چطوری میسترس شدم (۳)

…قسمت قبل

بعد از اینکه مشخصاتش رو پرسیدم گفتم
+حالا برو‌ شناسنامه و کارت ملیت رو‌ بیار
-چشم خانم
همه چیز رو درست گفته بود ، یه فکری به ذهنم رسید
+پس اگه شناسنامه ت پیش من باشه مشکلی نیست؟
-نه خانم چه مشکلی ، همه زندگی من در اختیار شماست
+شغلت چیه؟
-دلال ماشین هستم خانم ، درآمدم خوبه
+این خونه مال کیه ؟
-مال خودم سندش هم هست
+بیارش اینم من نگه میدارم ، حالا بگو ببینم تو که اوضاعت خوبه ، درآمدت خوبه و… چرا زن نمیگیری؟؟
-من زن نمیخواستم خانم
+پس چرا دنبال من هستی؟
-قرار نبود که با شما ازدواج کنم
+پس چی ؟
-من زن نمیخواستم ، ارباب و صاحب میخواستم
+این حرفا چیه میزنی آخه من اصلا درکت نمیکنم
-خانم خیلیا اینجوری هستند اگه باور ندارید درباره رابطه ارباب برده ای تو اینترنت سرچ کنید
+عجب بعد اونوقت چرا اون روز ادرار منو خوردی؟
-خب اونم یه نوع فتیشه
+چه چیزا که آدم نمیبینه ، ببین پسر خوب این کاری که تو داری میکنی اصلا درست نیست ، حالا میخوای قبول نکنی به من مربوط نیست ولی با من نمیتونی همچین رابطه ای داشته باشی
با بغض گفت
-آخه چرا خانم
+چون من مسلمانم چون من جنده نیستم چون من خراب نیستم حالا فهمیدی؟
-دور از جون خانم من همچین حرفی نزدم که
+این کارا که تو میخوای همینه دیگه ، نکنه یادت رفته چیکار کردی؟ تا همین چند دقیقه پیش لخت بودی ، الانم دیگه حرفامون تموم شده اگه میخواستی من بدونم که تو چی میخوای الان میدونم و جواب نه هست ، اینم مدارکت بگیر و دست از سر من بردار دیگه هم با من تماس نگیر، راستی اون شورتم که اون روز ازم گرفتی کجاست
-داخل اطاق خانم
+بیارش
-آخهه آخه نمیشه
+بهت گفتم بیار ، اصن ببینم چیکارش کردی ؟
راه افتاد به طرف اتاق، وقتی در رو باز کرد دیدم شورتم رو قاب کرده به دیوار، خنده ام گرفت ولی خودم رو نگه داشتم
+چرا اینجوری کردی؟
سرش انداخت پایین و گفت
-برا عبادت خانم!
+چی ؟ تو شورت منو میپرستی؟
-من خودتون رو میپرستم خانم
+داری دیوونم میکنی ، مگه من خدام ؟
-خدای من که هستید
+خب چرا پس شورتم رو گذاشتی بالا؟
-خودتون رو که سعادت ندارم بهتون خدمت کنم ، هر چی از شما باشه میپرستم
+بیارش پایین
تعلل کرد، یه لحظه شیطون رفت تو جلدم و گفتم
+مگه من خدات نیستم؟ پس چرا حرفمو گوش نمیدی؟
-منو ببخشید خانم ،چشم امر، امر شماست
رفت که بیاره پایین ،اگه بخوام اعتراف کنم ، افتادن من به مسیر میسترس شدن با همین جمله شروع شد، اغراق نکردم ، شاید اگه همون‌جوری از خونه رفته بودم و اون جمله رو نشنیده بودم برا همیشه شاهین و… رو فراموش میکردم و میشدم همون آدم مذهبی ولی یه شعله ای تو وجودم گر گرفت که داشتم ازش لذت میبردم ناخودآگاه گفتم
-نمیخواد
خوشحالی رو میشد تو چهره ش دید ، با اینکه دلم میخواست بازم اونجا باشم و بهش دستور بدم ولی اون حس که تو وجودم بود تازه جوونه زده بود و هنوز اونقدر قدرتمند نبود !
+من دارم میرم ، این کارا رو هم نکن
این جمله دقیقا چراغ سبزی بود برا اینکه من خدای تو هستم و تو سگم ، درب آپارتمان رو که باز کردم سرمو برگردوندم دیدم شاهین داره بهم سجده میکنه ، چه حس عجیبی بود ، حسی که هر لحظه داشت تو وجودم قدرت میگرفت ، در رو بستم و رفتم ، ولی فقط جسمم از اونجا رفت ، من همه چیز اونجا رو دوست داشتم ، هر چیزی که فکر کنید اونجا بود ، خونه اش ، خود شاهین ، لخت بودنش و از همه مهمتر کاراش ، اون حس از همه بیشتر ، ولی من حتی خود شاهین رو هم بدون میسترس بودن دوست داشتم از قیافه ش خوشم میومد ، با هزار تا فکر و درگیری فکری نفهمیدم اصلا چطوری رسیدم خونه ، سریع رفتم تو اتاقم، وای در و دیوار اتاقم پر بود از نماد های مذهبی و اسلامی ، عین یه پتک خورد تو سرم ، سمانه داری چیکار میکنی؟؟؟ تو مثلا مومن هستی؟ خلاصه کلی گریه کردم و توبه و اینا ، دو روزی گذشته بود ولی هنوز اون حس تازه تو وجودم بود و معلوم بود که ریشه دوونده ، داشتم خودم رو توجیه میکردم که ببینم اون چیزایی که شاهین میگفت چی هستند ، شروع کردم به سرچ کردن رابطه ارباب برده ، چیز خاصی برام نیاورد! فقط چیزایی تاریخی از برده داری! تایپ کردم پرستیدن زن ها ، کلی جستجو کردم تا تو یه سایت مستهجن کلمه میسترس رو دیدم و دیگه با اون کلمه جستجو کردم ، چیزایی که میدیدم و میخوندم برام خیلی جذاب بود ، کلی داستان سکسی در مورد میسترس و ارباب برده خوندم ، برای اولین بار فیلم‌ پورن دیدم و فیلم های مربوط به میسترس ها رو هم دیدم ، بعدش شروع کردم به جستجو درباره نودیست یا همون برهنه گرایی ، این قسمت هم برام خیلی جالب بود ، کسایی که تو خونه برهنه زندگی میکردند ، خانواده های نودیست ، بعد هم ساحل های نودیست که مردم همشون لخت بودن ، واقعا هیجان زده شده بودم، از لخت بودن بیرون از خونه اینکه همه بتونن بدن لختت رو ببینند ، نمیدونستم همچین حس هایی دارم! حتی naked news هم دیدم وای عاشقشون شده بودم، بعد از چند دقیقه بازم حس ندامت و پشیمونی اومد سراغم ، کامپیوتر رو خاموش کردم و دیگه نرفتم سراغ این چیزا ، نزدیکای اربعین شده بود و من چند هفته ای بود از شاهین خبر نداشتم ، نیت کرده بودم برای توبه برم پیاده روی اربعین تا امام حسین منو از این چیزا پاک کنه ، موقع رفتن شده بود ، با هر بدبختی ای بود خودمو رسوندم مرز ، خیلی شلوغ بود باید خیلی پیاده میرفتیم ، روز دوم بود که داشتم پیاده میرفتم نزدیکای غروب رسیدم به یه موکب که استراحت کنم ، جای خوابش خیلی شلوغ بود اصلا نمیشد خوابید ، یه آقایی اونجا دیدم که عراقی بود از همونا که زائر میبرند خونه شون ، از روی سادگی حرف طرف رو قبول کردم و سوار ماشین شدم ، چون چند تا زن دیگه هم بودند اعتماد کردم ، تو راه خوابم برد ، فقط متوجه میشدم که چند بار ترمز میکرد و می ایستاد ، آخرین بار که ایستاد متوجه شدم که هیچ کسی دیگه غیر از راننده تو ماشین نیست یکمی استرس گرفتم ، از راننده پرسیدم پس اونا؟ دست و پاشکسته گفت تو یه خونه جا نداشتیم اونا رو جا دیگه پیاده کردم نگران نباش ، ناچار بودم باور کنم ، وارد یه خونه شدم، خیلی تمیز و خوب بود ، بهم اتاق رو نشون داد ، همونجا حمام و دستشویی هم داشت ، بعد از دوش گرفتن رفتم برا خواب ، وسطای شب بود که حس کردم یه نفر داره شلوارم رو از پام درمیاره سرم رو برگردوندم دیدم همون صاحبخونه س ، دستش رو به علامت سکوت آورد جلو دماغش ، ولی من شروع کردم به داد و بیداد ، یه سیلی محکم بهم زد و گفت
-اگه بخوای اذیت کنی سرت رو میبرم ، باید چند روز به من و دوستام حال بدی ، فهمیدی
قیافه ش خیلی ترسناک بود نمیتونستم حرف بزنم شوک شده بودم
-با توام فهمیدی؟
از ترس جونم گفتم
+بله
-خوبه الان پاشو لخت شو ، التماس و اینا هم نکن
خودش پاشد لباساش رو دراورد ، یه بدن زمخت و پشمالو با یه کیر سیاه و بدشکل ، داشتم گریه میکردم
-مگه با تو نبودم؟
از ترس پاشدم لباسام رو دراوردم ، الان لخت یه گوشه از تخت کز کرده بودم ، اومد پامو گرفت و منو کشوند به طرف خودش ، به زور ازم لب گرفت ، چقدر دهنش بوی سیگار میداد ، حالم بد شد ، سینه هام رو محکم چنگ میزد ، گردنم رو میمکید ، مطمئنم کبود شده بود ، با یه دست هم بی رحمانه کصم رو میمالید ، وقتی از خوردن من فارغ شد ، شروع کرد کیرش رو جلو دهن من گرفتن
-یالا بخورش ، اگه دندون بزنی میکشمت
وای باید این کیر بدشکل رو ساک میزدم ، اصلا بلد هم نبودم دائم دندون میزدم و اون هم میزد تو سرم ، هی داشتم عوق میزدم ولی اون تا ته حلقم فشار میداد ، اشک از چشمام جاری بود ، بدترین حس ممکن رو داشتم ، بالاخره از ساک زدن راضی شد و تمومش کرد ، بعد شروع کرد کیرش رو چرب کردن ، زبون باز کردم و گفتم
+تو رو خدا نه ، من دخترم ، خواهش میکنم باهام این کارو نکن
-ایولا چه بهتر
چشماش برق میزد ، به زور منو خوابوند ، تو دستای اون عین یه بچه بودم ، کیرش رو دم کصم تنظیم کرد و با یه حرکت سریع فرستاد داخل ، دنیا جلو چشمام تیره و تار شد، سوزش عجیبی تو کصم حس میکردم ، هیکل سنگینش رو انداخته بود روم و داشت محکم تلمبه میزد ، نمیدونم چقدر گذشت تا تموم کرد ، از روم بلند شد رفت یه دستمال آورد و کصم رو پاک کرد ، یه نگاه کردم دیدم بله پر از خونه ، انگار دنیا رو سرم خراب شده باشه ، بکارتم رو به همین راحتی از دست داده بودم ، حتی نای گریه کردن نداشتم ، دوباره منو به پشت برگردوند و داشت با سوراخ کونم بازی میکرد ، انگشتش چرب بود ، هی میکرد تو سوراخم ، اذیت میشدم ، ولی چیکار میتونستم بکنم ، چند دقیقه بعد کیرش رو گذاشت دم سوراخم