گناه عشق 104

هماغوشی با نلی برای دقایقی  ناصرو آرومش کرده بود . حس می کرد که تا حدودی تسکین پیدا کرده . به خودش گفت حالا که این طور شد منم به این روشم ادامه میدم . می دونم نوشین می خواد حرص منو در بیاره . ولی اون که نمی دونست من در اون لحظه وارد دانشگاه میشم . باید یه کاسه ای زیر نیم کاسه باشه . نلی لباشو رو لبای ناصر قرار داد و تن برهنه شو به بدن بر هنه اون سپرد  . به آرامشی که اونو با هیچ چیز در این دنیا عوضش نمی کرد .  اون می تونست افکار ناصرو حتی از بوسه هاش بخونه . به خوبی متوجه بود که داره به نوشین فکر می کنه . به زنی که معلوم نبود برای چی رفته به سمتش . شاید به خاطر غرورش .. حس می کرد واسه این که به بقیه نشون یده چه قدرتی داره این کار رو کرده . این که  خودشو از خیلی از پسرا خوش تیپ تر و بالاتر می دونست .  می خواست قدرت و بر تری خودشو به بقیه پسرا نشون بده ولی دیگه حالا استرس عجیبی داشت از این که نکنه نوشین در پی تلافی باشه .. خیلی دلش می خواست یه جورایی بفهمه که جریان چیه … دوست داشت نوشینو تعقیبش کنه و از کاراش سر در بیاره .. هرچی فکر می کرد نمی تونست به خودش بقبولونه که نوشین اهل تلافی باشه . نلی می دونست که نوشین فردای اون روزو کلاس نداره ..
 -عزیزم من یه کاری برام پیش اومده و اگه اجازه میدی و مانعی نداره فردا صبح تا ظهر رو یه جوری به کارا سر و سامون بده.. البته اگه کارای غیرفوری پیش اومد بذارش برای خودم وقتی که  اومدم انجامش میدم .
 ناصر حال و حوصله اینو نداشت که بپرسه جریان چیه .. نلی  داشت با دمش گردومی شکست ..
-عزیزم نگران نباش . نوشین اهل این حرفا نیست . ناراحت نباش . بهت قول میدم که اون به زودی بر می گرده سر خونه و زندگیش . اون دوستت داره . اون زنی نیست که اهل خیانت باشه . تو هم کاری به کار اون نداشته باش . این قدر تعقیبش نکن . اونو حساس تر می کنی و اونم بد تر می کنه و این به ضرر خودته ..
 – یعنی میگی من بی خود اضطراب دارم ;
 -اینو شم زنونه من میگه ..
 -چقدر تو خوبی نلی .. حرفات به من آرامش میده ..
-فقط ناصر این قدر دور و بر خونه نباش . اونو تعقیب نکن .. به دانشگاه نرو … یه دو سه روزی رو در آپار تمان بمون و اصلا بیرون نیا .. آفرین پسر خوب ..
 -نلی دوستت دارم . حتما همین جوره که تو میگی .. اون دوستم داره .
نلی به شدت عصبی و عصبانی بود و به زور خونسردی خودشو حفظ کرده بود .. با خودش خیلی آروم زمزمه می کرد  لعنتی من تمام هستی و وجودمو نثار تو کردم و تو اون وقت داری از زنت حرف می زنی ; ..
 -نلی داری با خودت حرف می زنی ;
 -نه عزیزم . من وقتی می بینم تو این جوری ناراحتی و داری خود خوری می کنی خیلی ناراحتم و اصلا نمی تونم این شرایطو تحمل کنم .
-کاش نوشین هم مثل تو بود.
  صبح روز بعد نلی  اول یه زنگ به خونه نوشین زد .. اون خواب آلوده گوشی رو گرفت .. نلی گوشی رو قطع کرد .. در گوشه ای منتظر موند . اون  قصد داشت تا ساعتها همون جا وایسه و شانسشو آزمایش کنه . ببینه می تونه سر نخی به دست بیاره یا نه .. .. از اون سمت نوشین هم  با کارت تلفن واسه ناصر زنگ زد و متوجه شد که اون در شرکته .. درجا واسه نادر زنگ زد ..
 -عزیزم دلم واست تنگ شده . می تونم بیام اون جا ;
 -من که از خدامه .
 -ببین فقط یه کمی می ترسم . خوب اون اطراف رو بپا .. منم  وقتی رسیدم نزدیک خونه یه زنگ واسه ناصر می زنم و قطع می کنم  البته واسه شرکت تا مطمئن شم اونجاست . دور و بر خونه رو حسابی چک کن ..
-باشه عزیزم . نمی خوام برات مشکلی پیش بیاد . در ضمن   می تونی از در پشتی هم بیای ولی تا بخوای متوجه مسیر شی سخته .. ..
 ن قند توی دل نوشین  آب شده بود . حس می کرد که در چند روز اول از دواجش تا به این حد هیجان نداشته که از رابطه با معشوقش دستخوش هیجان و سر خوشی شده .. صبر نلی خیلی زود نتیجه داد . نوشینو دید که از در خارج شده ولی سوار ماشینش نشده بود . اون سوار یه تاکسی تلفنی شد .   نلی حس کرد که این جوری بهتره .  دست به فرمون خوبی داشت . خیلی راحت سمنده رو تعقیبش کرد . .. فقط خدا کنه بری به همون جا که دلم می خواد . یعنی واقعا اون هم کلاس لعنتی تو بوده که واسه من و ناصر مایه اومده .. اصلا تو تا کی می خوای بین من و ناصر قرار بگیری . باید دمت رو قیچی کنم نوشین . کاری رو که همون اول باید انجامش می دادم حالا انجامش میدم . ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست ….. ادامه دارد …. نویسنده ….. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا