کارگر زیبای من
خودم:
سلام و عرض ادب.
مصطفی هستم۳۰ساله…صاحب یک تولیدی کوچیک لبنیات محلی…صبحها تا۳غروب تولید داریم ۳تا۴استراحت ناهار.و۴تا۱۱شب یکسره مغازه بازه از۶صبح تا۳بعدازظهر۵نفر تولیدی کار میکنندو۲نفر جلو فروش داریم اما۴تا۱۱شب بغیر من و خانومم شاید۱نفرباشه…جلو مغازه فروشگاه و فروش لبنیاته. پشت مغازه سالن تولیدی کاملا بهداشتی چون نظارت شدید دارن روی لبنیات…
اینو بگم که۷ساله ازدواج کردم والان یک پسر دارم.این ماجرا مال پارساله. این تولیدی کوچولوی ما سر دونبش ورودی محله به خیابون اصلیه. پارسال که بعد چندسال شکرخدا خانومم باردار شد دکتر استراحت مطلق داد.یعنی فقط خواب و خوراک بدون هیچ فعالیتی…یک نیروی خوب کاری که خانومم بود رو دیگه نداشتمش…چرا چون هم فروشنده بود هم امین من توی مغازه بود هم که وقتی نبودم خیالم راحت بود…با خلیل آقا کارگر اصلیم صحبت میکردم که چکار کنیم یک نفر خوب پیدا کنیم بیکار باشه جوون و قابل اعتماد باشه تا۱۱شب وایسته…چون اگه جنس فروش نره بمانه…ماست ترش میشه…کره تند میشه…دیگه بماند…تازه ما ماهی یکبار خامه کارخانه ای با تانکر برامون میآمد که کل شهر توزیع می کنیم قنادیها و لبنیاتیهای دیگه شهر…پس خیلی لازم داشتیم یک نفر رو…تو همین حین یکی از مشتریان دائم مغازه خانومی تقریبا۵۰سالش نمیشه خوشگل خوشتیپ…هر روز صبح پارک ورزش میکنه باکلاس و با ادب و میدونم مطلقه است که بعدا فهمیدم تازه بازنشسته شده معلم بود.حرفهای ما رو شنید گفت آقا مصطفی پسر من هست مانی ۱۵سالشه بیکاره.گفتم مگه مدرسه نمیره گفت نه دیگه نمیره…تعجب کردم گفتم چرا؟گفت میگه میخوام کار کنم کمک خرج باشم…گفتم ببخشید مگه چندتا بچه دارین گفت فقط همین یکی…گفتم اشکال نداره بفرستین بیاد …گفت الان میرم میارمش…وقتی اومد یک پسر تپلی سفید قد متوسط موهاش بلند چشمای درشت سن و سالش میگفت این۱۸بیشتره مادره میگفت۱۵سالشه کون بزرگ کمر باریک لباس گشاد شیک تنش بود…سلام داد صداش نازک بود…گفتم خانم معصومی کار ما یکمم سخته این نوجوون اذیت میشه…گفت نه زورش زیاده تازه اشم شما برای شیفت شب میخای ۴تا۱۱شب خودم شنیدم بیشتر فروشه سخت نیست…پسره خودش حرفی نمیزد مادرش هرچی میگفت این سر تکون میداد…خلاصه که گفت خودم ضمانت میکنم…گفتم چون باید پای دخل هم بشینه…چون آشنایید سفته نمیگیرم ازتون…۳ماه کار کنه حقوقش سرجاش اما بیمه نداره ببینم چطوره که نگهش میدارم…چون میدونستم بعد از بدنیا اومدن بچه دیگه خانومم اصلا نمتونه بیاد کارای خونه نگهداری بچه سخته.گفت از کی بیاد گفتم الان هم دیره لباس عوض کنه بیاد ته سالن تولید هم سرویس هست هم رختکن…مادرش تشکر کرد وقت رفتن گفت آقا مصطفی یک لحظه بیایید بیرون کارتون دارم…گفتم بفرمایید گفت بچه من کم حرفه.وخجالتی یکوقت اینجا کسی اذیتش نکنه.گفتم نه اینجا همه کار میکنند هيچکی به کسی کاری نداره…بعدشم شیفت کارش۴تا۱۱شبه که اکثرا تنهاییم …گفت ممنونم…راستش برای پولش نیست بچه ام یکساله مدرسه نمیره منزوی شده حرفی نمیزنه فقط توی گوشیشه.