گذر پوست من به دباغخانه احسان افتاد
دوست عزیز سلام ، این داستان دارای محتوای گی (همجنسگرایی) است. داستان طولانی است.
این سومین دوستی بود که بهش زنگ زدم. و با بهانه های مختلف قرض نمی دادند بهم. جلوی در داروخونه بودم. داروهای مادرم رو باید می گرفتم. خیلی خرج کرده بودم و سه چهار روز دیگه سرما می شد و حقوق می ریختند ولی اون روز من کم داشتم . چند قلم بود و داشتم به این فکر می کردم که بگم فعلا مصرف چند روز رو بدن تا سر برج برسه. ته کشیده بودم. پله ها رو رفتم بالا و از در شیشه ای داروخونه رفتم تو . رفتم سمت پیشخون نسخه که خانومی که ایستاده بود رفت پشت و من منتظر شدم کسی بیاد. یه دفعه دیدم احسان داره نزدیک میشه. حتی به زور اسمش یادم می اومد. وای حالا چیکار کنم. کنار کشیدم و رفتم سمت دیگه که باهاش رودررو نشم. آروم به مردی که مسن تر بود توضیح دادم که پول کم دارم و اگر میشه در حد دوسه روز مصرف بده.
اما اون حواله داد به آقای دکتر و با دست احسان رو نشون داد. بعد مرده نزدیک احسان شد و آروم بهش گفت. احسان به یه لبخند دست بلند کرد و با خوشرویی سلام کرد و گفت خوبی آقا رضا ؟ خجالت می کشیدم . اما حس می کردم الان انتقام کاری که باهاش کردم رو می گیره. هنوز غرور و اون حس و نگاه تحقیر آمیز بهش ته وجودم بود ولی در اون موقعیت مستاصل بودم.
چند قدم برداشتم و نزدیک شدم. آروم سلام کردم. با خوشرویی گفت : اومدید ندیدمتون. بفرمایید بشینید بگم بچه ها آماده کنند. بعد نسخه رو داد به یه خانومی و من تشکر کردم و نگاهم رو از نگاهش دزدیدم و عقب تر منتظر شدم.
خانومه صدام کرد و داروها رو داد بهم. همه اش بود. فیش رو هم داد بهم. 1200 شده بود و کارت رو دادم بهش و اون خواست بکشه که احسان بهش گفت : عه خانوم . نیاز نیست . آقا رضا شما برو . حالا میاید . سلام برسونید.
کارت توی دستم بود و شوک ایستاده بودم و تمام زورم رو جمع کردم که تشکر کنم و برم بیرون. حتی نمی تونستم تعارف کنم و بیشتر تشکر کنم. دارو ها رو بردم خونه و تا غروب مغزم درگیر بود. گوشی ام رو گشتم ولی یادم نمی اومد چی سیوش کردم و اصلا اسمش احسان بود یا چی ؟ از رفتار و وضعیت خودم خجالت می کشیدم و فکر رفتار اون بیشتر خجالت زده ام می کرد.
صورتش که خیس گریه بود و رفتار خودم آخرین بار جلوی چشمام بود. حس یه آدم کثافت رو داشتم که همه فهمیده بودن چقدر کثافته. حتی برای آروم شدن خودم داشتم به این فکر می کردم که شاید بخاطر حس تحقیر و اینکه ضایع نشه و آبروش نره اینکار رو کرد ولی باز به این نتیجه می رسیدم که توی اون موقعیت باز من آدم بد ماجرا بودم.
کل زندگی ام از جلوی چشمم رد می شد. یه آدم خودخواه و خشن که دنبال نقطه ضعف آدما بودم تا ازشون سواری بگیرم. چه توی کار چه توی رابطه چه توی سکس. زن و مرد هم نداشت. من حسم به سکس مثل یه گراز بود که به یه ماده نزدیکی میشه . به خاطر ترسو بودنم و اینکه مسئولیت پذیر نبودم هیچوقت با دخترا نمی رفتم توی رابطه . همیشه در حال پیچوندن و تیغ زدن بودم و برای سکس به پسرها رو آورده بودم.
