گاییدن اشکان عزیزم با کیر کلفت من و گریه کردنش ..
با سلام
اولین باری هست که میخوام خاطره بنویسم
این خاطره برا سال ۸۹
هست
اون موقع ۲۴ سالم بود یادش به خیر چه روزای خوبی بود من اهل دختر بازی و تفریح بودم.
و مجرد بودم و اهل دختر بازی البته عاشق یکی بودم به اسم نیلوفر که بعد از یک سال و نیم رابطه امون بهم خورده بود
و بد اخلاقم بهم ریخته بود
به خاطر شرایط کاری
محل خونه ام رو عوض کردم و خونه جدید سمت میدان جمهوری خریدم
یه ساختمون اروم و دوست داشتنی
به خاطر فیسم خیلی از دخترا بهم پا میدادن
من یه پسر با استیل ورزشکاری قد ۱۸۴
وزن ۸۲ پوست روشن و چشم های سبز
باشگاه میرفتم
با این که ماشین داشتم
عشق من موتور سواری هم داشتم و
اوایل که موتور اپاچی تازه اومده بود و یدونه گرفتم و تو یکی از اون روزایی که با نیلوفر بهم زده بودم و خیلی هم پکر بودم اواخر فروردین بود حول و هوش ساعت ۵ که از شرکت بیرون اومدم
هوس ساندویچ فلافل کردم
چون توی اون منطقه فلافل هفت چنار توی بریانک از همه معروف تر بود بود به اون سمت رفتم
رسیدم موتور رفتم داخل و توی صف
ساندویج رو گرفتم و و بیرون اودم که برم سمت خونه برگشتم دیدم ۲ تا پسره که مشغول فلافل خوردن بود کنار موتور بودن و یکیشون روی زین موتور نشسته بود و خیلی خیلی زیبا بود و داشت با دوستش که یه پسر معمولی بود در مورد موتور اپاچی که تازه اومده بود حرف میزدن
تا من اومدم سمت موتور سلام کردن
و عقب رفتن و تا سوار بشم پسری که نشسته بود و پیاده شد شروع کرد و از قیمت اش پرسیدن و
جوابش رو دادم گفت گرونه …
و گفت که خیلی موتور دوست داره
بهش گفتم ایشالا خودت زودی میخری
خندید گفت ایشالا
اگه سه ماه تابستون برم سر کار و پولام رو جمع کنم و هیچی نخرم شاید البته شاید هوندا. خندیدم گفت نه خدا بخواد میخری و…
…
با این که بی حال بودم اون روزا و حوصله حرف با هیچکی نداشتم
ولی با این داشتم حرف میزدم و برام جالب بود
اون یکی از خوشکلترین هایی بود که من تا حالا توی تمام عمرم دیده بود به پسر ۱۷ ساله با پوست برنزه قد ۱۷۵ چشمهای قهوای موهای خرمایی و یه بدن تو پر و وزنی حدود ۷۵~۸۰ و اون تیشرت یاسی رنگ و شلوار مشکی جین چسب که چشمامو بد به خودش خیره کرد
شاید اخرین باری که با یه پسر رابطه داشتم دبیرستان بود اما این خیلی جذاب بود .
ساندویج خوردنشون تموم شد
وقتی که روشن کردم که برم تعارف زدم جایی میرین برسونم که اونا گفتن نه خودمون میریم
اما من گفتم دارم به سمت جمهوری میرم و اگه مسیرتون باشه میبرمتون مشکلی نیست اونا هم خوشحال شدن گفتنن باشه تا یه مسیر میان
و سوار شدن
توی مسیر هنوز هی از موتور میگفتن
که رسیدم سر کمیل خوش که یکشون که اسمش رضا بود گفت اقا من اینجا پیاده میشم
واستادم و اون پیاده شد
ولی دوستش که خیلی هم زیبا بود (اشکان)
گفت اگه جلوتر میرین من ۵۰۰ متر جلوتر پیاده میشم منم گفتم مشکلی نیست
و از دوسش خداحافظی کرد
انگار خدا خواسته بود این بیاد تو زندگی ایم که من تا حال روزهای بعد از نیلوفر عوض بشه –
یکی که نمونه نداشت.
