کشتیرانی
سلام من سارام و ۲۱ سالمه
این داستان برمیگرده به دو سه ماه پیش
قدم حدودا ۱۶۷ و وزنم ۵۵
من دختر معمولا تنهایی هستم به خاطر شغل بابام که میگم بهتون . حتی با اعضای فامیل هم آنچنان دوست نبودم و خیلی هم توی مد سکس و لز و اینا نبودم حتی نمیدونستم یعنی چی
پدر من توی سازمان کشتیرانی کار میکرد در واقع توی کشتی کار میکرد و جزو کارکنان اونجا بود . ما تو بندرعباس زندگی می کردیم و پدرم هر چند ماه یه بار به کشتی میرفت اینور و انور و ما تقریبا اصلا نمیدیمش…
برای همین یه مدت منو مامانم همراه بابام با کشتی می رفتیم اما خب مامانم از این اوضاع خسته شده بود و بالاخره بابام راضی شد که از سازمان کشتیرانی بیاد بیرون و بعدش رفت تو کار خرید و فروش ماشین
مامانم هم توی یه مهد کودک استخدام شد و اونجا کار میکرد .
بعد از یه مدت چون پول اجاره خونه نداشتیم قرار شد بریم توی خونه های سازمانی کشتیرانی باشیم هرچند بابام اونجا کار نمیکرد ولی بالاخره تونستیم بریم اونجا . اونجا ساختمان های سه طبقه داشت و ما طبقه سوم بودیم. طبقه اول یه خانم جوون زندگی میکرد در واقع برادرش توی قسمت اداری کشتیرانی بود یعنی با برادرش زندگی میکرد . اسمش فاطمه بود و ۲۵ سالش بود و جوون بود و از اون خانوما نبود که خیلی به خودش برسه اما قیافه زیبا و بدن خوب و رو فرمی داشت . مامانم همون اول که چند باری باهاش برخورد داشت باهاش حسابی رفیق شده بود تا حدی که بعضی موقع ها مامانم میرفت خونشون . از اونجایی که تا حدودی هم سن بودیم مامانم خیلی بهم اصرار میکرد که باهاش ارتباط بگیرم مامانم میگفت شما خیلی هم روحیه هستید و فلان و فلان… منم خب از همون اول خیلی با کسی ارتباط نداشتم و تقریبا برام عادی بود . یه روز مامانم با اصرار منو برد خونشون و اونجا همش از هم روحیه بودن و اینکه همدیگرو درک میکنید و اینا میگفت و قشنگ معلوم بود میخواد من یه جوری باهاش ارتباط برقرار کنم منم همش سرم تو گوشی بود و سعی میکردم با بی علاقگی کامل و کاملا سرد بهشون جواب بدم تا اینکه مامانم گفت من میرم بالا شما یکم باهم حرف بزنید منم همون موقع خواستم بلند شم اما فاطمه گفت بشین یکم باهم حرف بزنیم منم زورکی نشستم و مامانم رفت . من همونجوری سرد باهاش حرف میزدم و میخواستم یه جوری سریع صحباتمون تموم بشه و برم بالا . کمکم فهمیدم که اونم کاملا از اینکه من اینجوریم و با سردی باهاش حرف میزنم خسته شده . همینجور که داشتیم حرف میزدیم یهو دیدم یه نگاهی به ساق پاهام و پام اینا کرد و سریع پاشد رفت تو آشپزخونه با قابلمه و اینا ور رفت . بعد از یه مدت که ساکت بودیم یهو شروع کرد به حرف زدن در مورد خانمها و خصوصیات خانمها و کمکم بحث رو برد سمت سکس . البته من تا اون موقع خیلی چیزی نمیدونستم ولی میفهمیدم داره بحثو میره به سمت سکس و بین حرافاش یهو گفت خانوما معمولا تمایل زیادی به لز دارن . من نفهمیدم یعنی چی . همینطور داشت ادامه میداد منم داشتم کلافه میشدم بلند شدم و بین حرفاش گفتم من برم دیگه کار دارم و گفت باشه عزیزم و در همین حین دوباره یه نگاهی به پایین تنه و مخصوصا پاهام کرد و وقتی چشمشو آورد بالا دید من دارم نگاهش میکنم گفت ناخن های قشنگی داری . ناخنام سفید بود . منم گفتم ممنون و اومد بیرون از آشپزخانه و بهم دست داد و گفت خوشحال شدم از دیدنت . منم یه لبخند زدم و وقتی میخواستم سرمو برگردونم یه نگاهی به پاهاش کردم دیدم ناخن های قرمز داره . نمیدونم چرا ولی اون لحظه انگار دلم خواست به پاهاش دست بزنم و انگار پاهاشو بغل کنم نمیدونم چرا همینجوری . وقتی اومدیم بالا مامانم همش سوال پیچم کرد که چی گفتین و… منم از یه جواب سر سری دادم و رفتم تو اتاق .