اینکه اونها مفعول اند و چون نه قانونی هست و نه اجتماعی که حمایت اشون کنه میشه راحت هر کاری باهاشون کرد و فقط باهاشون سکس کرد . بدون توجه به اینکه آدم هستند و احساسات دارند. حتی توی ذهنم اونها را آدم نمی دونستم. می گفتم طرف مشکل روانی داره یا بهش تجاوز کردن و دوست داره . حس می کردم رابطه با یه مفعول صرفا براساس حس تحقیر و اینکه من به عنوان نر هستم و اون باید به عنوان ماده مطیع من باشه هستش.
رفتار اونروز احسان با من مثل یه پتک خورد توی سرم. آقای دکتر! حتی موقعیت اجتماعی و اقتصادی اش هم از من بالاتر بود. توی وضعیتی که می تونست حتی ایگنور کنه و جلو هم نیاد و شاید به نظر احمقانه من بخاطر آبرو و حس تحقیر مخفی بشه . جلو اومد و حتی بیشتر از سه تا رفیق صمیمی و نر خر من که ادعای مردونگی و رفاقت می کردند کمکم کرد. دو سه روز گذشت تا با خودم کنار اومدم و به قیمت خرد شدن شخصیت و غرورم رفتم دم داروخانه . اما نمیدونستم چی بگم. بهش بگم معذرت می خوام . یا ازش تشکر کنم.
جلوی داروخونه توی ماشین نشسته بودم. یاد سکسم با احسان افتادم. یاد التماس اش یاد اینکه درد کشید و من چقدر تحقیر کردمش و فحش دادم. یاد اینکه گریه کرد و آخر سر هم بهش گفتم زود بپوش گم شو بیرون کونی. صحنه ها که جلوی چشمم می رفت دیوونه تر میشدم و پشیمون تر از اینکه حتی برم تشکر کنم. با خودم لج کرده بودم. با خودم گفتم تاوان کثافت بودن ات رو باید با غرورت بدی. رفتم داخل و فیش رو نشون خانومه دادم و گفتم : عذر میخوام . اونروز آقای دکتر لطف کردند دارو رو دادن . این فیش هستش . ممنون میشم بکشید. دختره توی چشمام نگاه کرد و گفت یه لحظه. وای . دوباره با احسان روبرو بشم؟
احسان اومد و از پیشخون بیرون اومد و روبروم ایستاد. سلام کرد و دست دادیم. از خجالت نمی تونستم توی روش نگاه کنم. چند سال از اون ماجرا می گذشت ولی انگار همین دیروز بود. گفت آقا رضا خوبی ؟ داروها برای کی بود ؟ گفتم مادرم. گفت بهترن انشالا ؟ ممنونم به لطف شما. چند قدم برداشت و منم پشت سرش راه افتادم . اومدیم بیرون داروخونه. وقتش بود. گفتم منو ببخش. می دونم نمی شه و سخته ولی امیدوارم… حرفم رو قطع کرد و گفت : مهم نیست. هر کسی بدی کرد که نباید بدی ببینه.
لال شده بودم. من چندسال پیش فقط بدن این پسر رو مثل یه کالا برای لذت می دیدم . ولی الان درونش رو می بینم که چقدر بزرگواره. گفتم بهت بدی کردم . خیلی . حلال کن. انگار که یادش بیاد و کمی حالش بد باشه . با یه تحکم توی صداش گفت : من بعد از اون ماجرا فکر کردم حالم بد بود تا اینکه فهمیدم تو خیلی ضعیف بودی که اونجوری رفتاری می کردی. آدما وقتی خیلی ضعیف و ترسو میشن با غرور و تحقیر و آسیب زدن به دیگران اون رو می پوشونند.
من بخشیدمت. کارم رو هم به خاطر اینکه تویه آدمی و هر کسی وقتی می تونه باید کمک کنه کردم. ممنون میشم دیگه اینجا نبینمت. چون نه من می دونم چه رفتاری با تو داشته باشم و نه به نظرم تو دوست داری دوباره اینجا بیایی . دستش رو دراز کرد و مثل کسی که احتیاط می کنه و پر از شرمه باهاش دست دادم و رفت .