نمیدونم چی شد که جذب اون پسر شدم
شاید به خاطر تنهایی این روزها بود
همش به دخترا که ادم رو دور میزنن فحش میدادم و دوست نداشتم دیگه با هیچ دختری باشم
توی این فکرا بودم که .
یه لحظه سر شونه ام زد به خودم اومدم که گفت اقا منم اینجا پیاده میشم این کوچه مون خونه اون اینجاست
چهره جذابش با پوست برنزه اش
با موهای لختش که روی صورتش ریخته بود و لبخند قشنگشی زد
موقع خداحافظی یه لحظه بهش گفتم بیا
برگشت
بهش گفتم درس میخونی درسته اونمجواب داد ؟ جواب داد بله دبیرستانم.
و بهش گفتم کلا کار نمیکنی
گفت تا حالا نرفتم
اما دوست دارم کار کنم
اما فقط تابستون
از بعد امتحاناتم .
منم سریع بهش گفتم باشه اگه یه موقع خواستی کار کنی ما شرکت الکترونیکداریم کارمون خوبه توی شرکتمون احتیاج به یه چند نیروی جوون داریم
خواستی شماره ام رو بزن اون موقع تماس بگیر نیاز بود بهت میگم
حقوقش هم بد نیست .
که دیدم خیلی خوشحال شد گفت اره اره خیلی خوبه اتفاقا دنبالش بودم
شماره ام رو دادم ،
توی همین حین گفتم شماره ات رو بگو save داشته باشم زنگ زدی بشناسم من غریبه جواب نمیدم
سریع شمارهاش روبهم داد منم یه تک زدم
و که شما ره ام براش افتاد
که اسممو پرسید بهش گفتم سیاوش
اونم با خنده گفت منم اشکان ام و save کردیم
و اون رفت منم رفتم !
. نمیدونم چرا نسبت به یه پسر این حس رو گرفته بودم
وچرا شما رهاش رو گرفتم
دیوونه کننده بود مخصوصا اون لبها و موهای لختش که روی صورتش ریخته بود و بدنش که بعدها فهمیدم فوتبال میرفته
به خونه رسیدم
ولی اون شب مهمون داشتم
موقع خواب که داشتم گوشیم رو چک میکردم دوباره شمارش رو دیدم
کنجکاو شده بودم
خیلی خیلی جذاب بود
گذشت
فردا شب بود که دوباره به یادش افتادم
گوشی ایم رو برداشتم
نمیدونم کارم درست بود یا نه اما عین کسی که دلش بهش دستور میده شده بودم
بهش یه پیام دادم ! محتوا : سلام
دیدم سریع جواب داد. سلام
اقا سیاوش شمایی ؟ خوبی شما
موندم چی بگم
الکی گفتم اها اشکام جان تویی خوبی
اشتباه فرستادم
ببخشید دیر موقع بود گفت اشکال نداره من بیدار بودم
گفتم مگه نخوابیدی که دیگه شروع کرد به پیام دادن
ازش در مورد خودش پرسیدم و سن وسالش و …
کلی حرف زدیم
کم کم اشنا شدیم
بد عشق موتور بود
معلوم بود وضع مالی خوبی ندارن
ازش خواستم بیاد حضوری بیشتر صحبت کنیم
البته بهش گفتم با دوستش نیاد اونم قبول کرد
و برای پس فردا ساعت ۷ قرار گذاشتم باهاش و قبول کرد و شب بخیر گفتیم ،
فردا گذشت و پس فرداکارم که تموم شد به خونه اومدم ساعت های ۶ بود که پیام داد خیلی جالب بود . یه پیام اومد
گفت اقا سیاوش من اماده ام کجا بیام
برام جالب و و خوشحال کننده
گفتم میدان جمهوری نیم ساعت دیگه
وقتی رسیدم دیدم زودتر از من اومده
با یه تیپ جدید . این پسر لنگ هم میپوشید عیت ستاره میدرخشید سلام علیک کرد و گفتم زود سوار شو اینجا محله. کسی ببینه خوب نیست
بهش گفتم میخواستم ماشین بیارم ولی چون دیدم تو موتور بیشتر دوست داری با موتور اومدم
گفت ارت موتور بهتره و لبخند زد
به سمت ستار خان رفتیم واستادییم
یه جا واستادیم اب میوه خوردیم
ازش پرسیدم
بهش گفتم اهل قلیون هستی ؟
گفت چند باری کشیده اما خیلی زیاد دوست نداره
گفتم تا کی میتونی بیرون باشی که گفت نهایت ۹/۳۰ ~۱۰
گفتم خوبه ، پس بریم یه سفره خونه