رفتم سر گوشی و درباره لز تو نت سرچ کردم و یه چیزایی فهمیدم . به خودم میگفتم منظورش چی بود که اینارو میگفت؟ و هزار تا سوال اینجوری که چرا اصلا اینا رو به من میگفت اومد تو ذهنم . و درباره فتیش هم یه چیزایی فهمیدم اینکه علاقه به پا هست و دوباره همون احساس اومد تو ذهنم موقعی که پاهاشو دیدم . احساس میکردم علاقم نسبت بهش بیشتر شده و راحت میتونم به عنوان دوست باهاش ارتباط بگیرم . فردا دوباره با مامانم رفتم و بهش گفتم که دوباره میخوام با فاطمه حرف بزنم و اونم که دید من بالاخره دارم با یکی ارتباط میگیرم خیلی خوشحال شد و این دفعه زودتر رفت و من و اون تنها شدیم . یه نگاهی به پاهاش کردم جوراب شیشه ای سفید پاش بود . بهش گفتم منظورتون از لز و حرفای دیروز چی بود؟ گفت هیچی همینجوری… من دوباره یه نگاهی به پاش کردم و واقعا با اون جورابای داشتم دیوونه میشدم دلم میخواست پاهاشو بلیسم . به خودم گفتم یکم بحث رو ببرم به اون سمت سکس و… . بهش گفتم لز یعنی چی؟ و گفت هیچی از علایقی هس که معمولا همه خانوما دارن . گفتم خب علاقه به چی؟ و گفت علاقه به هم جنس خودشون یعنی دوست دارن باهاش سکس داشته باشن . گفتم خب شما تا حالا داشتین؟ با این سوال جا خورد و انگار هول شد و گفت عزیزم فکر نکنم مادرت دوست داشته باشه در مورد اینا حرف بزنیم . وقتی اینجوری شد فهمیدم یه رابطه چیزی داشته گفتم نه خودم یه چیزایی در این مورد میدونستم . همینطور داشتم دیوونه تر میشدم پاهاش فوق العاده بودن بهش گفتم این جورابا رو از کجا خریدین( الان که فکر میکنم سوال خیلی احمقانه ای بود) یهو گفت ها؟ و با تعجب نگاهم کرد سریع نشستم پایین پاش و گفتم میشه ببینم؟ گفت بزار درشون بیارم گفتم نمیخواد و پای چپشو با دست اوردم بالا و الکی گفتم جوراب خوبیه( بازم احمقانه بود ) و یه نگاه به قیافش کردم و قیافش آن چنان مخالف نبود انگار اونم فهمیده بود من به پاهاش علاقه دارم . یهو صورتمو بردم نزدیک پاش دست خودم نبود و پاشو کشید عقب و گفت چرا اینجوری کردی؟ به خودم گفتم الان اگه بگم میخواستم جوراب و ببینم خیلی زایهس و به خودم گفتم اونم مثل منه وگرنه اصلا دلیلی نداشت که این حرفا رو پیش بکشه . گفتم به پاهاتون علاقه دارم . گفت منظورته فتیش هست؟ گفتم آره . گفتم میشه لیسشون بزنم؟ و اصلا نداشتم چیزی بگه سریع یه لیس کف پاش زدم و دلو زدم به دریا و گفتم میخواستم باهاتون سکس داشته باشم . گفت یعنی… منم حرفشو قطع کردم گفتم دیروز که گفتین لز خیلی فکر کردم و گفتم اگر میشه باهاتون لز کنم . انگار اینو که گفتم خیلی خوشحال شد گفت بلند شو بیا رفتیم تو حمام و لباساشو درآورد و به منم گفت لباسامو در بیارم وقتی اوردم یکمی خجالت کشیدم بعد گفت بیا تو . تا رفتم تو شروع کرد لب گرفتن و سینه هامو میمالید منم ازش لب میگرفتم و سریع بعدش اومد سینه هامو خورد . گفتم میشه پاهاتو لیس بزنم . گفت بشین و خودشم نشست گفت پاهاتو باز کن منم باز کردم و یکی از پاهاشو از زیر پام رد کرد و اون پاشو از رو . و کسشو میمالید به کسم منم باهاش همراهی کرد . واقعا حس عالی بود همون موقع پاشو آورد بالا و گفت این پا برای توئه بخورش . منم یه لیس زدم کف پاش و گفتم میشه جوراب رو پاتون کنم . گفت باشه و جورابای سفید و قشنگش رو اوردم و کردم پاش . بالاخره به اون پاهاش فوقلاده رسیده بودم . همون اول همه انگشتاش رو کردم تو دهنم بعدش هم کف پاش رو لیس زدم اون در همین حین پای منو گرفت و لیس میزد . فهمیدم اونم فتیش داره . لیسیدن پاهای همدیگه باعث میشد کسامون بهتر بخوره بهم . چند دقیقه گذشت احساس کردم دارم ارضا میشم . پاش رو کشیدم که قشنگ کسم بچسبه و به کسش و ارضا شدم . واقعا حس خوبی داشت برای اولین بار . بعدش افتادم کف حمام و اونم پامو ول کرد و آبایی دور کسامون بود و میکرد تو کسش منم خودمون از بین دوتا پاش اوردم کنار و یکی از پاهاشو گذاشتم روی بدنم طوری که کف پاش رو صورتم بود و ساق پاش روی سینهم و رون پاش روی شکم و کسم بود . دوباره شروع کردم. به خوردن و اونم دوباره شروع کرد به خوردن پای من . و دوباره بعد از یه مدت داشتم ارضا میشدم . با دستم رونشو کامل چسبودنم به کسم و دوباره ارضا شدم اما اون هنوز ارضا نشده بود . بلند شدم و خوابوندمش کف حمام و انگشتم کردم تو کسش بعدش شروع کردم به خوردن کسش . داشت جیغ یواش میزد منم که حسابی حشری بودم سرمو حسابی فشار دادم و اونم با دستاش فشار میداد و انقدر خوردم که یهو گفت دارم ارضا میشم منم سرمو بردم عقب و بدنش انگار یکم لرزید و ارضا شد . هر دوتامون افتادیم کف حمام من احساس کردم شاش دارم بهش گفتم میشه روی پات بشاشم؟ اونم گفت خیلی به پاهام علاقه داری مثل اینکه منم گفتم پاهات فوقلادن و بعدش پاشو چسبوندم به کسم و شاشیدم روش .
خیلی حس خوبی بود بعدش خوابیدم کف حمام و کف پاشو میمالیدم به کسم جورابی که پاش بود باعث میشد یه حالت زبری لذت بخش داشته باشه . بعد از یه مدت یه همینطور پاشو به کسم میمالیدم پاشدیم و دوش گرفتیم و من دوباره زیر دوش ارضا شدم . واقعا خیلی خوب بود برای من که اولین بار بود . بعدش ارتباط من همینطور با فاطمه بیشتر شد و برعکس مامانم همینطور ارتباطش کمتر شد تا حدی که فقط من میرفتم پیشش انگار مامانم فقط میخواست منو باهاش آشنا کنه . بعد از اون روز من تقریبا هر روز میرفتم خونشون و خیلی زیاد با هم لز کردیم…
نوشته: سارا