بهم ریخته بودم. یه نفر توی روی من اون چیزی که سالها انکارش می کردم رو زده بود توی صورتم. دو هفته ای بود که گیج بودم و به کارهام فکر می کردم . من همه کارهام همین شکلی بود. از خودم بدم اومده بود. یاد آدمهایی که بهشون آسیب زدم می افتادم اذیتم می کرد. کسی نبود باهاش حرف بزنم .
قبل مریضی مامان با یه پسری حرف میزدم که مخ اش رو بزنم و بکنمش. اسمش ساسان بود. بلد بودم با مهربونی و با کلاس راضی اشون کنم و سکسم رو بدست بیارم. چندبار پیام داده بود و من درگیر بودم و جواب نداده بودم. دوست داشتم از آدمها و محیطی که قبلا بودم توش فرار کنم. بهش پیام دادم. من اکثرا بیرون قرار نمی گذاشتم و فقط مکان و سکس و تمام. بهش پیام دادم . عذرخواهی کردم . بهش گفتم یه جا هم رو ببینیم. ایران مال قرار گذاشتیم. وقتی رسید و احوالپرسی کرد. به دلم نشست . یه پسر آروم و مودب و خیلی تمیز و مرتب بود. فیسش عالی بود. و عکسایی که از هیکلش دیده بودم هم خوب بودند.
یه عالم باهاش حرف زدم. از همه چیز. درباره خودش کلی حرف زد. اولین بار بود سعی می کردم یه نفر رو بشناسم و خوبی هاش رو ببینم . به چشم یه پسر کونی که میشه برد و کردش نگاه نمی کردم. با هم شام خوردیم و توی اون هفته دو سه باری رفتیم بیرون و حرف می زدیم. من بعد از 35 سال زندگی کردن تازه فهمیده بودم می شه خوبی آدمها رو ولو اینکه کل جامعه بگن خرابه یا مشکل داره ببینم. یه جورایی از خودم و کارهام خجالت می کشیدم که بهش بگم برای سکس قرار بگذاریم. با خودم فکر می کردم شهوتم زد بالا و دوباره همون شدم چی. خواهرم بهم زنگ زد و گفت مامان رو بیار خونه ما، این مدت خیلی خسته شدی. یه مدت من نگهداری می کنم . این بهانه ای شد که به ساسان بگم شب بیاد خونه برای سکس.
منی که قبلا طرف رو می بردم توی اتاق و بدون مراعات هر جوری که دلم می خواست باهاش سکس میکردم و بعد پرتش کردم بیرون، خونه رو تمیز کردم. روی تخت قدیمی دونفره اتاق خواب رو ملافه کشیدم و وسایل پذیرایی آماده کردم و رفتم دوش گرفتم و تر و تمیز منتظر ساسان شدم. پیام داد که برم حموم و بعدش خودم رو خالی کنم و بیام .
ساعت 6 بعد از ظهر بود که ساسان رسید، مرتب تر از همیشه که می دیدمش اومد داخل و کنار خودم نشوندمش روی مبل. دستاش و رونهاش رو نوازش می کردم. ساسان چشمای درشت مشکی داشت. لب زیبایی داشت و پوستش اگرچه سفید نبود و سبزه بود ولی صورتش زیبا بود. موهای مشکی اش یه طرفه زده بود و نوک موها بالای ابروش می اومد. کمی تپل بود . دانشجو بود و تازه ترم 2 نرم افزار بود. جوون بود و شیطون و خیلی به کنایه و شوخی حرف می زد و لوندی می کرد. قبلا دو سه باری اون هم با یک نفر سکس داشت و شاید اگر من احسان رو نمی دیدم من می شدم تجربه بدی که تا مدتها به کسی اعتماد نکنه. شاید علاوه بر من اون هم مدیون احسان باشه.