رفتم به سفره خونه یکی از دوستام که موزیک زنده هم داشت
انگار تا حالا موزیک زنده ندیده بود جالب بود براش سعی میکرد موذب رفتار کنه ، صاحب سفره خونه که منو میشناخت و قبلا کلی با نیلوفر اونجا اومده بودم احوالپرسی گرمی کرد و ازم پرسید که ایشون منم گفتم پسر دایی ایمه و اشکان هم چیزی نگفت و لبخند زد
یه جای خوب داد نشستیم کلی گپ زدیم
حالم خوب شده بود
انگار اروم شده بودم
حرف هاشو گوش میدادم
از خودش … و از خونوادهاش برام گفت
باهاش متوجه شدم باباش وضع خوبی نداره
توی حرفاش معلوم بود که خیلی
کمبود داره ولی با خانواده و با ادب هست
و از علاقه به موتور زیاد بود
و منم بهش قول دادم اگه وقت کنم کمک میکنم تا موتور سواری رو یاد بگیره و این شد شروع ماجرا دوستی من و اشکان عزیزم …
من قبلا چند تا دوس داشتم
ولی این پسر خیلی جذاب بوذ
دوس داشتم همون جا لبهاش رو میخوردم …
ث قلیون رو که میکشید نیگاش میکردم و اون میخندید
ث
بهش گفتم که تو هم خیلی خیلی خوشکلی
گفت اره تو مدرسه همه بهم میگن بچه خوشکل اما من رونمیدم
البته بعضی لاتها گیر میدن که اونم با کوتاه اومدن حل میکنم. خندیدم یه شوخی گفتم
از بس سکسی همه میخوانت اره …
بوم بوم به قول تایلندی ها بازم خندید
گفت اره چی بگم …
از خارج رفتن ها براش گفتم دبی تایلند ترکیه
و و گوش میداد
خیلی باهوش بود و خیلی هم با ادب و تمیز
بوی عطر کاپتان بلکی که زده بود دلربایی میکرد
هنوز توی مشامم هست
حول و هوش ساعت ۹ بود که اودیم بیرون
از خونه بهش زنگ زدن
به سمت گیشا رفتیم و از اتوبان چمران پایین اومدیم توی پایین اومدم منو بغل کرده بود معلوم بود خیلی سوار موتور نشده
بهش قول دادم موتور سواری رو یادش بدم
گهگاهی برمیگشتم صورتش رو توی باد میدیدم که موهای لختش بهم میرخت روی صورتش
و اونم لبخند میزد
وقتی رسیدیم سر کوچه اشون مبایلش دوباره زنگ خورد گفتم سریع برو دست دادو گفت خیلی خیلی بهش حال داده
دست انداخت دور گردنم روی گونه ام بوس کردید و دوید
وای خدا … چقد ارامشه چرا من با یه پسر …
خدا
کم کم رابطه بیشتر شد
تقریبا هر روز غروب ها میدیدمش
رفقاش شامی بودن بهش زنگ میزدن ولی جواب نمیدا د یا میگفت نیستم
معلوم بود براش خیلی مهم ام
با ماشین با موتور
از اون موقع تا وقتی امتحانتش تموم شد تقریبا هر روز میدیدمش
خودم هم عادت کرد ه بودن و انوم ث ولم نمیکرد
سفره خونه ، رستوران ها
مرکز خریدهه همه جا باهام بود
نیلوفر از یادم رفته بود
خدا خواست کمک کنه اون حال بد از سرم بپره
یه خورده موتور سواری و رانندگی ماشین رو بهش یاد دادم
خیلی خوشحال شده بود
میگفت خدا خیلی دوستش داشته که منو سر راهش گذاشته منم خوشحال بودم و از دیدنش لذت میبردم
هر وقت میدیدم کلی بوسم کلی میکرد
چند بار ی هم شرکتون اوردمش
چون دوست داشتنی و با ادب
بود همه بچه ها ازش خوششون میومد
میگفتم پسر دایی اییمع خونشون شرق بوده اومدن این بر
میخوام بیارمش تابستون اینجا سر کار میخوام
دیگه بیشتر میومد پیشم
یکی دو بار اومد خونه ام
یه بار هم که مست بودم کلی ازش لب میگرفتم هیچی نمیگفت بهم فقط خندید
کم کم به خونه اشون هم گفته بود گفته بود
که یه دوس توی باشگاه پیدا کرده از خودش بزرگتره
و شرکت داره
و میخواد تابستون بیاد اینجا سر کار
اونام قبول کردن اما
