کلاس درس شهوت
سلام به همگی
این داستان کاملا تخیلی می باشد و اولین داستانی هست که مینویسم کم و کاستی داشت عذر میخوام.
من آرشامم کلاس دهم هنرستان رشته عمران و بنظرم انتخاب رشتمم یه افتضاح محض بود چون بین اون همه دانش آموز عشق موتور و عشق لاتی من پفیلا بودم بین آجیل (:
از خودم بگم قدم ۱۷۵ و پوست گندمی و بدن نسبتا تو پری دارم و چاق نشون نمیدم با اینکه ۷۳ کیلو هستم.
روز اول مهر که شب قبلش با کلی هیجان تا صبح بیدار بودم و شاید دو ساعتی خوابیده بودم بیدار شدم و با شوق لباس فرممو اتو کردم و کیفمو حاضر کردم و با تاکسی به طرف مدرسه رفتم ، راه نسبتا نزدیک بود. وقتی رسیدم با مدرسه ای کم جمعیت مواجه شدم که بعدا فهمیدم هفته اول مهر قرار نیست بعضی بچه ها بیان.
داخل مدرسه شخصیتی تودار داشتم و با کسی خوش و بشی نداشتم تا چند هفته و زنگ تفریح ها زیر سایه درخت کاج داخل حیاط مینشستم.
هفته ای دو ساعت کارگاه داشتیم و من واقعا از اون دو ساعت لذت میبردم .
یک روز در کارگاه: یک روز که ساعت کارگاه بود فراموش کردم لباس کار و پیشبندم رو بیارم و با کلی خجالت داخل کلاس موندم و دانش آموزان که میرفتن معلم و یکی از دیگر دانش آموزان با مکث بیشتری خارج شدند چ متوجه من شدند آقای کشکولی پرسید چرا نمیای؟ و مرتضی پسر خوش مشرب و مورد اعتماد بقیه دانش آموزان با لبخند همراه آقای کشکولی منتظر جواب من بودند.
من: عذر میخوام ولی این بار لباس کارمو جا گذاشتم قول میدم تکرار نشه.
آقای کشکولی تا میخواست دهن به سخن باز کنه مرتضی پرید وسط و گفت من میتونم برات از سال بالاتر ها قرض بگیرم.
من : آخه زشته و زحمت میشه حالا یه جلسه چیزی نمیشه از دفعه بعد حتما میارم.
مرتضی : نه بابا آقا آرشام زحمت چیه سال بالایی ها رفیقمن مشکلی نداره.
و من با کلی خجالت قبول کردم و همراه آقای کشکولی و مرتضی رفتم.
این بنظر مکالمه ساده ای بود ولی برای من درونگرا این لطف مرتضی به منزله یک دوستی شمرده میشد.
تا کارگاه سنگینی نگاه مرتضی وقتی با آقای کشکولی صحبت میکرد رو روی خودم حس میکردم و حس هیجان در من رخنه کرد.
بعد از آن روز مرتضی برای صحبت پیش قدم میشد و هر روز با من سر صحبت رو باز میکرد و من خوشحال از اینکه دوستی پیدا کردم .
مرتضی و بقیه بچه ها با هم شوخی دستی میکردند. ولی من چون از اول با کسی صحبت نمی کردم بیشتر تیکه مینداختند و خبری از این شوخی ها نبود.
در بین همین شوخی ها وقتی معلم سر کلاس نیومده بود انقدر سرگرم شوخی بودند که مرتضی متوجه نبود که معلم در ان لحظه وارد کلاس شده و بلند داد زد کیرم دهن همتون و آقای رضایی که مرد گوشت تلخی بود سریعا او را بیرون کرد و من رو به عنوان نماینده فرستاد تا به دفتر ببرم.
وقتی رفتم بیرون خجالت میکشیدم که اون رو به دفتر ببرم.
البته برای اون مهم نبود و به طرف سالن ورزش میرفت و من همراهش رفتم وقتی رسید به سالن گفتم من به آقای رضایی میگم رسوندمت تا دفتر و اون اونقدر از شوخی های سر کلاس سرخوش بود که با ضربه زد به باسنم گفت عشق خودمی. و من با احساساتی مختلف مثل شادی و ناراحتی و خجالت برگشتم به کلاس .
آقای رضایی مشغول درس شده بود و من تا آخر درگیر حرکت مرتضی و حتی یه جورایی خوشم اومده بود.
حالا مرتضی رویش باز شده بود و هر روز به من به بهانه های مختلف اسپنک میزد و من یکی در میون برای اینکه فکر نکنه خوشم میاد بهش بر میگردوندم.
دیگه رسید به انگشت کردن و بیشتر از پیش جلو میرفت و به اصطلاح شوخی شوخی میکرد.
یروز صندلیشو گذاشت پشت سر من و وقتی زنگ یه معلم که نمیشد جلوش جیک زد شد آروم آروم شروع کرد به مالیدن و من هی دستشو پس میزدم و صدای خندشو میشنیدم که دنبال شیطنته هی مالید و مالید و من کم کم داشتم وا میدادم.
آخر میخواست دستشو کنه تو شلوارم که من هول کردم و زیر لب گفتم نهههه فقط از رو شلوار و چند ثانیه بعد فهمیدم چه دسته گلی به آب دادم و نمیتونم جمعش کنم .
مرتضی تو جمع هوامو داشت ولی وقتی کسی حواسش نبود از خدا خواسته شروع می کرد به دستمالی و منم دیگه مقاومتی نداشتم .
