گریه(3)
لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه…
سلام.از تاخیر ب وجود اومده شرمنده.وقت امتحانای دانشگاه بود
خلاصه:با دختری تو فضای مجازی اشنا شدم ک تو شهر دیگه ای بود.ب اون شهر رفتم و دیدمش.اما حال روحی خوبی نداشت
دیگه شب شده بود.مث همیشه تو ترافیک ازادگان گیر کرده بودم.اخه اونجا زیاد میرفتم.ی مدت خونه یکی از بستگان اونجا بود.
البومی ک داشتم گوش میکردم تموم شده بودو هنوز هنزفری تو گوشم بود.یکم چشمامو مالیدمو خودمو جمو جور کردم.ب خودم میگفتم دیگه باید بهش زنگ بزنم.ولی میدونم دوستی منو اون ممکن نیس.اون تو ی شهر دیگس.از طرفی هم واقعا دلم براش میسوخت.خعلی حال روحی بدی داشت.شاید بتونم کمکش کنم.
دلو زدم ب دریا و گوشیمو برداشتمو بهش اس دادم
-سلام نیوشا رسیدم طهران
چند ثانیه بعد
-سلام.ب خدا از وقتی ک اس اخرو بهت دادم گوشیم تو دستمه ک برسی بهم اس بدی.خیالم راحت شد.
-خعلی خستم
-میدونم.بخاطر من خسته ای.تورو خدا ببخشید.
یکم با هم حرف زدیم درباره ی روزی ک گذشت تا من دیگه رسیدم خونه.
تو اوج خستگی بودم اما خوابم نمیبرد.توی ی دوراهی بد گیر کرده بودم.اگه میخواستم باهاش بمونم باید این همه فاصله رو تحمل میکردم.علاوه بر این ک بالاخره هر رابطه ای ی روز تموم میشه.و اونموقع مطمئنا باز ضربه میخورم.اما اگه قبول نمیکردم اون وضعیتش از الان هم خراب تر میشد.
ب خودم میگفتم بره ب درک.مگه وقتی من حالم خراب بود سحر ب من فک میکرد.ولی خودمو میشناختم .من ی همچین ادمی نبودم.
روزا میگذشت و من خواسته یا نا خواسته،از روی علاقه یا ترحم باهاش حرف میزدم.در مورد همه چی.کاملا معلوم بود ک داره علاقش بهم زیاد میشه.خب وقتی منم روش حساس شده بودم وقتی ب لباس پوشیدن یا دیر جواب دادنش گیر میدادم ینی منم دارم بهش علاقه پیدا میکنم.
حدود دو هفته از قرار اولمون گذشته بود ک ی شب ساعت سه صب با ده تا زنگو پیام موفق شد منو از خواب بیدار کنه
-جونم.چی شده نیوشا.
-اشکان خواب بد دیدم. میشه بیام بغلت بخوابم
-خخخ دیوونه .خوب باشه بیا.
رنگو بوی پیام هامون هر روز حامل عشقو علاقه بیشتری بود.شاید ب نظر مسخره برسه وقتی صب بوس صبحگاهی میداد و شب بوس قبل از خواب.یا همش تو پیام درخواست بغل میکرد.اعتراف میکنم ی طرفه نبود.خعلی اوقات من ازش میخواستم.هه.خنده داره .ولی واقعا شیرینه.
دیگه وقتش بود ک دوباره همو ببینیم.هر طوری بود کارامو جفتو جور کردمو دوباره سمت زنجان راهی شدم.
