کون دادنم بعد از سالها (1)

سلام. اول همه بگم خاطرم گی هست.
من ۳۰ سالمه اهل گرگانم یکم تپلم پوستمم سفیده. توی دبیرستان و خدمت چند بار کون داده بودم ولی بعد خدمت نداده بودم. الانم زن دارم و دو تا بچه.
خاطره من از زمانی شروع شد که حدود آذر کارگاهی که توش کار میکردم آتیش گرفت و بیکار بودم تا اینکه یکی از دوستام گفت ماشینتو بردار برو تهران اسنپ کار اونجا هم یه جا خواب پیدا کن.
به حرفش گوش کردم بهمن اومدم تهران خونه فامیلمون بهش گفتم دو سه روز میمونم اگه کار خوب بود میرم پانسیون.
بعد سه چهار روز رفتم یه پانسیون حوالی انقلاب یه اتاق ۴ تخته بود که دو نفر به اسم امیر و مازیار توش بودن.
امیر همسن خودم بود قدش بلند بود اهل بومهن بود. مازیارم حدود چهل بود هم قد خودم ولی یکم چاق بود.
شب اول حدود ۵ رفتم پانسیون امیر و مازیارم بودن توی اتاق عمومیه اونجا یکم با بقیه صحبت کردیم و آشنا شدیم و رفتیم با دو سه نفر انقلاب ساندویچ خوردیم. حدود ساعت ۱۱ و نیم رفتیم تو اتاقامون که بخوابیم اونا شلوارشونو درآوردن با شورت و رکابی بودن .
یهو دیدم تشکاشونو گذاشتن رو زمین متکا هم گذاشتن بغل هم خوابیدن. مازیار به من نگاه کرد گفت بیا وسطمون بخواب.
گفتم چی میگی؟ گفت بیا ضد حال نزن. با دستش کیر امیرو از رو شورت گرفت تکون داد گفت ببین داره بیدار میشه بیا بوسش کن بهش سلام کن. خندیدن جفتشون. گفتم شما هر کار میخواید بکنید من میرم بیرون. امیر خندید گفت اگه بخوای بری تا صبح باید بیرون باشی. پا شد مچمو گرفت واقعا زورش زیاد بود. گفت بیا لا پات میزارم. گفتم بیخیال شید متاهلم. گفت مگه متاهل کون نمیده؟ منم واقعا بدم نمیومد برم پایین. گفتم فقط لاپا گفت باشه.
مازیار خندید گفت امیر لباسا رو بده بپوشه. امیر گفت نمیشه شب اول اینم فرار میکنه فردا میره.
خلاصه شلوارمو دراوردم رفتم پایین بینشون خوابیدم. مازیار دستشو کرد زیر زیر پیرهنم سینمو گرفت. گفت جون نوک سینمو گرفت کشید سوخت نوک سینم دستشو اومد بگیرم فوری لبشو چسبوند به لبم. تازه فهمیدم عرق خوردن از بوی دهنش. شروع کرد لب گرفتن پشتم به امیر بود اونم از پشت چسبوند بهم. قشنگ بزرگیه کیرشو حس میکردم. مازیار هنوز دستش رو سینم بود. گفت سایز سینه زنت چنده؟ گفتم من بی غیرت نیستم. گفت با سایز سینه بیغیرت نمیشی. گفتم ۷۵ گفت اسمش گفتم مهناز . امیر گفت کاش جای تو مهناز اینجا بود گفتم امیر زر نزن.خندید گفت چشم آقا. بغلم کردم خیلی محکم فشار میداد خودشو بهم . مازیار گفت ساک میزنی؟ گفتم اره. گفت دمت گرم. کیرش ۱۵ سانت بود یکم کلفت بود. دمر خوابید گفت برو زیر خایه هام پاهاش باز کرد منم خوابیدم که کیرشو ساک بزنم امیر یکم کشید منو پایین شورتمو دراورد گفت جون چه کونی. یخورده با کونم ور رفت.