تا اینکه یه روز رسید که بچه هارو بردند اردو و قرار بود تا قبل تعطیلی مدرسه برگردند. من و مرتضی و چهار نفر دیگه موندیم کلاس و بقیه رفتند به اردو .
چهار نفر دیگه از دفتر توپ گرفتن و تو یارکشی مرتضی رو کشیدند ولی چون من اهل ورزش نبودم و تعدادشون فرد میشد تصمیم گرفتن منو مرتضی بیرون از بازی بمونیم .
با مرتضی رفتیم داخل کلاس( کلاس طبقه دومه ) و عجیب بود که دستمالیم نمیکرد و برعکس رفت نشست رو صندلی معلم و گوشیشو از پشت تخته برداشت.
منم مات و مبهوت بهش نگاه میکردم و متوجه شدم داره آروم آروم صدای گوشیشو زیاد میکنه و فیلم سوپر میبینه و من نگام افتاد به کیرش که میخواست شلوار فرم مدرسه رو پاره کنه.
کم کم صندلیمو برداشتم و رفتم بغلش نشستم و با هم تماشا کردیم
فیلم MFM بود و یکی از مرد ها مفعول.
حواسمون از در پرت شده بود ناگهان ناظم درو باز کرد و مرتضی سریع گوشی رو خاموش کرد.
آقای عطاالهی متوجه موبایل شد و گفت مرتضی چون بار اولته و بقیه بچه ها اردو ان چشم پوشی میکنم ولی دفعه بعد به اداره تحویل میدیم و ما دو نفر شروع کردیم به عذرخواهی تا بالاخره آقای عطاالهی رفت.
من و مرتضی هر دو با کیر شق شده نشستیم باز به تماشا ولی با صدای کم.
کم کم مرتضی دستشو برد داخل شلوار و شروع کرد مالیدن کیرش و من بیشتر شوق تماشای کیرشو داشتم تا فیلم سوپر.
مرتضی که متوجه نگاه من شد طوری که انگار نفهمیده گفت ما که این حرفارو نداریم و سریع کیرشو دراورد و من ترسیدم و سریع صندلیمو کشیدم جلو که اگه کسی درو باز کرد نبینه.
من که چشمام چهارتا شده بود به کیرش نگاه میکردم و اونم سر شوخی رو باز کرد.
مرتضی : میخوای دست بزنی؟
من : نه فقط تعجب کردم خیلی بزرگه
مرتضی : مگه از تو چقدره ؟
من : نمیدونم ولی خیلی کوچیکتر از توئه
مرتضی : میخوای برای هم بزنیم؟
من : جدی کیرمو دست میگیری؟
مرتضی : آره اگه تو هم برای من بزنی
با کلی خجالت و شوق کیرشو گرفتم دستم و اونم کیر منو گرفت
از اون داخل دستم جا نمیشد ولی کیر من تو دستای اون انگار مویی نازک بود.
مرتضی که دید من سرگرم جق زدن برای او هستم کیر منو ول کرد و طی یه حرکت تعجب آور شروع کرد مالیدن باسنم
پشت صندلی تکی ها باز بود و تسلط خوبی داشت. من هم تو اوج شهوت باسنمو بلند کردم و اون دستشو گذاشت زیر باسنم.
و گوشی رو گذاشت روی میز و شروع کرد مالیدن رونم و من بی اعتراض براش جق میزنم. پیشاب از سر کیرش راه افتاده بود و یهویی مرتضی بلند شد. و کیرشو گرفت جلو صورتم و من در برابر خوردن مخالفت کردم.
بهانه آوردم که شاید کسی بیاد و ببینه.
گفت خب میریم طبقه سوم که هیشکی انتظار نداره منم بخاطر شوق خوردن کیرش قبول کردم.
رفتیم بالا و گفت حالا بخور و من با ادای تنگا با دو تا انگشت ته کیرشو گرفتم و سر کیرشو میک زدم. انگار لبم رو به بخاری زدم. حرارت از سر کیرش رخنه میکرد. و آروم آروم شروع کردم به خوردن کیر مرتضی و اون چشماشو بسته بود.
و وقتی میخواست آبش بیاد کیرشو بیرون کشید و منو بلند کرد .
و گفت نمیخوام اینطور آبمو حروم کنم.
منو بلند کرد و دستامو گذاشت به در کلاس و شلوارمو کشید پایین
کون کم پشم و سوراخ گندمیم بهش چشمک میزد.
مرتضی از خود بیخود شد و لپ کونمو ماچ کرد و از من تعریف میکرد
یواش یواش سوراخمو مالید و تف کرد و آروم سر کیرشو میخواست وارد کنه. اونقدر حشری شده بود که متوجه درد من نبود و من آروم ناله میکردم و از ترس جیغ نمیزدم . کیر مرتضی حداقل ۱۷ سانت بود و خودش هم هیکل من . تف انداخت به کیرش و یهو تا آخر فرو کرد و من فریادم به آسمون رفت. مرتضی از ترس کشید بیرون و دید کیرش خونیه و خودمونو مرتب کردیم و نشستیم. وقتی همچی آروم شد و کسی نیومد مرتضی شهوتی شد و دوباره با کیرش اومد سمتم. منم که یخم وا رفته بود شروع کردم با درد کون ساک زدن و طولی نکشید آب مرتضی اومد و پاشید به دیوار و بیحال روی صندلی افتاد.
منم رفتم دستشویی و کونمو پاک کردم و خودمو مرتب کردم و یک جق پر لذت زدم و این شد یکی از بهترین خاطره هام
مرسی که خوندید ببخشید اگه غلط املایی هست
نوشته: آرشام