بازم جای قبلی و کلی اتفاق خنده دار دیگه.دیگه بدون رو در بایسی با خودم ب خودم میگفتم ک دوسش دارم.بهش علاقه مند شده بودم.چون هر ویژگی ک میخواستم توی این بشر بود.ب حرفم گوش میکرد.معلوم بود ک با منه و دوس داره فقط با من باشه.حتی از عصبانیت هام ناراحت نمیشد.روزا ب همین منوال سپری شد و من هر چند هفته ی بار میرفتم پیشش.علاقه اون ب من انقدر زیاد بود ک حتی ب مغزمم خطور نمیکرد این فرد میتونه زندگیمو نابود کنه.فکرشم نمیکردم نیوشا …
بگذریم.دم دمای عید بود ک ی اتفاق تازه قرار بود بیوفته.هشتمین روز سال تولد نیوشا بود.چند ماه رو خعلی خوب پشت سر گذاشته بودیمو حالا شده بودیم ی زوج ک حتی کل دوستای پسر من مارو باهم میدونستن.همه ی اعضای خونواده من با خبر شده بودن ک اشکان با ی دختری تو رابطس و خعلی هم دوسش داره.و از خونواده اون هم همینطور.جز پدرش ناتنیش.
معمولا من عید رو با دوستام مسافرت میرفتم.اونسال هم همینطور بود.با سه تا از دوستام سوم عید رفتیم همدان .دمشون گرم واقعا خوش گذشت اما برنامه هامو جوری تنظیم کرده بودم ک هشتم وقتم خالی باشه .چون میدونستم نیوشا حتما میگه بیا پیشم.
دقیقا هم همینطور شد.اما اینبار یکم با دفه های قبل فرق داشت.خواهر نیوشا مطلقه بود.و تنها توی ی خونه دیگه با دختر کوچولوش زندگی میکرد.نیوشا بهم زنگ زدو گفت دوس داره من روز تولدش پیشش باشم.اما حرفی از خونه خواهرش نزد.روز هشتم عید شدو من هم مثل همیشه رفتم پیشش.از ی شیرنی فروشی رفتیم ی کیک خریدیمو رفتیم باغ پارس.ی جای کلاسیک با ی فضای توپ.بعد از کلی خنده و کلی خوردن نوبت رسید ب باز کردن کادو
-خوب خوب خوب.نیوشا خانوم.شما چندساله شدین
-هجده
-پس من شمارو محکوم ب هیجده تا بوس از لب میکنم.
-نننن.تورو خدا زشته اشکان کسی میبینه
-نترس کسی حواسش ب ما نیس
…
-خوب.اجازه دارم باز کنم کادومو
-بفرمایید
ی جعبه ک توش ی پک ارایشی sheبود.هه.پیشنهاد خواهرم بود ک بخرمش.اما انگار اون ته جعبه ی چیز دیگه هم بود
-اشکان این چیه
-نمیدونم والا .باز کن ببین چیه .من نزاشتم
ی جعبه کوچولو ک توش …
-حلقه!!!
-اره.ببین نیوشا اصلا نمیخوام فاز زنو شوهری بدمو از این مزخرفات ن .ولی میخوام اینو دستت کنی و منم دستم کنم ک هر وقت خواستیم کار اشتباهی بکننیم اینو ببینیمو منصرف شیم.من سختی زیاد کشیدم دیگه واقعا نمیتونم تحمل کنم ک ی روزی از تو هم ضربه بخورم.
-ای ب چشم.بیا دستم کن اقامون
-خخخ.خوب شد گفتم از این فازا نگیر.
-باشه اقامون.نمیگیرم اقامون.خخخ.کار خوبیه .اینجوری خیال منم راحت تره
-چ بهتر.
-راستی مسعود ی چیزی بگم
-بگو
میشه امشب نری طهران
-چرا خوب.باید برم خونه دیگه
-خو اره ولی اگه بخوای میتونیم بریم خونه ابجیم.ببین من کلی باهاش حرف زدم اجازه داد ک تو امشب بیای خونه اون.بهش گفتم ک چقد اذیت میشی اینهمه راهو میای.
-خو مادرت پدرت شوهر خواهرت اینا چی پس
-خواهرم مطلقس.با معصومه تو ی خونه جدا زندگی میکنن.