و با یه حرکت تا دسته جا کرد ، چنان دردی وجودم رو فرا گرفت که بی اختیار از اعماق وجودم داد زدم ، انگار یه گرز داغ کرده باشن تو کونم ، خودش رو انداخت روم و بعد شروع کرد به تلمبه زدن ، چقدر دردناک و بد بود ، زمان از دستم در رفته بود ، و فقط از درد ناله میکردم ، اونم فقط میگفت جووون ، نمیدونم چقدر گذشت که با نعره های بلند تو کونم ارضا شد ، نبض زدن کیرش رو حس میکردم ، چند دقیقه ای روم خوابید تا کیرش کوچیک شد ، از روم پاشد و بعد هم رفت سراغ وسیله هام ، کیفم رو برداشت و گفت
-دو سه روزی مهمان ما هستی ، بعدش کیفت رو میدم ، اگه بخوای فرار کنی میکشمت
در رو قفل کرد و رفت، همون طوری به پشت سرم تو بالشت داشتم خفه گریه میکردم از بخت بدم ، فک کنم نیم ساعتی شده بود ، از جام پاشدم ، کونم تیر میکشید ،کصم میسوخت ، رفتم داخل دستشویی از کونم خون میومد ، زور زدم و آب منی ها رو خارج کردم بعد کونم رو شستم ، بعد هم رفتم حمام ، تو تمام مدت داشتم گریه میکردم ، وقتی اومدم بیرون و رو تخت نشستم ، اعصابم واقعا خورد بود ، گفتم خدایا من اومدم توبه کنم بعد اینجوری میشه؟ امام حسین اینجوری مراقب زائراتی؟ خیلی ناراحت بودم ، گوشیم رو قبل خواب گذاشته بودم رو تخت ولی نبود ، حتما همون بیشرف برداشته بود که به کسی زنگ نزنم
دراز کشیدم ، یهو صدای آلارم گوشیم که برای اذان صبح کوک کرده بودم رو شنیدم ، بله افتاده بود زیر تخت سریع برداشتم و قطع کردم ، خدا کنه نشنیده باشه ، یکمی صبر کردم ، کسی نیومد ، صدای اذان از بیرون میومد ، ناخواسته یه فحش آبدار دادم ، داشتم فکر میکردم که به کی زنگ بزنم ؟ خانواده؟ دوستا ؟ آخه بگم چی شده بهم تجاوز شده؟ آبرو برام نمیموند ، یهو یادم به شاهین افتاد ، تنها کسی که الان میتونست کمکم کنه ، ولی من شماره ش ذخیره نداشتم ، رفتم تو پیاما ، وای هنوز پیامش رو پاک نکرده بودم، چیکار کنم پیامش بدم؟ اگه دیر خوند چی؟ اینا هر بلایی خواستند سرم میارند ،باید زنگش بزنم اون جوابمو میده ، سریع شماره ش گرفتم ، هر چی زنگ خورد برنداشت ، دوباره گریه ام گرفت ، سرمو گرفتم ، نمیدونستم چیکار کنم ، که یهو گوشیم زنگ خورد ، بله شاهین بود
+الو
-سلام خانم شما تماس گرفته بودین؟
+آره ، خوب گوش کن چی میگم ، الان یه لوکیشن تو واتس اپ برات میفرستم تو عراقه ، سریع همین الان راه می افتی بیای ، چند تا متجاوز منو زندانی کردند
-چشم خانم همین الان میام
بغضم ترکید و با گریه گفتم
+شاهین خواهش میکنم زودتر بیا امروز میخواند دست جمعی بهم تجاوز کنند ، دیشب یکیشون بهم تجاوز کرد
-خانم نگران نباشید عصری اونجام ، گریه نکنید
+فقط زودتر