تا حالا پسری رو که برای سکس آورده باشم خونه رو نبوسیده بودم. ولی بودن با ساسان من رو آروم می کرد. مهربونی بهش حالم رو خوب می کرد و اینکه یکی بهت اطمینان داشته باشه حس خوبی بود. چیزی که هیچوقت تجربه نکرده بودم. صورتش رو بوسیدم و لبهاش رو کمی غنچه کرد و نگاهم کرد. خنده ام گرفته بود. روی لبهاش رو بوسیدم. نمی دونم وابستگی بود، دوست داشتن بود یا شهوت اما از تماشا ساسان سیر نمی شدم. دوباره لبهاش رو بوسیدم که کمی دهانش رو باز کرد و زبونش رو حس کردم. بوسه عمیق تر و دستام روی بدنش شروع کرد به نوازش کردن اون بدن زیباش. به پشت خوابوندم و لبها و گردنش رو بوسیدم. پیرهنش رو درآوردم و وای… چقدر بدنش زیبا بود . سینه هاش کمی برجسته بود و خیلی کم شکم داشت. شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن بدن ساسان. دستش روی سرم بود و موهام رو نوازش می کرد. بلندش کردم و شروع کرد شلوارش رو درآوردن و منم لباس هام رو درآوردم. هر دو با شرت بودیم. بغلش کردم و نزدیک خودم کردم. دستام رو کونش بود و می مالوندمش. بهش گفتم : ساسان جون آماده ای ؟ با شیطنت گفت : ترو تمیز و آماده . از پشت بغل اش کردم و دستاش رو گرفتم و بردم سمت اتاق. خواب بزرگه و تخت دو نفره ای که اونجا بود و سال ها بود که اتاق مهمون حساب می شد، رفتم از اتاق خودم ژل و کاندوم رو آوردم، داخل اتاق از پشت شورت اش رو کشیدم پایین و کون خوشگل و تپلی اش زد بیرون. چه بدنی داشت. قبلا شاید فقط به فکر سکس بودم ولی حالا که دوست داشتن ساسان رو همراه اون شهوت داشتم حس خاصی بود. حس حمایت و اینکه اون هم لذت ببره. خودم هم شرتم رو درآوردم و ساسان با ناز و عشوه کیرم رو توی دستش گرفت و شروع کرد بدنم رو نوازش کردن و بوسیدن وسط سینه و شکم و بعد پایین و پایین تر و کیرم رو کمی نوازش کرد و گفت اوف چه کیری . قربونش برم. یه بوس کوچولو ازش گرفت و از پایین اش زبون کشید و بعد کیرم رو کرد توی دهنش. دستم لای موهاش بود و نوازش اش می کردم. یه لحظه یاد سکس های قبلی ام افتادم . وقتی کسی شروع می کرد ساک زدن و من خشن سرش رو می گرفتم و میکردم توی حلق اش و وقتی اعتراض می کرد هم سیلی می زدم توی صورتش و با فحش و قلدری مجبورش میکردم تحمل کنه. یه لحظه چهره احسان اومد توی ذهنم. حس می کردم چرا از این سکس آروم و با لذت لذت نمی بردم و فکر می کردم لذت توی اون میزان خشونت و بی احترامی ه. لذتی که ساسان داشت می برد و کیرم رو با ولع و ناز ساک میزد دو چندان بود. کیرم رو گرفت توی دستش و حسابی شق شده بود و زبونش رو درآورده بود و سر کیر رو روی زبونش می زد و دوباره می کرد داخل دهنش. منی که طرف باید کلی ساک می زد تا خسته می شدم حالا داشتم با ساک زدن ساسان تحملم تموم می شد و کیرم رو عقب کشیدم و شق شق شده بود.