-خوب باشه ولی خطری نیس.یهو درد سر نشه
-ن بابا ج درد سری.میخوابی بعدم صب میریم میچرخیم تا عصر.عصرم بر میگردی سمت طهران.
-حله میمونم.
از ی طرف استرس داشتم ک نکنه بلایی سرم بیاد .از طرفی هم دلم نمیخواست ازش دور شم.اون دیگه تبدیل شده بود ب عشقم.
در هر صورت تصمیم گرفتم ک بمونم.نزدیکای شب بود ک زنگ زد ب خواهرشو خبر گرفت و همه چی خوبه.رفتیم سمت خونشون.زنگ در رو زد و اول رفت تو .ی واحد اپارتمان بود طبقه ی سوم.نیوشا جلو تر از من میرفتو من خعلی اروم میرفتم .خوب میترسیدم.من توی ی شهر دیگه.تو ی خونه دیگه.ولی باز ب خودم میگفتم خوب من پسرم.چ بلایی میخوان سر من بیارن مگه.از طرفی من این همه مدت با نیوشا رابطه دارم میشناسمش.بعدشم توی اون خونه ک هیچ مردی نیس.ن باباش ن شوهر خواهرش.پس میرم.
وارد اتاق شدم.بعد از کلی سلامو احوال پرسی وسایلمو گذاشتم توی اتاق خواب معصومه بچه خواهر نیوشا و رفتم تو اتاق اصلی پیش نیوشا.توقع داشتم ک نیوشا لباس راحتی بپوشه اما اصلا توقع نداشتم ک خواهرش هم لباس راحتی بپوشه و بدون شالو روسری بشین جلو من.استرس داشتم ک بچه چیزی نگه ب کسی ک خدارو شکر دیدم معصومه فقط دو سه سالشه.
واقعا مهمون دارای خوبی بودن.کلی تنقلاتو چیز میز اورد و خوردیم و حرف زدیم.نیوشا همش منو بغل میکرد و میگفت بهترین روز زندگیشو با من گذرونده.دیگه نزدیکای شام بود.خواهرش توی آشپز خونه بود.رفتم پیشش.ب خدا اصلا روش نظر نداشتم و بعنوان ی بزرگ تر بهش نگاه میکردم.
-چی شد ک از شوهرت جدا شدی.البته اگه دوس داری جواب بده
-با شوهرم دو سال دوست بودم.بهم پیشنهاد ازدواج داد .فک کردم میتونیم با هم خوب باشیم.چون میشناختمش.اما بعد از ازدواج کلی چیزارو فهمیدم.
-چی
-دست بزن داشت.مشکوک بود.تو خونه حبسم میکرد.اما خودش هر کاری دلش میخواست میکرد .این اواخر دیگه اعتیاد هم پیدا کرده بود…دیگه نتونستم تحمل کنم.دخترمو هم ازش گرفتم در مقابل مهریه ام.البته تا نه سالگی.موندم چطوری اون موقع از معصومه جدا شم.علاقه شدیدی بش پیدا کردم.
-خوب تو مگع نمیگی دو سال باش دوست بودی .تو اون دو سال نشناختیش
-خوب بود.وقتی با هم دوست بودیم خوب بود.ولی از بعد از ازدواج هر روز بر تر شد
-خوب چرا پیش خونوادت زندگی نمیکنی.البته از این نظر برا من ک خوب شد
-خوب.پدرم مخالف ازدواجم بود.وقتی طلاق گرفتم روم نشد برم تو اون خونه.هر طوری بود یکم پول جور کردمو ی خونه اجاره کردم.مادرم میاد بهم سر میزنه اما پدرم ن.هنوز دلخوره
-ایشالا ک همچی خوب شه و ی شوهر بهتر از اون گیرت بیاد
-هه.درخواب بیند پنبه دانه.مگه داریم.
دیگه شام اماده شده بود.رفتیم سر سفره.
