کون آمارگیر شرکت
سلام
من یه مدت جلوی یکی از بیمارستان ها دکه ای رو با دوستم مشارکتی گرفته بودیم
هیچوقت از ویزیتور ها جنس نمی خریدیم چون رفیقم اینطوری بود اخلاقش که سر یه تومنم گارد میگرفت به ویزیتور ها
فقط ی دختر خوشگله بود که هر بار میومد آمار سیگار هارو میگرفت و ی عکسی از موجودی ها میگرفت و قیمت هاشون رو میپرسید و یه شارژ ۵ تومانی ایرانسل میداد و میرفت
اخرشم ندونستم ماجرا چی بود و به چه درد اون شرکت میخورد
دو هفته یکبار میومد و من هر بار باهاش خوب رفتار نمی کردم بعضا به شیفت من میفتاد و بعضا به شیفت رفیقم
ولی خداییش هم خوش اندام بود هم کون خوبی داشت هم عینک گرد میزد و با صمیمیت خاصی صحبت می کرد که جذابش میکرد ولی من چون محل کارم بود و یه جوی داشت که از راننده های تاکسی بیمارستان بگیر تا گل فروش و کسبه همه هی میومدن میرفتن و زیر ذره بینم بودیم
و رفیقای زیادی پاتوقشون بود
خلاصه روز ها گذشت و یبار اومد اما رو دونه دونه پرسید قیمتارو پرسید موجودیا رو پرسید گوشیشو دراورد عکس بگیره گوشیش خاموش شده بود شارژش تموم شده بود پکر شد شارژو داد گفت عیب نداره دفعه بعد میگیرم عکس
گفتم مشکلی پیش میاد عکس نگیری گفت نه نه ولی یه جوری گفت که انگار مشکل میشد براش
من اصلا بدون برنامه قبلی و نقشه و فلان از دهنم در اومد گفتم بیا با گوشی من بنداز بفرست برا خودت گفت خاموشه فرقش چیه دیدم راس میگه من خنگول زده بودم
گفتم باشه شمارتو بده میفرستم
یه تاملی کرد و گفت باشه شمارشو زدم گفتم بیا گوشیمو همونجوری که لازمتونه بگیر خودت من همونا رو بفرستم اومد از رو یخچال که تو کارتن بود در اوردم عکس گرفت بعد بغل شیشه دکه ی چارچوب الکی نصب بود که رو اونا میذاشتیم سیگارارو
از اونکه خواست عکس بگیره من کرمم گرفت رفتم بغل اون ایستادم گفتم بگیر اینم بفرستم برات خندید گفت باشه گرفتم رفتم کنار یدونم انداخت و گفت مرسی و رفت زمان کرونا بود و زیاد رفت و آمد خوبی نبود و زمانای ملاقاتم فروش خاصی نداشتیم
برعکس اون روز یکم شلوغ تر بود و سرگرم شدم و یادم رفت بفرستم
بعدش دوستانی اومدن و سرگرم شدیم و شب شد و من رفتم خونه
البته بگم که با همین رفیقم ی خونه نقلی نزدیک اونجا گرفته بودیم و مجردی زندگی میکردیم که بعد سه ماه اون رفت با یه نفر صیغه کرده بود با اون خونه گرفت و من تنها میموندم
شب داشتم یه چیزی میخوردم که گوشیم زنگ زد
برداشتم گفت سلام ببخشید مزاحم شدم گفتم نه مشکلی نیس گفت عکسارو میفرستین گفتم باشه الان بفرستم
رفتم تلگرامو باز کردم عکسو فرستادم و یکم حرف زدیم که خوب شد عکسا فلان و سر صحبت باز شد ولی اون خدافظی کرد و رفت
دو سه روز گذشت و خبری نبود و منم اصلا یادم رفته بود با اینکه دو هفته یکبار میومد دکه و بعضا دو ماه اصلا شیفت من نمی افتاد دو سه روز بعد دوباره اومد گفتم پح چ عجب
امار میخوای
گفت نه این نقاشی رو برام نگه میداری بیام
گفتم چی هست حالا گفت مال یکی از مشتریامه کشیدم
گفتم پس نقاشم هستی خلاصه گرفتم نگه داشتم و اون رفت
سر شب بود که برگشت هوا سرد بود و زود تاریک می شد کرونا هم بود که خیابونا خلوت میشد اومد و گفتم سرده بیا تو
با اکراه اومد گفت بده من برم
گفتم باو نترس یکم گرم شو بردار برو خب
خلاصه اومد و گفتم چند میگیری نقاشی میکشی و قشنگن گفتم اینقدر و فلان
گفتم مال منم میکشی گفت باشه
یه عکس خوب انتخاب کن بفرست شروع میکنم
یه ده بیستا عکس فرستادم و شب پیام داد اینا نمیشه و کیفیتشون خوب نیستو این حرفا
گفتم خب حالا چی گفت وقت کردی بگو خودم بگیرم ازت
خلاصه چند روز بعد زنگ زدم گفتم شیفت من نیست بیمارم وقت داری بیا بگیر گفت باشه و رفتم دنبالش و رفتیم عکس گرفت ی چند تایی و گفتم بیا برسونمت کنار خیابون گرفتیم البته عکسارو وقتی مسیرو گفت دیدم کلا سه کوچه فاصله داریم
خلاصه رسوندمشو گفتم منم سه کوچه بالاتره خونم
شب تو تلگرام پیام دادم خلاصه کدومو میکشی
یکم در مورد زوایا توضیح داد و…انتخاب شد و گفت فردا میرم لوازم بگیرم و شروع کنم
فرداش پیام داد که شروع کردم هر بار عکسشو میفرستم ببینی یکم صمیمی تر شده بودیم
خلاصه سرتونو درد اوردم
این ماجرا تا جایی پیشرفت که دیگه ما دوست شدیم
و ان نقاشیو چون کارم میکرد شبا میکشید و طول کشیده بود ی کم
تا رسید و تولد من شد بهش اطلاع دادم گفت حتما تا تولدت تموم میکنم
روز تولدم بود گفت تموم کردم بیارمش گفتم با دوستام رفتیم بیرون شب میام ولی فردا تو خونم و گفت عیب نداره فردا من مرخصی میگیرم و برا تولدت میارم خونه میدم و من تعجب کردم که خودش از خونه اومدن حرف زد گفتم باشه و منم یه مقدار کیک و مخلفات نگه داشتم گفتم سهمتو نگه داشتما خندید و فردا شد و اومد
زنگ زد که کدوم دره و فلان گفتم اینه دم در وای نستا تو محله میدونن مجردی میمونم حرف در میارن بیار تو خونه تا کسی ندیده زود بیار کیکتم بخور و برو
گفت باشه و اومد
و نقاشیو با شوق و ذوق در اورد منم آدم جدی هستم یکم
گفتم په این که اینجا چش راستش اینجوریه خیلی تو ذوقش خورد و ناراحت شد کیکشم نخورد و نقاشیم برداشت گفت باشه درس میکنم و رفت قهر کرد
…
ادامه دارد
نوشته: Arad