بابا مامانش هم گفته بودن من برم تا اونا منو ببینن
یه بار هم که برم برسونمش بالاخره یه بار مادرش منو دید اروم شد
و شب باباش زنگ زد کاش میموندین برامشام
و اینجوری شد بیشتر اشنا شدیم
و مشخص بود که خیلی بهم اعتماد کردن
کلا اشکان منو ول نمیکرد
گاهی مستقیم از دبیرستان میومد شرکتمون
و تا ۷/۸ شب میموند
که البته من مجبورش میکردم به خونه بگه
و موقع امتحانات اش نمیذاشتم بیاد
یه بار ۵ روز رفتم ترکیه کلافه شده بود
وقتی برگشتم مامانش گفت دیوونه شده بود
کلی خندیدم
کلی واس ه اش لباس .،. خردیدم
رابطه خیلی صمیمی بود کلا اکثرا باهام بود
فقط شب بعد از ۹ خودم میرسوندمش
اینقد شیرین بود که هرکی میدیدش خوشش می اومد …
من هم علاقه ای خاص بهش پیدا کرده بودم
گاهی بچه ها ی شرکت به شوخی میگفتن دوست اومد !
۵ ماهی گذشت یه روز گرم تابستون حوالی ساعت ۲ ظهر بود گفت بریم استخر
گفتم با کی کفت ۲ تایی
گفتم باشه
سعادت اباد یه استخر خوب سراغ داشتم که همه چیزش درجه یک بود
رفتین اونجا لباس عوض کردیم
مایو پوشیدیم
وای خدایا چی میدیم خدایا
توی این مدت چرا من تا حالا متوجه بدن خوشکل اشکان نشده بودم
بیشترین شوخی من با اون در حد چند بار لب گرفتن بود
اما امروز …
یه جوری شدم .دوش گرفتیم و رفتیم سمت اب
ولی اون روز تو استخر بد محو بدن خوشکل اشکان شده بود
کمر باریک و باسن درشتش و رونهای پرش و ساق پا
و ث اون شونه های ورزشکاری و سینه های زیبا و بدنی که انگار مو درونش قاچاقه
نمیدونم شاید هم موهای بدن اش رو با شیو کرده بود بود
ولی بیش از اندازه صاف بود
من شنا بلد نبودم و اون گهگاهی توی استخر من میکشید جای عمق و میگفت بیا شنا یادت بدم
منم میزدمش و گاهی بغلش میکردم
یه کم راست کرده بودم و اونم متوجه شده بود
و میخندید
گفت بریم سونا قبول کردم
اول رفتم سونای بخا ر زیاد اونجا نتونستیم بمونیم اومدیم سونای خشک هیچکی نبود گفت بخواب ماساژت بدم منم خوابیدم چقد دستاشگرم بود
بعد از چند دقیقه گفت حالا تو منو ماساژ بده قبول کردم
توی حین ماساژ قشنگ راست کرده بدم
نمیدونستم چیکار کنم
نمیدونم شاید هم متوجه شده بود
از ماساژ سکسی تایلند میگفتم و میخندید
گفتم کاش روغن اورده بودیم
و … یه جوری نشسته بودم روش که متوجه راست کردنم نشه
بعد از چند لحظه گفتم من اینج قلبم میگیره دیگه بریم بیرم
تازه گرم هم هست راست کردم که کلی خندید
گفت منو ماساژ دادی حشری شدی
گفتم شایدم از بس سکسی
کلی خندیدیم …
اومدیم دوش گرفتیم که بیایم بیرون زیر دوش یه لحظه قشنگ یادمه تمام فکرمشده بود سکس با اشکان
نمیدونم چرا من ! ؟
اوندین بیرون
رفتیم ابمیوه خوردیم
گفتم گشنمون شد
رفتم ساندویچ گرفتیم اونجا گفتم چقد جمع ها دلگیرن
اونم تایید کرد
گفتم بد دلم گرفته بریم مشروب
اینم بگم من گهگاهی مشروب میخوردم
اما اشکان نه و در حد ۲/۳ پیک
میگفت زیاد دوست نداره شاید میترسید بابا مامانش بدونن و بد بشه و میگفت یه بار تو عروسی زیاد خورده حالش بد شده دیگه میترسه زیاد بخوره
منم گفتم اون حتما مشروبش تقلبی بوده و مشروب ارجینال اینجوری نیست
اونم گفت شاید …
گفتم اگه میخوای ۱/۲ پیک باشه نخوریم بهتره
ولی اگه میخوای درست بخوری بریم بگیریم
نمیدونم تو رو دربایسای و تردید گفت باشه به خاط تو ۵ تا پیک میخوریم
منم گفتم نه پا به پا گفت حالا. باشه.