منم سر کیر مازیار رو کرده بودم تو دهنم باورم نمیشد بعد اینهمه سال دوباره داشتم ساک میزدم. تقریبا مزه کیر یادم رفته بود. امیر شورتمو دراورد تیشرتمو داد بالا یه تف انداخت لای کونم یکم لپای کونمو مالید به هم که همه جا خیس شه. یه لحظه برگشتم کیرشو ببینم باورم نمیشد بیست سانتی بود شایدم بیشتر ترسیدم از کیرش. خوابید روم کیرشو گذاشت لای پام با پاهاش پامو قفل کرد. گفت زنتو گاییدم چه کونی داری. یکم آروم خودشو عقب جلو کرد. گفت یه چیز بگم ضد حال نمیزنی؟ فکر کردم میخواد بزاره تو سوراخ گفتم نه گفت مگه میدونی چیه گفتم چی؟ گفت زنگ بزن مهناز بزار رو اسپیکر صداشو بشنویم. مازیار گفت اره به هوای شب بخیر گفتن. گفتم پاشو از روم نمیخوام میرم از این پانسیون…
گفت ببین همین الانشم بقیه فهمیدن میخوایم بکنیمت اگه صداشون کنم تا صبح باید بدی. الان کارایی که میگم بکن اونا نیان صبحم وسایلتو جمع کن اگه دوست داشتی برو. خیلی ترسیدم. دیدم راست میگه. اصلا احتیاط نکرده بودیم که اروم حرف بزنیم گفتم باشه فقط ساکت باشید گفت خر نیستیم که. گفتم پاشو گوشیم رو بردارم خودش از رو تخت داد بهم روم خوابید دوباره. همونجوری که کیر مازیار تو دستم بود شماره خانوممو گرفتم گذاشتم رو اسپیکر. جواب داد گفت سلام عزیزم. سلام کردیم و یه دقیقه صحبت کردیم قطع کردم. شروع کردن گفتن که چه صدای نازی داشت چه کوسیه و مجبورم کردن عکس زنمو نشونشون بدم. امیر گفت لای کونتو باز کن سرشو بکنم تو. گفتم نه گفت فقط سرشه زر بزنی تا ته میکنم تو. گفتم تو رو خدا ولم کن گفت نمیشه.
با دستام لپای کونمو کشیدم امیرم نشست یه تف رو کیرش انداخت مالید به کیرش گفت یکم کونتو بیار بالا. اوردم بالا خیلی حرفه ای بود سر کیرشو گذاشت رو سوراخم خوابید روم با یهو یه فشار داد چشمام سیاهی رفت تا ته کرده بود تو. اصلا نمیتونستم چیزی بگم یا نفس بکشم. پاهاش دور پاهام قفل کرده بود دستامم تو سینم جمع کرده بود محکم گرفته بود منو. همونجوری تو نگه داشته بود‌ گفتم در بیار گفت صبر کن. کم کم شروع کرد عقب جلو کردن. از درد داشتم میترکیدم گفت زود میاد صبر کن. شروع کرد تلمبه زدن حدود دو دقیقه تو کونم تلمبه زد دیگه سرعتش زیاد شده بود و محکم صداش میپیچید تو اتاق. بعد پنج دقیقه دیدم محکم فشار داد تو نگه داشت از تکون خوردن عضله های شکمش فهمیدم آبش داره میاد آبشو کامل خالی کرد تو کیرشو دراورد یکم خونی بود کیرش. وقتی درآورد به پهلو نشستم خیلی درد داشتم. مازیار گفت بخواب نمیتونستم. گفتم تو رو خدا بیا با ساک ابتو بیارم بخورم گفت نه کون میخوام. اونم خوابید روم کیرش کوچکتر بود واسش باز کردم کیرشو کرد تو کونم یه پنج دقیقه تو کونم تلمبه زد تا آبم اومد پاشد.
با دستمال کیرشو تمیز کرد گفتن بخواب وسطمون. امیر بهم گفت اگه میخوای بری صبح قبل ۶ وسایلتو جمع کن بیخیال پولت شو برو. اگه بمونی باید شبا به دو سه نفر بدی. مازیار بهش گفت خب کس کش میزاشتی لباس زنونه ها رو تنش کنیم حداقل.
پا شد خودش رفت یه شورت و تاپ اورد گفت بپوش با اینا بخواب.