تماس رو قطع کردم و لوکیشن رو فرستادم ، گوشیم رو قایم کردم که یه موقع پیدا نکنه ، صداش رو هم قطع کردم ، الان فقط امیدم به شاهین بود، با سابقه ای که ازش داشتم میدونستم همین الان راه می افته و میاد ، ولی تا عصر که برسه خیلی دیره ، باید یه جوری به تاخیر می انداختم تا شاهین خودشو برسونه، ولی چجوری؟ کلی فکر و خیال تو سرم بود ، نمیتونستم بخوابم ، صبح شده بود، ساعت رو نگاه کردم ۹:۳۰ بود ، شاهین یه لوکیشن برام گذاشته بود ، نمیدونم چطوری ولی نزدیکای مهران بود، گوشی رو دوباره قایم کردم ، ساعت ۱۰ یارو در رو باز کرد و اومد تو یه سینی دستش بود
-بیا این صبحانه ، بخور جون بگیری ، امشب باید سرویس بدی
+تو رو خدا خواهش میکنم امروز نه ، درد دارم
-مهم نیست عادت میکنی
در رو بست و رفت ، هم خوشحال بودم و هم استرس داشتم که اگه شاهین تا قبل از شب نرسه چی میشه ، ظهر هم ساعت ۲ برام ناهار اورد ، دیگه حرفی نزدم ، گوشی رو چک کردم ، شاهین دوباره یه لوکیشن داده بود تازه از مرز رد شده بود ، واییی چقدر دیر ، گریه ام گرفت ،چطوری میخواد خودشو برسونه ، رو تخت از گریه خوابم برده بود که با صدای باز شدن در از خواب پریدم ، یارو اومد تو و گفت
-پاشو برو حمام ، قشنگ خودتو بشور مهمون ها دارند میاند
ولی هنوز هوا روشن بود که ، لعنتی پس شاهین کجاس ، وقتی رفتش چک کردم شاهین دوبار برام لوکیشن گذاشته بود هنوز دو ساعت تا من فاصله داشت ، نرفتم حموم ، طرف نیم ساعت بعد اومد
-پس چرا هنوز نرفتی حمام؟
شروع کردم به التماس و خواهش ، هدفم فقط تلف کردن وقت بود تا بعد هم تو حمام طولش بدم
-همین الان برو وگرنه با این چاقو یه خط میندازم رو صورتت
دیگه ناچارا رفتم حمام تو حمام موندم ، یه نیم ساعتی گذشته بود که صدای طرف اومد
-پس بیا بیرون مهمونا اومدن
حرفی نزدم و تصمیم گرفتم همونجا بمونم تا بیشتر وقت تلف بشه ، هر چی بیشتر. طول بکشه شاهین میرسه ، یه ربعی بعد اومد گفت
-بیا بیرون میگم
محکم میزد به در
-فک میکنی نمیتونم در رو بشکنم ، اگه تا ده دقیقه دیگه نیای بیرون در رو میشکنم و میام تو
ده دقیقه بعد اومد ، محکم میزد به در ، دیدم الان عصبانی میشه و یکاری دستم میده، در رو باز کردم
-چرا در رو باز نمیکنی؟
+ببخشید الان اماده میشم یه کوچولو فرصت بدین خودمو خشک کنم
-فقط پنج دقیقه وقت داری
وقتی در رو قفل کرد رفتم سراغ گوشی ، شاهین نیم ساعتی باهام فاصله داشت ، مجبور بودم با اونا لاس بزنم تا بیاد ، لخت مادر زاد نشستم رو تخت تا بیاد ، در رو باز کرد ، فک کنم انتظار مقاومت داشت ازم ولی کاری نکردم منو برد بیرون ، دوتا مرد دیگه هم بودن ، چشمشون که به من افتاد آب از لک و لوچه شون راه افتاد ، خیالم راحت شد که شاهین از پس اینا برمیاد ، زیاد هیکلی نبودن، با همدیگه عربی حرف میزدن ، بردنم تو یه اتاق دیگه که یه تخت دو نفره داشت ،همشون لخت شدند، شروع کردند به دستمالی من ، ازم لب می گرفتند و میمالیدنم، تو دلم میگفتم شاهین کجایی پس لعنتی، مجبورم کردند که زانو بزنم جلوشون، از پنجره می دیدم که هوا تاریک شده بود و شاهین هنوز نیومده بود، سعی میکردم لفت بدم تا اونا به مرحله کردن نرسند، یکیشون گفت