منم خوشحال
سریع سوار ماشین شدم و به یکی دوستام که ستار خان ساقی بود زنگ زدم
گفتم یه شیشه کوکایین یا شیوایز واسه ام بزار الان میام میگرم
سر راه کلی مزه گرفتیم و دوستم که مشروب اورد
گرفتین رفتیم سمت خونه
حدود ساعت ۷ بود رسیدیم
کولر رو روشن کردم
لباس عوض کردم
یدونه شرتک هم به اشکان دادم
گفت نمیخواد راحته. گفتم عوض گرمه کن حالا نشستیم. قبول کرد
یه موزیک خارجی لایت گذاشتم نور خونه ا رو هم کم کردم
وای چه فضایی شده بود
مزه ها رو روی میز چیدم شروع کردیم به خوردن
پیک اول دوم سوم چهارم و و هفتم … هشتم .و
یه مقدارکه گذشت گفت من حالم خوب نیست دیگه نمیتونم
گفت گفتی پا به پا
یه پیک دیگه هم خورد
۱ ساعتی گذشته بود
حال عجیبی بود
یه لحظه پاشد تلو تلو رفت دسشویی
منم خیلی مست بودم
وقتی اون اومدم بیرون یه لحظه دقیقا توی حال فیس تو فیس بودم با دستام موهاش رو پیشونی اش دادم بالا وای چماش رنگ شرابی شده بود
قشنگی خدا رو دیدم
لبم رو لباش رفت
بوسه پشت بوسه
این بار اونم همراهی ایم میکرد
برعکس همیشه
دیوونه کننده بود
از دشت کمرش رو گرفتم دستم رفت زیر تیشرتش روی کمرش لطیف بود گرم
همون جور که لباش رو میخوردم جفت دستام رو از بالا کردم تو شورتش عرق کرده بود خیس بود وای چقد کونش گوشتی بود
هی لب خوری همون جور کشون کشون رفتیم سمت اتاق خواب اون رو پاهاش بند نبود اما من متعادل تر بودم
چون من همیشه مشروب میخوردم
تیشرتش رو در اوردم اونم تیشرت منو
شلوارک رو هم در اوردیم وای باورم نمیشد
این یه دختره با اشکان تو بغل من
مگه داریم اینقد سکسی
بدنش بوی گل میدا د داشتم گردنش رو میخوردم
انداختمش روی تخت شرتش رو کشیدم پایی اونم راست کرده بود
موهش خیس شده بود
وای چه گرمایی بود
کیرم یه خورده بزرگه تقریبا ۱۹/۲۰
و کلفت کیر اون معمولی بود
وقتی شرت رو در اوردم لبخند زد گفت بزرگه سرش کنار تخت بود گفتم میخوری هیچی نگفت
بردم نزدیک لباش بازم چیزی نگفت
معلوم بد خجالت میشکه
ازش لب گرفتم و خواهش مردم دهنش رو باز کنه
خندید
گذاشتم توی دهنش
اول فقط عقب جلو میکردم و اون وقتی که تا وسط خلقش میرفت عوق میزد و با دسش کیرم میگرفت یعنی بکشم بیرون
گفتم درست بخور خجالتی نباش
کنار تخت نشست و شروع کرد عین دخترا به ساک زدن وای چه حرارتی
فقط چشماش بسته بود
۵ /۶ دقیقه یه پشت میخورد
و من هم همش قربونش میرفتم
گاهی بیرون میکشیدم
و خایه ها رو میگرفتم جلوش
قشنگ میک میزد
ولی چشاش رو میبست
معلومه روش نمیشد
همینجوری که ساک میزد یه لحظه در کشوی بغل تخت و باز کردم و لوسیون رو بیرون اوردم
و ریختم تو دستم و باهاش سینه هاشو و باسنشو میمالوندم
پای راستشو کشیدم سمت سینه اش
با دست چپم لای کونش رو می مالوندم
قشنگ شق کده بود
حالا چیشاش بلز بود و ساک میزد. تند و تندتر
با انگشتم با سوراخش بلزی میکردم