پوشیدم واسشون رفتم وسطشون خوابیدم مازیار پاشو انداخت روم کیرش چسبیده بود به رونم و تند تند بوسش میکرد. گفت این حیفه بره از اینجا نگهش داریم. امیرم گفت جنده کشش میکنن اینجا بزار بره. شمارمو گرفت امیر گفت بهت زنگ میزنم. خوابیدیم منم گوشیمو کوک کرد واسه پنج. صبح که زنگ خورد اون دو تا اصلا نفهمیدن. موقع رفتن اونی که مسئول شب خوابگاه بود منو دید خندید. گفت بیا بریم تو اتاقم حال کنیم. هیچی نگفتم رفتم.

اون روز که اومدم بیرون از پانسیون حالم خوب نبود. نمیدونستم برگردم یا بمونم. از طرفی زانو درد وحشتناک داشتم و میدونستم اگه برگردم همه میفهمن کون دادم و اگه هم میموندم جا نداشتم.
خیلی دو دل بودم شروع کردم به کار کردن گفتم یکم ذهنم منحرف بشه تا ساعت پنج کار کردم که گوشیم زنگ خورد مسئول شیفت شب پانسیون بود. گفت میخوای برگردی یا نه؟ گفتم نه. گفت با رییس پانسیون صحبت کردم ازش خواهش کردم پولتو پس بده و اونم گفت یه شب کم کن بقیشو بده بهش. کلی ازش تشکر کردم گفت الان میخوای چیکار کنی گفتم تو ماشین یکی دو شب میخوابم تا بعد. گفت خیلی سرده و این حرفا قطع کردیم.
شیفت شب اونجا خودشم مال خوابگاه بود ولی واسه اینکه اجاره نده شبا اونجا میخوابید و یه اتاق یه تخته کوچیک هم داشت ولی حقوق نمیگرفت. اسمش شهریار بود نهایتش دو سه سالی ازم بزرگتر بود. چهرشم موجه تر بود نسبت به بقیه بچه های پانسیون و اردبیلی بود.
شب حدود ساعت ۹ داشتم کنار خیابون ساندویچ میخوردم دیدم پیامک بانک اومد و پشت بندش شهریار زنگ زد.
گفت پولو زدم واست تشکر کردم. گفت ببین بیرون سرده این دو سه شب که جا نداری حدود دوازده بیا یواشکی تو اتاق من صبحم پنج و نیم برو کسی نفهمه اینجایی. منم خوشحال شدم ولی یهو یاد حرف صبحش افتادم که گفت بیا یه حالی به من بده با دو دلی قبول کردم. شاید چون چاره ای نداشتم از سرما بهتر بود.
شب طبق قرار رفتم به موبایلش زنگ زدم اومد درو باز کرد سریع رفتم تو اتاقش. گفت تو برو بخواب منم نیم ساعت دیگه میام. رفتم تو اتاق بغل تخت رو زمین خوابیدم از خستگی سریع خوابم برد. متوجه نشدم کی اومد تو اتاق. یهو یکی زد به پهلوم بیدار شدم هنوز نگاه نکرده بودم گفت چرا رو زمین خوابید؟ اومدم نگاش کنم جواب بدم دیدم شهریار لخت مادرزاد بالا سرم وایستاده کیرشو داره میماله. کیرش به درازی امیر نبود ولی سایزش خوب بود.
گفتم شهریار خسته ام. گفت آروم حرف بزن. زود تموم میکنم. خایه هاش خیلی گنده بود. یکم از ناراحتی سرمو گذاشتم زمین گفت پاشو لخت شو زود تموم شه. کل لباسامو دراوردم. جلوش مثل یه جنده زانو زدم کیرشو گرفتم دستم شروع کردم خوردن اونم دستش لای موهام بود پشت روناشو گرفت کیرشو گذاشتم تو دهنم عقب جلو میکردم سرمو تقریبا تا نصفش کردم تو دهنم. گفت بغلاشم لیس بزن لیس زدم خایه هاسم لیس زدم. گفت بخواب رو زمین . خوابیدم گفتم میشه بزاری لا پام گفت نه . ازش خواهش کردم گفت بهم حال نمیده کونی.