ساسان رو بلند کردم و با دلخوری گفت : کم بود. بغلش کردم و یه کم بدنش رو مالیدم و روی شکم خوابوندمش رو تخت و خودم روش خوابیدم. دوست داشتم از بدن اش لذت ببرم. دستام زیرش بود و روی شکم و سینه هاش رو می مالیدم. کیرم لای پاش بود و ساسان خودش رو زیرم تکون میداد و کونش رو می مالید به کیرم. هیچوقت از بدن پسری این شکلی لذت نبرده بودم. قبلا به شکل یه جسم برای لذت بردن می دیدمشون ولی الان حس می کردم بدنم رها شده و انگار بجای اینکه یک کاری رو انجام بدم داشتم لذت می بردم .حتی از لمس بدن اش. از روش بلند شدم و از روی میز کناری کاندوم و ژل برداشتم. ساسان هنوز همونجوری دراز کشیده بود. رفتم پشتش و روی پاهاش نشستم .کونش رو که می مالیدم مثل ژله زیر دستم تکون می خورد. نرم بود. یه کم ژل ریختم روی سوراخ و لای کونش. با انگشتم یه لای کونش رو مالیدم. شاید اولین بارم بود که اینجوری داشتم سوراخ پسری رو باز میکردم تا اذیت نشه موقع سکس. همیشه بی درک اینکه چه دردی میکشه و چقدر اذیت میشه فقط کاندوم می کشیدم و کمی خیسش می کردم و خشونت و درد و تقلایی که کسی زیرم می کرد و مهار کردن و نگه داشتن اش بخشی از شروع سکس بود. که بعدش هم تبدیل می شد به یک فرمانبرداری اون آدم برای اینکه باهاش بدتر رفتار نکنم و زودتر تموم بشه.
آروم انگشتم رو داخل کون نرم و داغ ساسان کردم. ساسان معلوم بود از روی شهوت و همراهی ناله می کنه. انگشت دوم و بازکردن بیشتر سوراخش. سوراخش که باز باز شد از روش بلند شدم و بهش گفتم داگی بشین ولی اون نشست لب تخت و پاهاش رو باز کرد و گفت بازم انگشتم کن. نزدیکش شدم و انگشت وسطم رو کردم داخل که گفت : دوتایی. دوتایی شروع کردم انگشت کردنش. با دستاش خودش رو نگه داشته بود و بهم نگاه می کرد. نزدیکش شدم و همونجوری که دوتا انگشتم رو آروم توی سوراخش عقب و جلو میکردم شروع کردم ازش لب گرفتن. کمی که توی این حالت بودیم. عقب رفتم و کاندوم رو کشیدم روی کیرم و کمی ژل مالیدم. همونجوری که نشسته بود لب تخت پاهاش رو بازتر کردم و پاهاش رو روی هوا نگه داشت و کیرم رو داخل کردم. اونقدر باز شده بود که آروم آروم کیرم داخل بره و دستم رو گرفتم پشتت و اون هم پاهاش رو پشت کمرم نگه داشت و من شروع کردم کیرم رو آروم عقب و جلو کردن. با اون چشمای گرد و مشکی اش پر از شهوت و شیطنت داشت نگام می کرد. گاهی ازش لب می گرفتم . گاهی با سینه هاش بازی می کردم. گاهی به خودم نزدیک می دادم و کیرم رو تا جایی که می شد فشار می دادم و چشم و ابروش و لبهاش که از لذت و درد و فشار چین می افتاد توشون من رو بیشتر حشری می کرد.
هیکل اش نسبت به من کوچکتر بود ولی سنگین بود وزنش، به سختی بلندش کردم و در حالی که هنوز کیرم داخلش بود برگشتم و روی تخت نشستم و پاهاش رو دو طرفم انداختم و دستاش رفت روی شونه هام و کمک اش کردم که روی کیرم بالا و پایین بره. سینه هاش و شکم اش وقتی روی کیرم بالا و پایین میرفت جلوی چشمم می لرزید و بدن شیو شده اش زیر نور کمی که از پنجره اتاق می اومد صاف و صیقلی بود. پاهام خسته شده بود از وزن ساسان. از روی کیرم بلندش کردم . جلو ایستاد و داشت سوراخش رو با دستش می مالید. گفتم بروی روی تخت و داگی بشین. خودم هم رفتم پشتش. پوزیشنی که همیشه انجام می دادم. سوارش میشدم و میکردمشون.
