گناه عشق 154
–
نوشین : ببین عزیزم رگ خواب نیما در دستای منه . یعنی من به روحیه اش آشنایی دارم . اگه بخوای با اون بپیچی نمی تونی به خواسته ات برسی . ولی اگه خودت رو مظلوم نشون بدی و براش ارزش هم قائل شی اونم بهت اهمیت میده . حتی جونشو هم واست میده . می تونه از مرز ایثار هم رد شه . ولی نشون بده که به خاطر ناصر هر گز به شوهرت نیما پشت پا نمی زنی . این یه تیکه رو فیلم بیا . حتی اگه ازت خواست که دیدار ها تو با ناصر کم کنی این کارو انجام بده .. اون وقت می تونی برای خود ناصر هم زنگ بزنی و موضوع رو براش تعریف کنی که نیما مثل سابق بهت اجازه نمیده که بری پیشش . تو در این زمینه با نیما همراه باش اما روحیه ات همین روحیه فعلی باشه . میگی چه جوری ;! خب معلومه عزیزم . همین جور گوشه گیر .. اخمو .. توی فکر .. همه چیز زندگیت آروم باشه .. حتی می تونی به شوهرت خوب برسی . خودت رو کاملا در اختیارش بذاری . ولی تا اون حدی که اونو تحریک و حساس نکنی میری به عالم خودت . به عالم خیال .. به اون توجه می کنی .. ولی می دونی که باید چیکار کنی . خیلی تیز باید این کارو انجام بدی . فقط مشکل اساسی ما ناصر و عکس العملهای اونه . اگه جریان کمی طول کشید میشه از یه پرستار موقت واسه اون استفاده کرد .. در صورتی که کار به اون جا کشید میشه اون پرستار رو خرید . یه دستوراتی بهش داد و اونم باید یه کارایی انجام بده که ناصر خان قدر تو رو بیشتر بدونه . بدونه که بدون تو نمی تونه زندگی کنه .
نلی : فکر می کنی نیما دست از سرم بر داره ;
نوشین : مگه اون در مورد بکارتت باهات راه نیومده ;
نلی : چرا در اون جا وضع فرق می کرد . در اون جا این دلخوشی رو داشت که من در کنار اونم . و بقیه زندگیمونو در کنار همیم . در اون جا اون پشت سر غم انگیز رو فراموش کرد ولی در این جا گذشته خوشی رو که با من داشته باید فراموش کنه
نوشین : تا حدود زیادی حق با توست . حق با توست عزیزم . ولی من نیما رو می شناسم . اون در این مورد تا اون جایی که بتونه صبر می کنه . صبر می کنه تا تو همونی بشی که اون می خواد . ولی وقتی ببینه که تو نمی تونی خودت رو با خواسته های اون هماهنگ کنی اون وقت اون خصلت ایثارگری خودشو نشون میده . خونسرد باش . خسته نشو . تو که سالهای صبر واسه عشقت صبر کردی ..
نلی که چشاش پر اشک شده بود گفت سالهای سال که نه .. از بچگی از همون وقتی که خودمو شناختم و هم بازیش بودم .
نوشین : پس این چند روزه رو هم صبر کن . همه مون نجات پیدا می کنیم .
نلی : بیچاره نیما .. دلم واسه اون می سوزه .
نوشین یه نگاه خاصی به نلی انداخت که نتونست جلو خنده شو بگیره ..
-می تونم ازت خواهش کنم که دلت برای نیما نسوزه ; اگه دلت واسش می سوخت از همون اول با هاش از دواج نمی کردی و بعد از از دواج , با ناصر رابطه بر قرار نمی کردی . فکر کردی اون بلاهایی که قبلا سرش آوردی از این نقشه ای که الان می خوای پیاده کنی کمتره ;
نلی هم خنده اش گرفته بود .
نوشین : می بینم طوری از همین حالا رفتی توی خط فیلم که خودت هم باورت شده که باید کاملا حس بگیری .
دیگه وقت خداحافظی نوشین و نلی رسیده بود .. نوشین گفتنی ها رو گفته بود .
-فقط نلی هر جا گیر کردی نمی دونستی باید چیکار کنی واسم زنگ بزن . پیام بده . ایمیل بده . هر کاری دوست داشتی انجام بده . کاری رو که شک داری انجام نده . می دونم با هم فکری هم به یه جایی می رسیم . برای موفقیت باید تلاش کرد اراده داشت . نلی : می دونم که زندگی یعنی جنگ . حتی در اون لحظاتی که احساس می کنیم برنده ایم و همه چی آرومه بازم معنای زندگی یعنی جنگ . یعنی تلاش . حتی در اون وقتی که آرومیم . آرامش هیچوقت طولانی نیست . شاید ما اینو خیلی دیر بگیریم و بفهمیم . ولی من اینو حس می کنم . وقتی که خو دمو در کنار ناصر حس می کردم و برای چند وقتی همه چیز آروم بود خودمو خوشبخت ترین می دونستم . حس می کردم که آروم ترینم . ولی ناصر از تو حرف می زد . بازم به تو اهمیت می داد . نمی خواست تو رو از دست بده . می خواست هم منو داشته باشه و هم تو رو . تو براش بیشتر اهمیت داشتی . منو می خواست واسه هوسهای خودش . و من به همینشم قانع بودم . به این که در کنارش بمونم . شاید یه روزی بتونه دوستم داشته باشه و همون جوری که عاشقشم عاشقم شه .
نوشین حالا خیلی راحت تر می تونست به نلی فکر کنه . . چون خودش عاشق نادر بود و به خود گفت حالا می فهمم که چقدر لذت می برم از این که برای رسیدن به خواسته هام برای رسیدن به عشقم تلاش می کنم و می جنگم . موفقیت در چنین جبهه و حالتی خیلی لذت بخشه . نوشین و نلی قبل از خداحافظی همدیگه رو در آغوش کشیدند .. حالا دیگه خواسته ای مشترک داشتند . رهایی از مردی به نام شوهر و رسیدن به عشقی که نهایت خواسته اونا بود … ادامه دارد … نویسنده … ایرانی