خیلی تنگ بود معلوم بود نداده
گاهی هم با کیرش که راست شده بود ور می رفتم
و با لوسیون بدن خیس خیسش کرده بودم
بلند شدم
به سینه خوابوندمش
یه بالش گذاشتم زیر شکمش
شروع کردم روی کمرش لوسیون ریختن
این بچه یه نخ مو نداشت
اون یه ذره ره هم که داشته بپد زده بود وای دیوونه کننده بود
حالا عین ماهی لیز لیز شده بوده
یه خورده با شستم با سوراخش بازی کردم
گهگاهی برمیگشت میگفت خیلی درد میگیره
گفتم
اصل کاری مونده
سرش رو تکون میداد
جفت لمبر های کونش رو گرفتم کشیدم طرفین
سوراخشو با زبون لیس میزدم
گفتم کیر میخواد الان
هیچی نمیگفت فقط اخ و اوف میکرد
یه کم لا پایی کردم
معلوم بود خیلی خوشش اومده بود
اما دباره لمبرها رو باز کردم و لیس زدن حشری شده بود کیرش رو گرفتم مثل سنگ شده بود
بلند داد زدم میخوای
با کله اشاره کرد اره
اینبار شستم و یه انگشت دیگه رو گذاشتم
چند لحظه
نگه داشتم اشکان جونم خودش رو چپ و راست میکرد
ولی من در نمیاوردم انگشت ها رو و تا ناله میکرد لبهاشو میخوردم
توی یه لحظه گفتم الان دیگه وا شدی
امشب دیگه میشه برا خودم
درسته
نیگام کرد خندید
گفتم بگو اره
سرش به علامت تایید تکون داد
یکم لوسیون ریختم روی کیرم و یه کم هم روی سوراخش لمبره ها رو گرفتم و قشنگ باز کردم
خدا یا چی ساختی
کیرم گذاشتم
قشنگ دم سوراخش نبض کونش میزد
و داشت نفس نفس با یه حرکت سریع فشار دادم سرش رفت چشماشو محکم بست
داشت تلاش میکرد در بره من صبر کردم
اون داشت وای وای میکرد
ولی چاره نبود هر چی چپ و راست میکرد جلوش تخت و دیوار بود
با یه حرکت تمام دیگه رو کردم تو
یه داد بلند زد
خواهش میکرد در بیارم
منم میگفت صبر کن الان اروم میشی
محکم بغلش کردم از زیر بغلش هاش دستام رو رد کرد ه بودم سرشونه هاش رو قفل کرده بود هر چی تقلا میکرد بی فایده بود
محکم گرفته بودمش
یه کم گریه کرد دلم سوخت
ولی اگه در می اوردم دیگه نمیذاشت و جا باز نمیکرد
قبول دارم کیرم کلفت بود و برای اولیت بار زیر یه کیر به کلفتی مچ یه دست و با طول بیست سانتیمتر
گریه داره
لباش رو میخوردم
هی داشت با مشت به سرش میزد
میگفتم اروم
قسمم میداد میگفت مرگ اشکان زود سیاوش
جر خوردم
من هم مست و حشری بودم و اروم شروع کردم تلمبه زدم
بهش گفتم در بیارم دوباره بکنن
بدتره پس یه کم تحل کن فقط با جفت دستاش سرش رو گرفته بود و دندوناش رو فشار میداد من همه سریع تر تلمبه میزدم
نفس نفس میزد و گاهی وای وای میکرد
یه بار هم کیرم پرید بیرون و دوباره یه ضرب کردم تو که هوی جیغ مانندی بلند کشید
انگشتامو تی انگشتاش قفل کردم
و تلمبه میزدم اروم تر شده بود
از زیر کیرش رو گرفتم
ولی کیرش خوابیده بود برشگردوندم
گفتم پاهات رو بگیر بالا که هم بکنم هم جق بزنم
با حالت قهر گفت نمیخوام فقط زود باش
بهش گفتم ضد حال نزن.