-پاشو میخوام بکنمت
+نه صبر کن یکم دیگه ساک بزنم
خندیدند و خوشحال بودند، پس بیا شاهین کجایی، دیگه اینبار بلندم کردند و خوابوندنم تا بکنن، یکیشون زیر خوابید منو گذاشتند رو اون ، تو دلم گفتم اگه شاهین قبل از کردن بیاد همون میشم که اون میخواد، داشت کیرش رو تنظیم میکرد رو کصم که یه صدای تالاپی اومد، یه نفر از رو دیوار پریده بود تو، من میدونستم که شاهینه و از خوشحالی داشتم پر درمیاوردم ، من رو از رو خودشون بلند کردند و با هم عربی حرف میزدند ، از اتاق رفتند بیرون فقط صدا داد و بیداد می شنیدم ، وقتی صدا ها قطع شد جرات کردم و از اتاق اومدم بیرون ، تو حیاط شاهین رو دیدم که سه تاشون رو زده بود آش و لاش کرده بود ، از سرش داشت خون میومد ، اومد داخل ، همونجوری لخت دویدم بغلش کردم ، بغضم ترکید ، با مشت آروم میزدم تو پشتش
+پس چرا اینقدر دیر اومدی ، مگه من خدات نبودم
-منو ببخشید خانم
سرمو از رو شونه ش برداشتم، تو صورتش خیره شدم دوتا دستام رو گذاشتم رو گونه هاش و نوازشش کردم و دوباره محکم بغلش کردم ، دیگه گریه نمیکردم ، ازش جدا شدم و تو صورتش نگاه کردم با خنده بهش گفتم
+سگ خوبم
خوشحالی رو میتونستم تو چشماش ببینم
همونجوری لخت جلوش بودم ، دیگه از شاهین خجالت نمیکشیدم ، خیلی حس خوبی بهش داشتم
-خانم با اینا چیکار کنم ، اراده کنید سرشون رو میبرم
+نه لازم نکرده ، شر میشه
همشون رو زمین افتاده بودن، معلوم بود شاهین زده دست و پاهاشون رو شکسته ، دهناشون پر خون بود
+بیا اینجا ببینم شاهین
بردمش تو دستشویی و خودم زخمش رو شستم یه مقدار باند و چسب پیدا کردم براش بستم ، شاهین هیچی نمیگفت ، عین یه سگ مراقبم بود ، بهش گفتم برو کیفم رو پیدا کن ، خودم رفتم لباسام رو پوشیدم ، شاهین رفت یه لگد زد تو پهلو یارو و جای کیف رو پرسید ، گوشیم رو برداشتم ، شاهین کیفم رو آورد
-بریم خانم ؟
+نه هنوز یه کاری مونده
اون صاحبخونه که بهم تجاوز کرده بود رو به شاهین نشون دادم و گفتم
+همین بود که بهم تجاوز کرد
-هر کاری بگید باهاش میکنم خانم
طرف فکش از جا در اومده بود و نمیتونست حتی التماس کنه ، رفتم آشپزخونه و یه گوشتکوب پیدا کردم و گفتم اینو از دسته بکن تو کونش ، شاهین چشماش برق زد و گفت
+امر،امر شماس خانم
چنان گوشت کوب رو یه ضرب کرد تو کونش که همون موقع خون افتاد ، بعدش از خونه زدیم بیرون ، شاهین با یه ماشین خارجی بود ، در رو برام باز کرد ، نشستم داخل راه افتادیم، یکمی که گذشت
+شاهین این ماشین مال کیه؟
-دزدیدم خانم