گفت اینجا کار کنه درست میشه…مادره رفت من موندم و خلیل و پسره.گفتم مانی جان برو ببین اوستا خلیل چی میگه یاد بگیری…خلیل از تی کشیدن و شستن پاتیل و دستگاهها شروع کرده بود.یک ساعتی بود کار میکردن من هم مشتری راه مینداختم…خلیل لباس پوشید آمد خداحافظی. گفت مصطفی گفتم جانم…گفت این پسره مسئله نداشته باشه.گفتم چرا مگه طوری شده…گفت فک کنم کوسخوله گفتم چرا گفت زور داره حرف گوش میده عین خر کار میکنه…اما حرف نمیزنه لباسشم عوض نکرد بهداشت هم به موهاش هم به لباسش گیر میده ها…گفتم بزار سرم خلوت شه میرم سراغش…تقریبا یک ساعت گذشت رفتم دیدم داره سیگار میکشه…گفتم آقامانی مادر میدونه سیگار میکشی، ؟تا منو دید جا خورد.آروم گفت آره میدونه گفتم ولی اینجا کشیدن سیگار ممنوعه سالن تولیده. ونگاه نکن شبه ممکنه هر لحظه ماموران بهداشت بیان واگه در اینجا پلمپ بشه نون چندتا خانواده آجر میشه…پس سیگار ممنوعه…در ضمن پوشیدن لباس کار اجباریه…و موهات یا باید کوتاه بشه یا که دائم بسته باشه داخل کلاه باشه…گفت چشم…گفتم پس از اون کمدآخری لباس بردار بپوش هرکدوم اندازه شد کمدش کلیدش دست خودت باشه…رفتم لباس بهش دادم شلوار و ا کمرش اندازه گرفتم تا پایین ببینم سایزشه یانه…چه شکم تپل و نرمی داشت…گفتم اندازه است بپوش بیا…رفتم بیرون برگشتم بگم اسم خودش رو با ماژیک گوشه کمد بنویسه…چی میدیدم شورتش دخترونه بودکون سفید پاها بدون مو تیشرت در آورد بدن سفید تپل کمرش گود موهای بلندش ریخت پشتش دلت میخواست همونجا بغلش کنی چقدر از پشت با اون شورت زنونه ناز و دخترونه بود…تا برگشت دیدم وای سینه داره تیز کوچولو بدن صاف بدون پرز…یک آن منو دید جیغ زد …گفت برو بیرون…گفتم لعنتی تو که دختری چرا مادرت دروغ گفت…دیدم سریع لباس های خودش رو پوشید میخواست بره بیرون جلوش رو گرفتم…دستش
رو گرفتم .گفت دستت رو بکش کنار بهم دست نزن…گفتم چشم باشه خانوم…ناراحت نشو خب شما دروغ گفتین.از اول میگفتی دختری مشکلی تو استخدامت نبود که…داشت میرفت برگشت گفت راست میگی.گفتم چرا دروغ خب حقوقت ولی کمتره.گفت اشکال نداره…گفتم فقط فردا کارت ملی رو حتما بیار گفت چرا گفتم آخه برای کارت سلامت بهداشت…دیدم گریه کرد…گفتم چیه مگه کارت بهداشت چی مشکلی داره…گفتم نکنه کارت ملی نداری گفت نه حالاکه همه چی رو دیدی بهت میگم ولی تو رو خدا جون عزیزات به کسی چیزی نگو…گفت من ترنس هستم…گفتم اون چیه دیگه گفت یعنی دوجنسه ام…من بدنیا اومدم همه فک کردن پسرم اما هی که بزرگتر شدم تا الان دیگه ریش سبیل در نیاوردم آلتم رشد کرده بقیه اندامم هم دخترونه است…فقط آلت دخترونه ندارم که اونم باید برم خارج عمل کنم خوب میشم…ولی نوبتم نرسیده…گفتم واقعا چند سالته گفت۲۲.گفتم دمت گرم چه کوچولویی…گفت حالا میتونم بمونم گفتم اشکال نداره…فقط فردا کارتت رو بیار بریم آزمایشگاه…و بقیه کارا بگو دختری نگو پسری…گفت پس اسمم چی…بگو مامانم دوست داشته اینجوری گذاشته…تازه من آشنا دارم کارات درست میشه…
