کونی همیشگی پسر داییم شدم (۱)
این یک داستان واقعی از زندگی محمد ،که بالاخره توسط پسر داییش علی کونی شد.
من یه پسر خوشتیپ و سبزه مایل به سفید با رونهایی تو پر و کونی تپل و بدنی بسیار نرم بودم که در تمام مراحل زندگیم هر کسی تنها میدیدم انگولکم میکرد
منم بخاطر اینکه ابروم نره باهاش یه دعوای الکی میکردم و از اونجا میرفتم ولی از ته دل میخواستم و آرزو میکردم برای یکبار هم که شده زیر یکی بخوابم و صاحب پیدا کنم.
یکی از اون افراد که همیشه از بچگی انگولکم میکرد پسر داییم علی بود که سه سالی از من بزرگتر بود و همیشه هم دعوامون میشد ولی چون از دل میخواستم هر بار ی بهونه پیدا میکردم که دوباره برم پیشش و اونم هر روز جلوتر میرفت.
تا اینکه به بهونه اینکه موتور سواری یادم بده .منو کامل بغل میکرد بالاخره هر دومون به آرزومون رسیدیم و دیگه دعوا نمیکردیم بعد از مدتی من یکم شلوارمو میدادم پایین اونم کیرشو درمیآورد من هم مینشستم روی کیرش و موتور سواری میکردم.
این دستمالی کردن ها ادامه داشت تا بالاخره یه روز گفت خونه تنهام اگه دوست داری بیا خونمون تا با هم حال کنیم.
منم گفتم نمیتونم و سریع قطع کردم ولی از کاری که کردم مثل سگ پشیمون بودم از یه طرف دلم میخواست برم و از طرف دیگه میترسیدم بره به همه بگه و ابروم بره
ولی شهوت تو اون سن که پانزده سالم بود واقعا عقل از کلم برده بود و دلم میخواست برم ولی دیگه نمیدونستم چجوری برم روم نمیشد
بعد نیم ساعت پیام داد اگه نیای برای همیشه بات قهر میکنم.نمیدونست من لحظه شماری میکنم برای این لحظه.ولی خودم نشکوندم گفتم به شرطی که هرچی من بگم و اذیتم نکنی
اونم سریع قبول کرد.منم که تو کونم عروسی بود هنوز یه ساعت نشده بود که خودم تو بغل علی میدیدم واقعا دیگه بهش عادت کرده بودم،وابسته بغل هاش شده بودم
شروع کرد به بوسیدن و آروم دستش و به همه جای بدنم میکشید
واقعا از خود بیخود شده بودم ،مثل موم تو دستش بودم لذت میبردم
تا اینکه خواست لباسم در بیاره
یه لحظه دوباره ترسیدم و خواستم دعوا کنم
که علی شروع کرد به التماس کردن و خواهش کردن از ی طرف و شهوتم هم از طرفی دیگه بالاخره اکی بهش دادم ولی شرط گذاشتم که داخل نکنه
همینکه لباسام و در آورد چشماش برق زد گفت تو دختری یا پسر
چه کونی داری ،چقدر نرمه،چقدر تمیزی حتی یه تا مو هم نداری ،تو دیگه باید مال من بشی
شروع کرد به بوسیدن و خوردن لمبه های تپل و خوشگل من
چنان رعشه ای به بدنم افتاد که تا حالا تجربه نکرده بودم و از ته دل لذت میبردم . علی هم با دیدن بدن من واقعا لذت میبرد و چنان میخورد و تعریف میکرد که منم لذت میبردم
بالاخره وقت خوابیدن زیر علی فرا رسید
آروم اومد خوابید روی من ،کیرش و هم گذاشت در سوراخم
بدنش گرم بود ،که واقعا لذت بخش بود
حالا دیگه بهم چسبیده بودیم و گردنم و میبوسید کیرش و عقب جلو میکرد روی سوراخ کونم
واقعا لذت بخش بود
آرزو میکنم که همتون این لحظه رو تجربه کرده باشد و یا بکنید
چنان لذتی میبردم که توی کل زندگیم نبرده بودم
پنج دقیقه طول نکشید که به نهایت لذت رسیدم و زیر علی جون ارضا شدم و عقلم سر جاش اومد و دوباره ترس بر من غلبه کرد
خواستم بلند بشم برم که علی منو محکم بغل کرده بود و گفت نمیشه
باید بمونی تا من ارضا بشم
منم دیگه بدم میومد دوست داشتم هر چه زودتر تموم بشه و بلند بشم برم
ولی چه کنم علی سه سالی از من بزرگتر بود و واقعا از من قوی تر بود
زورم بهش نمیرسید
گفت اگه میخوای زود بیاد و راحت بشی از دست من
بزار بکنم داخل
منم که از همه جا بیخبر گفتم باشه فقط زود باش
فک میکردم مثل فیلم های پورن الان راحت میکنه داخل
قمبل کردم براش اونم سر کیرشو روی سوراخم تنظیم کرد با یه فشار سر کیرش و کرد داخل چنان درد عجیبی در بدنم حس کردم که تا حالا تجربه نکرده بودم با تمام قدرت خودم و رو به جلو پرت کردم از زیر بدنش اومدم بیرون و شروع کردم به فحش دادن ناخودآگاه بغض گلوم و گرفت اشکهام شروع به اومدن کردن و واقعا حالم گرفته شد و بدون لباس یه گوشه از اتاق نشستم و شروع کردم به گریه کردن
علی هم وقتی این حالم و دید. از خیر کونم گذشت و اومد کنارم نشست .
دلداریم داد و ازم معذرت خواهی کرد بعد هم بلند شد لباسهام و آورد و یه لیوان آب بهم داد تا گریم بند شد.
اونم بیشتر از من حالش گرفته شد ولی حتی فکرشم نمیکردیم این شروع ماجراهامون باشه و قراره من برای همیشه تبدیل به کونی اون بشم
و همه جوره در خدمتش باشم
و بدون اینکه با هم خداحافظی کنیم بلند شدم از خونشون زدم بیرون با سوراخی سوخته و پر از درد راهی خونمون شدم
منتظر قسمت بعدی زندگی شیرین من باشد
لایک یادتون نره
نوشته: محمد