نیوشا ب کنایه میگفت
-خوب با هم میگین میخندین ها.اقا اشکان انگار ن انگار من اینجام.
-چرت نگو نیوشا .با خواهرت یکم درباره گذشته حرف زدیم.
غذای مورد علاقم بود تو سفره.مرغ .اما نمیتونستم با اشتها بخورم.خوب منم ادمم دیگه.همش ب این فکر میکردم ک شب من با نیوشا قراره بخوابم یا تنها.
شامو هر طوری بود تموم کردیمو اون رفت ک ظرفارو بشوره.من هم یواشکی از هم لب میگرفتیمو خوش میگذروندیم.هر چند دقیقه ی بار خواهرش داد میزد ک
-چیکار دارین میکنین شما ها
-هیچی داریم میوه میخوریم.
هه.چ میوه ای.به به.همیشه رژ لب قرمز میزد.منم ب نحو احسن همشو میخوردم.
دیگه وقت خواب شده بود.
-خعل خوب.نیوشا خانوم.شما بفرمایید تو اتاق من .اشکان هم تو اتاق بچه میخوابه
-نننن.ابجی تورو خدا ن .من نمیتونم بدون اون بخوابم.
-ساکت ساکت.انگار هر شب با اون میخوابه.بدو.
-من نمیخواااااام.باید پیش اشکان بخوابم.اون همین ی امشبو پیشمه اذیتمون نکن دیگه ابجی.
-نخیر.تودست من امانتی نمیتونم اجازه بدم بدو
-مگه اشکان میخواد چیکار کنه منو.ابجی تورو خدا .
من هم همینطور داشتم بهشون ی نگاه مظلوم میکردم.کم کم داشت مخ ابجیشو میزد.
ابجیش منو کشوند توی اتاق دیگه و گفت
-ببین اشکان .نمیخوام امشبو براتون زهر مار کنم.ولی مراقب باش.نیوشا یکم دیوونس.کاری نکنید ک برا هممون بد شه
-بله چشم.مراقبم ب خدا
بچه رو برد پیش خودش و منو نیوشا رفتیم تو اتاق بچه.
در رو خعلی اروم قفل کرد و شروع کرد ب کم کردن لباساش.صدای نفس نفس زدنشو از شعاع یک متریش میشنیدم.تاپشو در اورد و فقط ی سوتین مشکی مونده بود.داشتم ب وضوح کامل سینه های گردو خوشگلشو میدیدم.نا خود اگاه نزدیکش شدمو دستمو گذاشتم روش.چسبوندمش ب دیوارو شروع کردم خوردن لباشو مالیدن سینه هاش.صدای اه کشیدنش هر لحظه بلند تر میشد.دیگه نمیشد ادامه بدم.صداشو میشنید.ی بوس سفت لبش کردمو گفتم دراز بکشیم بهتره…شلوار پاشو دراورد و بای شرت لامبادا.روی تشک دراز کشیدیمو با ی صدای سکسی و ملیح گفت
-عشقم سردمه بغلم کن.
-ای ب روی چشم.
پامو کشیدم روی پاهاشو دستمو انداختم دور گردنش.شروع کردم ب خوردن لب هاش.خودمو چسبوندم ب سینه هاش.وای بهترین حس دنیا بود.انقد ب هم نزدیک بودیم ک بازدم همو قشنگ میفهمیدیم.یهو برگشت روب پشت ب من خوابید.
-عشقم سفت تر بغلم کن.
مجبور بودم خودمو کامل بچسبونم بهش.خوب مطمئنا التم میخورد ب باسنش.
ب محض برخورد شروع کرد ب تکون دادن باسنش و اه کشیدن.با دست شلواری ک پام بود رو یکم کشید پایین.منم شرتی ک پام بودو کشیدم پایین و کیرمو میمالوندم ب کونش.اما توش نمیکردم.خودش کونشو تکون میدادو من بیشتر لذت میبردم.دیگه داشتم ب اون شدت از لذت میرسیدم ک باید سکسو شروع میکردم.اما نمیشد.ب خواهرش قول داده بودم.