چند روزی طول کشید تا کاراش تموم شد وکارتش اومد توی بیماران خاص اسمش بود طرف توی بهداشت بهم گفت طرف فلانه گفتم میدونم…هر روز میومد سرکار دقیق میومد دقیق میرفت… تا اینکه تانکر تخلیه خامه اومد بسیار سخت و اذیت کننده از بچه ای شیفت صبح هم خلیل و یکی دیگه بودن…تخلیه کردیم و بعد تخلیه بدن و لباسا بشدت بوی شیر و کره وخلاصه اگر هوا گرم باشه بوی بدی میگیره بچه ها همونجا دوش میگیرن…کار تموم شد همه رفتن لباس پوشیدن چون خداییش خسته شدن صبح هم بودن و فردا صبح هم باید میامدن سرکار…رفتن و من موندم و مانی گفتم برو دوش بگیر گفت نه خونه میرم گفتم بدنت عرق کرده لباساتو هم بشور .گفت آخه گفتم آخه نداره دارم فروشگاه رو میبندم برو بعدش من میرم.رفتم در رو بستم و لامپا رو خاموش کردم. برگشتم سالن دیدم زیر دوشه داخل روشن بود و بیرون تاریک هیکلش قشنگ دیده میشد…چندوقت بود که اصلا رابطه نداشتم فقط مالش و ساک بود.خودمو به پررویی زدم آروم در رو باز کردم کشویی سبک آلومینیومی شیشه ای بود داش دوش میگرفت رفتم زیر دوش بغلش کردم یک لحظه کپ کرد ترسید میخواست جیغ بزنه گفتم خواهش میکنم نترس فقط یک حال کوچولو…سینه هاش رو گرفتم دستم ساکت شد تکون نخورد…آروم از پشت کیر رو رد کردم لای کون تپلش رفت تا خایه هاش…دست زدم کیرش چه گنده بود.بزرگ بلند داشت راست میشد…گفتم حیف این کیر نیست میخوای بککنییشش بندازیش دور پیش بخوره…گفت دوستش ندارم دلم میخواد همش چیزی بره تو بدنم…کف حموم داگی شد گفت بکن توی کونم لاش نزار محکم تلمبه بزن…گفتم کیر دوست داری گفت خیلی زیاد…من کون زیاد دادم اما به ترنسهای دیگه تا الان ترسیدم به مرد واقعی بدم…گفتم پاشو اول برگرد ببینمت…برگشت ازش لب گرفتم گفت دوست داری گفتم آره لبهات قشنگه …گفت اول از کون محکم بکن بزار هر دو مون ارگاسم بشیم بعد برات میمالم میخوریم…دوباره داگی شد…با آب دهنش سوراخش رو خیس کرد آب دوش رو بست گفت تلمبه اول رو سنگین بزن سوراخم باز شه …گفتم کیرم کلفته گفت اشکال نداره عاشق کلفتیشم…گفتم باشه…برگشت عین خانوما دنبه کرد چنان گذاشتم توش یک جیغ قشنگ کشید و بعدش گفت تند تند بکن…چی کیفی میکرد… سیر گاییدمش هر دو خالی شدیم…بعدش هم رو بوسیدیم… دیگه بعد اون هرشب میکردمش…تا عید امسال که رفت بلغارستان…هنوز تلفنی با هم ارتباط داریم.ولی رفت چه کونی رو با خودش برد.ولی خداییش کیر داشت اندازه مال خر…چندبار گفت من هم بکنم گفتم حتی اگه کونی هم بودم بهت نمیدادم چون بدجور بزرگه بهش گفتم با این کیر کوس بکن تا بفهمی لذت چیه؟…میخندید.میگفت من با این کیر فقط یک کوس کردم…اونم فقط کوس مامانم توی خواب…گفتم خاک تو سرت…گفت بهم نچسبید کلا دادن رو دوست دارم نه کردن…خوش باشید …
نوشته: مصطفی لره