو داره گفتم میخام بدونم رفیقم چقدر جندس. گفت تو فکر کن 1 بار…زیاد پاپیچش نشدم میدونستم داره دروغ میگه اون یه بارم احتمالا همون باری که من دیدمو میگه…گفتم چقدر میگری ساک بزنی برام؟ گفت: چیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟ گفتم برام ساک بزن… گفت برو گمشو…
گفتم جنده تو به همه مفت میدی من میخام بهت پول بدم… یکم صورتشو این ور اونور کردد بعد گفت 20 تومن؟من با تعجب گفتم تو یعنی با20 تومن ساک میزنی ؟گفتم خاک تو سرت که اینقدر جنده ای…گفت 20 تومن میدی گفتم:من 30 تومن بهت میدم بیا برام ساک بزن…زیپ شلوارمو باز کردم… شورتمو دادم پایین …همونطور که رو صندلی بودم احمد نشستو کیرمو گرفت دستش… در اون لحظه احساس خاصی نداشتم…کیرمو گرفت تو دهنش سر کیرم خیس شد داشتم یه جورایی میشدم شروع کرد به ساک زدن منم کم کم چشمام داشت به خماری میرفت نا مرد حرفه ای بود و ته حلقی میزد …بعد یه 4-5 دقیقه ای داشت ابم میومد گفتم بسه …داشت ابم میومد بیرون که با دستم جلوشو گرفتم گفتم برو یه دسمال بیار دسمالو اوردو من اب کمرمو ریختم رو دسمال و کیرمو تمیز کردم… گفت بازم میخای؟گفتم نه بسه …گفت پس 30 تومن منو بده گفتم باشه جنده واستا برم بیرون کونت عابر بانکه ازش پول بیاد بیرون؟ خندیدو گفت باشه بدی ها…البته حق میدادم بهش وضع مالی شون اصلا خوب نبود واقا چند باری که خونشون رفتم ناراحت شدم حتی مامانم بعضی وقتا کمکی چیزی بود براشون میبرد…باباش معتاد بود وخرج خونه یه جورایی با این بود…یک هفته ای گذشت چند تا فیلم سوپر دیده بودم میخاستم رو یکی عملیش کنم…بابامم تازه پول ریخته بود تو کارتم… چن باری به احمد بودیم اما خوب تنها نبودیم… خیلی کم پیشمیومد با هم تنها باشیم…اما یکی از روزا گفتم/ ممد کونتو چند میفروشی؟گفت حاجی درد میاد…کیر من زیاد بزرگ نبود معمولی بود کیر یه بچه15 ساله چقدر میخاد باشه…؟گفتم اخه من که میدونم چقدر کون میدی…!!!گفت داداش خیلی درد میاد گفتم عوضش یه پولی گیرت میاد گفت باشه ولی 100 تومن میگیریم…!منم به شوخی گفتم خوب امار قیمتم داری برا هر کاری نرخ نامه خاص خودتو داری با یکم بحثو اینا راضی شدم… شلوارشو کشید پایین رفت رو مبل خم شدو دستشو گرفت به دسته های مبل…کونشو اولین بار بود میدیدم خیلی کم مو بود…منم که اماتور هیچی نمیدونستم رفتم پشتش یه تف انداختم تو سوراخ کونشو محکم فشار دادم !!!احمد یه اخخخخخخخخخخخخخخخخ بد کشید گفت بکش بیرون دیوث…
تازه فهمیدم عجب گوهی خوردم. در اوردمو گفتم ببخشید …یه چند دقیقه صبر کردم بعد گفتم الان خوبه؟ بزارم توش…گفت تو منو اخر میکشی…گفتم باشه دیگه حرف زیاد نزن…این دفعه یواش یواش دادم تو نمیرفت !!مجبور شدم یکم بیشتر فشار بدم… اخ و اوخش بلند شد منم شروع کردم عقب جلو یه ده دقیقه ای گذشت که کونش حسابی باز شد اونم هی اه و ناله میکرد منم تند ترش میکردم اب منم اومده بودمو نمدونستم چیکار کنم …گفتم احمد چیکارش کنم؟گفت بریز توش دیگه… منم ریختم تو کونش…وقتی کیرمو در اوردم دیدم سر کیرم خونیه!!!خیلی ترسیدم…فکر کردم از منه…بعد دیدم کون احمده خیلی ترسیدم بعدا فهمیدیم چه غلطی کردیم نزدیک بود هر دومون و به کشتن بدیم… بهش هیچی نگفتم بهش گفتم برو کونتو بشور گفت واستا برات یه ساک بزنم منم اعصابم خورد شده بود گفتم برو بابا نمیخاد بزور اومد برام ساک زد…سریع کیرمو که خونی شده بودو تمیر کردمو گذاشت تو دهنشو شروع کرد به ساک زدن…بعدم رفت کونشو شست…میخاست منم بکنه گفتم برو با ننت ور برو و خلاصه تموم شد وقتی رفتم خونه چند تا مقاله درباره سکس با کونو اینا خوندم وفهمیدم چه غلطی کردیم… رو مخ بابام ور رفتم که دیگه اونجا نرم… گفتم حرف های زشت میزنن نماز نمیخونن و از این حرفا بابا مم گفت مغازه چی؟ گفتم اونجا هم نه… فت باشه هر طور خودت میخای منم دیگه هیچ وقت اونجا نرفتم این قضیه مال5یا6 سال پیشه الان دانشجویم و نیازامو با دوست دخترم رفع ورجوع میکنم ولی برا هیچ کی این خاطره رو نگفتم… تا حالا الانم نمدونم اون پسره زندس؟ مردس؟ خلاصه اینکه لواط نکنید خیلی تخمیه شده یه زن جنده کس باز از تو خیابون پیدا کنید بکنیدش ولی هم جنس نکنید… ما شا ا… امروزه جنده هم زیاده کسی مشکل نداره😂🤣

نوشته: پارسا

دکمه بازگشت به بالا