بلند زدم زیر خنده ، سرمو گذاشتم رو شونه اش
+خیلی خوبی شاهین
-سگتونم خانم ، فقط اینو باید یه جایی رهاش کنیم ، پلیس میگیرتمون ، تا یه جایی که بتونیم ماشین کرایه کنیم رفتیم ، شاهین یه ماشین دربست کرد تا مرز ، تا خود مرز سرم رو پاش خوابم برد ، وقت ماشین ایستاد یهو از خواب پریدم ، داشتم خواب تجاوز میدیدم ، تا شاهین رو دیدم محکم بغلش کردم و گفتم
+هیچ وقت منو تنها نذار
-چشم خانم
از ماشین پیاده شدیم و از مرز هم رد شدیم ، شاهین با ماشین خودش یه کله تا مرز اومده بود اونو تو پارکینگ گذاشته بود، منو تا شهر رسوند
+شاهین من باید پنج روز دیگه میومدم ، الان نمیتونم برم خونه ، میتونم چند روز خونه ت باشم ؟
-این چه حرفیه خانم ، این خونه مال شماست، شما صاحب منید ، خونه که سهله جونمم مال شماست
+مطمئنی؟ کسی نمیاد اونجا؟ برات دردسر نمیشه؟
-مطمئن باشید هیچ کسی نمیفهمه
+پس بریم اونجا
وارد خونه که شدیم چادرم رو برداشتم و حتی روسری و مانتوم رو هم در آوردم
+شاهین
-بله خانم
+اتاق من کجاست
-دو تا اتاق هست خانم هر کدوم راحت ترید
+کدومش خودت هستی؟
-همون که اون روز دیدین خانم
خندیدم و گفتم
+همون که شورتم رو قاب کردی؟
سرش رو انداخت پایین و گفت
-بله خانم همونه
دلم نمیخواست ناراحتش کنم ، واقعا دیگه دوسش داشتم ولی اون حس میسترسی هم تو وجودم بود ، دستمو گذاشتم زیر چونه ش و اوردم بالا
+اشکال نداره خیلی هم خوبه ، بریم اتاقم رو نشونم بده
در اتاق رو باز کرد ، وای خدای من چی میدیدم یه اتاق با تمام امکانات برای یه زن ، یه تخت مرتب ، میز توالت و هر چیزی که میخواستم آماده بود ، حموم و توالت هم همونجا داشت که شاهین بهم نشون داد
+خب هر موقع صدات کردم میای که؟
-بله خانم در خدمتگزاری حاضرم
+خوبه الان برو تا من دوش بگیرم ، راستی ، من گرسنه ام ، چی داری؟
-شرمنده خانم با عجله راه افتادم چیزی آماده نیست
+اشکال نداره ، خوب کاری کردی، این کارت رو بگیر برو پیتزا بگیر
-خانم هر کاری بگید عین یه سگ براتون انجام میدم ولی ازم نخواید که ازتون پول بگیرم
خندیدم و گفتم
+باشه الان برو، فقط خواستی بیای تو در بزن قفل نمیکنم
-حتما خانم
مطمئن بودم که شاهین نمیخواد کار بدی بکنه راحت تمام لباسام رو درآوردم و رفتم حمام، تو حمام یادم اومد اون یارو پرده ام رو زده خیلی ناراحت شدم و غصه ام شد، تازه آبش رو هم ریخت تو کونم، ممکن بود مریض بشم، استرس گرفتم، همونجوری لخت اومدم بیرون و رو تخت زانوی غم بغل کردم، شاهین در زد
-خانم
حوله که کنارم بود رو پیچیدم دور خودم
+بیا تو
-خانم میز رو چیدم، تشریف بیارید
+شاهین بیا اینجا کنارم
اشک تو چشمام حلقه زده بود
-چیزی شده خانم؟
+دیگه باید چی میشد ، سرمو گذاشتم رو شونه شاهین و زدم زیر گریه

نوشته: بی حیا

دکمه بازگشت به بالا