-عزیزم.بخوابیم
-ینی دیگه ادامه ندیم.
دستمو کشوند روی کسش.خیس خیس بود.بعدشم شروع کرد خوردن دستم.دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم.و اون هم اینو فهمیده بود.کیرمو تو دستش گرفتو برد سمت کسش
-نننن.دیوونه مراقب باش.
-نگران نباش عشقم فقط میخواستم بمالم روش.
بعد اروم اورد و گذاشت پشتش
-عشقم شروع نمیکنی
-نیوشا صداتو میشنوه.
-ن تو اروم بکن تو
یخورده فشار دادم در حدی ک نوکش تا نصفه رفت تو.
صدای اخو اوخ کردنشو دوس داشتم.ولی میترسیدم
-بدو اشکان.جرم بده.میخوام خوب بکنی منو
-باشع عزیزم اروم باش صدامونو میشنوه
-ن دیگه اون الان خوابه.نمیفهمه.
-باشه بازم مراقب باش.
کیرمو تا نصفه کردم توی سوراخشو اون از درد فقط اه میکشید.شروع کردم ب اروم جلو و عقب کردن کیرم ک صدای اهو نالش ب جیغ کوچیک تبدیل شد.جلوی دهنشو گرفتم.دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم.شروع کردم ب تلمبه زدن.سوراخش واقعا تنگ بودو ب کیرم فشار مباورد.بازدم تنفسم رو توی گوشش خالی میکردمو با صدای مهربون قربون صدقش میرفتم.دستشو گذاشت روی دستمو ب سمت دهنش فشار میداد.انگار اون این درد رو خعلی دوس داره.منم تند تر تلمبه میزدم.شلوارمو کامل در اوردم و شرت اون رو هم در اوردم.دیگه داغ داغ بودیم.دراز کشیدمو دوباره شروع کردم.اون یکی دستمو بردم روی کسشو شروع کردم مالیدن کس خ
یسش.کاملا پرواز کرده بود و منم داشتم لذت میبرم.یکم ک گذشت کیرمو بیشتر جا کردم.انقد درد داشت ک داشت دستمو ک جلوی دهنش بود گاز میگرفت.بند سوتینشو باز کردمو درش اوردم.شروع کردم ب مالیدش و فشار دادن اونا.دستمو از بالای نافش میکشیدم تا زیر سینه هاش و اون این حالو خعلی دوس داشت.موهاشو بو میکردم و صورتمو میمالیدم بهشون.
خوابوندمش روی شکمو افتادم روش.داشتم ب کارم ادامه میدادمو اونم این کارو دوست داشت.هی سرعتمو بالا تر میبردم.صورتشو سمت متکا فشار میدادم تا صداش در نیاد و خودمم تا جایی ک میتوستم فرو میکردم.پاهاشو یکم باز کردم. تا اینکه داشتم ارضا میشدم .کیرمو تا ته کردم تو کونش.اونم ی جیغ بلند زدو ابمو خالی کردم توی کونش.همینطور ک داشتم شل میشدم برگشتیم ب حالت اولو از پشت بغلش کردم.
-مرسی ک ارضام کردی نیوشا.خودت ارضا شدی
-اههههه.کونم درد میکنه کثافت داشتم میمردم از درد .اره دو بار.وای تشک زیرمون خیس شده.
-خخخ فردا ابجیت میکشتمون.
-ن کاری نداره .میشناسمش.ممنونم اشکان.تو خعلی خوبی.امشب بهترین شب زندگیم بود.دستتو بزار دور شکمم تا تو بغلت بخوابم.
-راحت بخواب عشقم.ببخشید اگه اذیت شدی دوست دارم
-منم همینطور عزیزم.شبت بخیر
ادامه…
نوشته: Ameg3