ساسان داگی کرد و بعدش سر و سینه اش رو بیشتر پایین برد و دستاش رو بالای سرش دراز کرد. کمی کیرم رو با دستم مالیدم و روی سوراخش نگه داشتم و فرو کردم و دستام رو روی کمر و پهلوهاش نگه داشتم و شروع کردم به کردن. کون تپل و گرد ساسان و پشتش که صاف و صیقلی و بدون مو بود تصویر قشنگی داشت. به عادت همیشگی دوست داشتم محکم و تند تلمبه بزنم. شروع کردم و ساسان هم لذت می برد و با آه و ناله شهوتی تشویق می کرد. کمی تندتر کردم و ساسان با شهوت می گفت : جوون میخوام . منو بکن. کیرت رو می خوام . چیزی در من تغییر کرده بود. شاید قبلا من بودم که با لفظ کونی من و جنده و فحش از گاییدن و تحقیر توام کسی لذت می بردم ولی الان ساسان بهم نزدیک تر از کسایی بود که تا حالا کرده بودم. حس میکردم اون رفتار خیلی زننده است. دنبال کلمه بودم . ناله که می کرد می گفتم : جوون عزیزم. مال منی . کون طلای من . اون پوزیشن برام دیگه مثل قبل نبود. بیشتر دوست داشتم بدنش رو بغل کنم و معاشقه کنم تا اینکه فقط تلمبه بزنم. کیرم رو درآوردم و از پشت کنارش دراز کشیدم و بغل اش کردم. یه پاش رو گرفت و باز کردمش و کیرم رو داخل اش کردم. حالا خوب بود. سینه هاش و شکمش توی دستام بود و کیرم رو داخل اش کرده بود. رون تپل و شیو شده اش هم توی دست دیگه ام.
گاهی به شکم می خوابوندم و پاش رو خم می کردم و کونش که قلمبه می شد کمی می کردم و دوباره به پهلو می شدیم. هنوز ساسان توی بغلم بود و از وقتی که کیرم رو داخل اش کرده بودم بدون وقفه داشتیم سکس میکردیم ولی هنوز من جا داشتم. قبلا کل سکس کمتر از نیم ساعت می شد و من با دو الی سه تا پوزیشن ارضا می شدم. شاید زود ارضایی ام هم به خاطر همون سبک خشن و لذت عمیق نبردن از سکس بود. همونجوری که به پهلو بود و من با دستم سینه اش رو گرفته بودم و می چلوندم و کیرم رو تا جایی که میتونستم بیرون می کشیدم و بعد عمیق تا جایی که ساسان جا داشت و وقتی سر کیرم میخورد به انتهای سوراخش و پروستاتش و آه می کشید فرو می کردم داخل. بعد ساسان برگشت و بهم نگاه کرد و گفت : سرپا بشیم ؟ گفتم چشم خوشگل من. از توش کشیدم بیرون و کنار تخت منتظر شدم که بیاد و بایسته. چند تا لب ازش گرفتم و یه پاش رو گذاشت لب تخت و دستش رو گرفت با گوشه تخت و دیوار و من کیرم رو داخل کردم و شروع کردم به تلمبه زدن .
همزمانی که داشتم توش تلمبه می زدم، کیر کوچولو و نیمه خواب ساسان رو از پشت گرفته بودم و با تخماش توی دستم جا می شد و می مالوندم.گاهی سرش رو بر می گردوند و چهره اش و آهی که می کشید دیونه ام می کرد و ناخوداگاه لبها و گردنش رو می بوسیدم. صورتش سرخ شده بود و معلوم بود که حسابی حشری و داغ شده. کیرم رو کشیدم بیرون و روی زانوهاش لبه تخت نشست و من کیرم رو داخل کردم و از پشت بغلش کردم و همونجوری که ازش لب میگرفتم شروع کردم به تلمبه زدن. کیرم داغ و سفت شده بود و شهوت از تمام بدنم جمع شده بود توی کمر و کیرم . جریان خون رو توی رگهام حس می کردم. مثل یه جریان برق از رونهام شروع شد و همونجوری که زبونم توی دهن ساسان بود و دستام داشت سینه هاش رو می فشرد کیرم رو تا جایی که جا داشت داخل کردم جوری که ساسان یه لحظه به جلو پرید و همزمان ارضا شدم. ساسان رو رها کردم . به سمت جلو خم شد و روی دستاش خودش رو نگه داشت. منم کمی خم شده بودم و کیرم رو که قطره های آخر رو میداد بیرون توی سوراخش نگه داشته بودم. بعد کیرم رو کشیدم بیرون و به پشت لب تخت دراز کشیدم و ساسان هم به پشت کنارم دراز کشید.