بذار با هم حال کنیم
چیزی نگفت پاهاش داد بالا براش مالوندم تا راست کرد
توی همین حین که کیرم توی سوراخش عقب و جلو میکرد براش جق میزد اروم شده بود داشت میلرزید
منم تندتر تلمبه زدم
میخواستم ابمون با هم بیاد
هی بهش می گفتم اشکان تو هات بوی ترین
پسر دنیایی
تند تند تلمبه میزدم صدای خایه هام که با کونش میخورد قشنگ بود
ابم داشت میومود
بهش گفتم ابم داره میاد بریزم داخل
گفت نمیدونم
من هم عاشق ریختن داخل …
تقریبا ۱۰ روزی بود که ابم نیومده بود
وای یه لحظه از پشت پاهام تا تمام کمرم تیر کشید – با تمام وجود ابم اومد ریختم تو نبض کیرم رو حس میکردم اندازه یه استکان اب اومد
از سوراخش داشت اب میریخت کشیدم بیرون بغل اشکان افتادم
داشت از سوراخش اب میریخت بیرون
کیرش رو که شق بود گرفتم
یکم ور رفتم دیدم
و جلق زدم
اونم ابش اومد
پاشید شد روی لحاف تخت پاشدم کنارش نشستم
برشگردوندم
کونشو رو یه کم ماساژ دادم
گفت بیخیال پاشو دیگه
یه کم
لباش رو خوردم ولی الان دیگه همراهی نمیکرد
همین جوری بغلش کردم و یه خورده لای کونش که خیس بود از اب و لوسیون رو مالوندم تا اروم بشه که دستمو پس زد منم بیخیال شدم
چند لحظه گذشت بالای سرش رفتم اون در حالی که یه دسش روی صورتش بود دراز کشیده رفتم بلندش کردم یه لیوان بهش دادم
هنوز مست بود.
بلند ش کردم گفتم هم خیس عرقیم هم کثیف پاشو بریم حموم بردمش حموم و هم خودم رو شستم هم اونو وای زیر اب دوباره راست کرده بود
چون بدن اشکان واقعا رویایی بود
اما اخم کرد و گفت دیگه بیخیال
منم چون اون ناراحت شده بود بی خیال شدم
اومدیم بیرون لباس پوشیدیم
گفت منو برسون خونه
ساعت حوالی ۱۰ بود
بردمش اما دیگه
فرداش هر چی زنگ زدم حالش رو بپرسم دیدم جواب نمیده
فقط اس ام اس داد :
خیلی تو بد کردی با من
من مست بودم نباید این کار رو با من میکردی
ازت خیلی بیش تر توقع داشتم
خداحافظ،!
اما اخه اون خودش همراهی کرد
و گوشیش دیگه کلا خاموش شد
و من از ترس اینکه به خونه نگفته باشه
حتی به خونه اشون زنگ نزدم
اما ناراحت بودم ،،.،
مطمین شدم که جدی جدی قهر کرده
و من خیلی ناراحت شدم
و خیلی به خودم بد و بیراه گفتم که چرا با یکی که اینقد دوست داشتم اینجوری کردم
و کلا کلافه شدم که بهترین دوستم رو از دست دادم به خاطر هوس
.
تا اینکه بعد از ۲ هفته یه روز یکی با یه شماره جدید پیام داد
گفت دیوونه کجایی
و…
میتونم بیام ببینمت
کلی سوال کردم
اول فکر کردم دوست دختر قبلی ها م هستن
و هی ازش سوال کردم شما دیگه جواب نداد
و گفت اگه دوست داشتی منو ببینی ۱۰ دقیقه دیگه سر کوچه دفتر محل کارت
اونجا که رسیدمدیدم مثل همیشه زودتر وایستاده
کلی بوسش کردم و معذرت خواهی ،…
حالا دوست داشتین داستانای بعد مون هم میگم براتون
ببخشید طولانی بود
نوشته: سیاوش