خوابید روم با دستش کیرشو رو سوراخم تنظیم کرد فشار داد راحتتر از کیر دیشبیا رفت تو. یکم اروم عقب جلو کرد نصف کیرشو دراورد گفت تو کونتو عقب جلو کن شروع کردم کاری رو که گفتم یهو در آورد کیرشو گفت داشت میومد آبم.
یکم با کونم ور رفت دوباره کرد تو تا دسته تو کونم بود شروع کرد تلمبه زدن داشت بهم حال میداد گفت آبمو چکار کنم گفتم هر کاری میخوای ریخت همشو تو کونم. خوابید کنارم. گفت مرسی حال دادی . کیر من شق بود کیرمو گرفت دستش شروع کرد جق زدن اب منم سریع اومد ریخت رو شکمم دستمال اورد داد بهم تمیز کردم جفتمون همونجوری خوابیدیم. گوشیم مثل دیروز زنگ خورد پا شدم لباس پوشیدم گفت صبر کن رفت بیرون نگاه کرد اومد بوسم کرد گفت شب منتظرتم. گفتم امشب بزار بخوابم . گفت باشه. واقعا اون شب کارم نداشت.
فردا شبش بهم زنگ زد گفت ببین امشب برنامه هست میای؟
گفت اره گفت منتظرم. رفتم تو بهم گفت سریع برو تو اتاق مهمون داری.
رفتم تو دیدم امیر رو تخت خوابیده. منو دید گفت مادرجنده پیش من نمیای پیش شهریار میری؟ مادرت گاییده هست امشب
بهش گفتم تو آبرومو بردی از اینجا رفتم خواستم برم بیرون دستمو گرفت گفت تا کون ندی نمیری.
همونجا منو چسبوند به دیوار از رو شلوار کیرشو میمالید به کونم. گفت دوست داری همین جوری آبمو بیارم. گفتم اره. گفت گوه خوردی جرت میدم گفت شلوارتو باز کن باز کردم کشید پایین کیر خودشم دراورد یه دستشو دور شکم حلقه کرد با اون دستش کیرشو گذاشت دم سوراخم همونجوری خشک کرد تو کونم داشتم جر میخوردم گفت زن جنده حاملت میکنم کیرشو تا ته کرده بود تو. خیلی درد داشت شروع کرد تلمبه زدن. هیچی نمیگفتم.فقط میخواستم زودتر ارضا شه کیرشو دراورد گفت بشین ساک بزن. گفتم نمیتونم امیر. گفت خفه شو نشستم جلوش به زور کیرشو کردم تو دهنم بوی بدی میداد ولی چاره ای نداشتم خوب واسش خوردم گفت دولا شو دستاتو تکیه بده دیوار دولا شدم کیرشو کرد تو کونم پهلوهامو چنگ انداخت شروع کرد تلمبه حدود پنج دقیقه تلمبه زد گفت برگرد کیرشو گرفت جلو صورت جق زد ابش پاشید رو صورتم سرشو کرد تو دهنم گفت تمیزش کن . تمیز کردم لباس پوشید رفت تا خواستم صورتمو تمیز کنم شهریار اومد خیلی اعصابم خورد بود. گفت گاییدمت.؟ صورتمو دید خندید گفت خاک تو سر آشغال. اونم لخت شد تا یک داشتم میدادم. کارش که تموم شد بهم گفت ببین یه پانسیون سراغ دارم بچه هاش ادم حسابین برو اونجا با شیفتش رفیقم میگم یه اتاق خوب بندازتت. گفتم حتما اونم میخواد بکنه نمیرم. گفت الاغ بهش نگفتم مگه خودت گند بزنی. ولی هفته ای یکی دو شب بیا اینجا.
رفتم اونجا خیلی خوبه الان راحت کار میکنم ماهی یه بارم میرم گرگان واقعا هم خوب درمیارم از طرحهای تشویقی و خود اسنپ.
هفته ای یک بارم میرم امیر و شهریار میکننم
مرسی که خاطرم رو خوندید ولی بدونید کاملا واقعیه
خدانگهدار

نوشته: مسعود

ادامه…

دکمه بازگشت به بالا