هنوز شهوت داشت و من اما تا حال اینجوری ارضا نشده بودم. پر از حس آرامش و رهایی. حس می کردم انگار دو سه ساعتی سکس کردم و چند بار ارضا شدم. به ساعت روی دیوار نگاه کردم. کلا 40 دقیقه هم نشده بود ولی فوق العاده بود.
کیرم داشت می خوابید . بلند شدم و رفتم دستشویی و برگشتم . ساسان هنوز داشت خودش رو می مالید و روی تخت دراز کشیده بود . رفتم روش رو بوسیدمش و کنارش دراز کشیدم. کیرش رو که کمی شق شده بود رو توی دستم گرفتم و شروع کردم براش بالا و پایین کردن، دستاش روی سینه هاش بود و چشماش رو بسته بود. آروم آروم تکون ها و آه هاش بیشتر شد و ارضا شد و آبش روی دست و شکم و رونهاش ریخت. با دستاش دستام و بدنش رو تمیز کردم و هر دو دراز کشیدیم.
بهش گفتم ببخشید طولانی نبود و ارضا نشدی. خندید و گفت نه خوب بود. حال دادی. به احسان همه پسرهایی که باهاشون سکس کرده بودم و با خشونت و تحقیر باهاشون رفتار کرده بودم فکر می کردم. فکر اینکه اونها هیچ لذتی نبردند و اصلا خودم هم لذتی نبرده بودم و بیشتر مثل یه حیوون که میخواد جفت گیری کنه رفتار کرده بودم عذاب وجدان می داد بهم. ساسان پرسید به چی فکر میکنی ؟ به شوخی گفتم : به تو عزیزم. گفت به چی من ؟ گفتم به بدن خوشگل و صیقلی ات و کمی سینه ها و شکمش رو ناز کردم. چقدر حالا که سکس کرده بودیم بیشتر دوستش داشتم. چقدر حس میکردم بهم نزدیکه. تا حالا اونقدر حس امن نداشتم که راحت با کسی حرف بزنم. بهش گفتم : اولین بار بود که … یه ذره فکر کردم که کلمات درست بگم . ادامه دادم. اولین بار بود که از سکس با پسری لذت می بردم. گفت یعنی چی ؟ گفتم راستش قبلا برام مثل خودارضایی بود. سریع و گذرا . ولی اینبار برام خیلی عالی بود. دوست داشتم بدونه که من چقدر عوض شدم . ولی خب اون که قبل من رو ندیده بود و اصلا شرم داشتم بهش بگم من قبلا آدم عوضی ای بودم و نگاهم به سکس با پسر و پسری که بات هستش خیلی زشت و زننده بوده. بهش گفتم : قبلا خیلی خشن و بی مراعات با کسی سکس می کردم. طرف اذیت می شد و بعدش هم هیچوقت نمی شد دوبار با کسی سکس کنم. با شوخی گفتم : همه ازم فرار می کردند. خندید و گفت تو که خیلی خوب بودی. به من خیلی حال داد. اولین بارم بود که کسی از سکس با من راضی بود. همیشه انتهای سکس و بعد از ارضای من طرف دنبال فرار بود و با فحش و تحقیر من و ناراحتی و فحش اون تموم می شد و طرف می رفت . اما الان کسی از کنار من بودن لذت برده بود.
ای کاش فرصتی بود که به همه پسرهایی که آزار رسونده بودم می گفتم که واقعا الان ناراحتم و عذاب وجدان دارم. شاید پای همه اون آزارها و بی توجهی ها و تحقیر ها رو با تنهایی و اینکه دوست و رفیق صمیمی ندارم خوردم و حتی خانواده ام هم بخاطر رفتار پر از غرور و استفاده از نقاط ضعف همه خیلی روم حساب نمی کنند. شاید اگر آدمها رو درک کنیم و حس و درون اشون رو درک کنیم بفهمیم که اونها وسیله برای استفاده و لذت ما نیستن و شاید در یه جای دیگه خیلی از ما سرتر و بالاتر باشند. و صرفا اینکه توی رابطه بات هستند یا گرایش خاصی دارند دلیل بر آدم نبودنشون یا مشکل داشتن اشون نیست.
نوشته: فرهان