گناه عشق 170

 نوشین : نادر تو هم همرام بیا . موقع حرف زدنم با ناصر می تونی ازم فاصله بگیری . غیر از این نیست که اونم با نلی میاد . حالا من کاری ندارم که شرایطش چه  جوریه . اون از همون اول باید بدونه که جریان چیه . خوبم می دونه . بذار با چشاش ببینه . اینو حس کنه . نامرد پست فطرت .  به زور کارشو با من کرده . می خواسته تو رو بکشه که ماشین اونو زد و به این روز انداخت . شاید اگه فلج نمی شد تو حالا مرده بودی و اون الان اعدام شده بود . پس باید خیلی هم خوشحال باشه که رو صندلی چرخدار نشسته .
-خب حالا این قدر حرص نخور نوشین جون . فعلا که همه چی به خیر گذشت و ما همه مون این جاییم .
-آره ولی می تونستیم نباشیم  . این رسم زندگی و جوانمردی نیست . که بخوای هر غلطی رو بکنی و جنبه نداشته باشی ..
 نادر خنده اش گرفت .
 -عزیزم عشقم حالا این قدر خودت رو خسته نکن . اگه جوانمردی در کار بود که اصلا از اول طرف نمی رفت به تو خیانت نمی کرد که بخواد جنبه خیانت تو رو داشته باشه ..
 نوشین هم خنده اش گرفته بود … چهار تایی شون با هم رسیدند . نلی و ناصر در یک سمت و نوشین و نادر در سمت دیگه ..
 ناصر : نگاه کن نلی  .. این جا هم این پسره دست از سرش بر نمی داره . ولی وقتی که با نوشین آشتی کردم دمشو قیچی می کنم . چقدر پرروست این پسره . فکرشو نمی کنه که این زن شوهر داره . کس و کار داره ..
 نلی : اگه این پسره زنتو ول کنه زنت اونو ول نمی کنه .  
ناصر : همه چی رو درستش می کنم . می دونم . رگ خواب نوشین در دستای منه . ..
 نلی خنده اش گرفته بود . برای اون از روز هم روشن تر بود که ناصر نمی تونه هیچ کاری بکنه . مخصوصا این که با خشم شروع کرده بود . آدمایی که تمام کاراشون از روی خشم و عصبانیت باشه کاری از دستشون بر نمیاد . نمی تونن هیچکاری بکنن . تصمیم گیری اونا بر مبنای منطق نیست .. و حتی حرفاشون . ناصر به زحمت تلاش می کرد که بر خودش مسلط شه .. با همه اینا از نوشین حساب می برد به این جهت که می خواست تا اون جایی که می تونه با اون مدارا کنه که اون زن حرفاشو گوش کنه . به خواسته هاش اهمیت بده . از ماشین پیاده شدند ..
 نادر : ببین من حال و حوصله  شوهر در پیتی تو رو ندارم . اگه  بخواد لیچار گویی کنه به خاطر خودم نه به خاطر تو همین صندلی چرخدارشو می گیرم سر و تهش می کنم . خیلی زبونش درازه .. به قول خودت اگه اون فلج نمی شد باید اعدام می شد . اون جوری که به قصد کشت به من بی دفاع حمله کرده بود و راه فراری نداشته بودم تنها راه نجات من همین بود که ماشین بزنه به اون . و این فقط کار  خدا بود . نوشین نکنه دلت بی جهت به خاطر این دژخیم بسوزه . شاید من بتونم عذاب از دست دادن تو رو یه جوری تحمل کنم ولی نمی تونم عذاب عذاب کشیدنت رو تحمل کنم . خواهش می کنم تصمیم عجولانه ای نگیری ..
نوشین : من از همین اولم حرفم معلومه . مگه مغز خر خوردم . باید نمک بارم کنن که بخوام از یه سوراخ دوبار گزیده شم .  توبه گرگ مرگه ..  من می دونم چیکار کنم .
نوشین تصمیم داشت که از همون اول  با بیرحمی شروع کنه . و طوری رفتار کنه که چهره و حالت یک طلبکار رو داشته باشه . با دیدی دلسوزانه با ناصر بر خورد نکنه . بلکه از این که اون حالا زنده هست و داره نفس می کشه باید شکر گزار هم باشه … این قسمت از قضیه رو به نادر نگفته بود  .. قصد داشت تمام مکالمات خودش و ناصرو ضبط کنه و  بعدا اونو بذاره برای نادر که گوش کنه . .. نلی هم ناصرو گذاشت کنار یکی از این نیمکت ها .. نادر و نوشین هم دست همو رها کردند .. و ناصر لحظه به لحظه حرصش بیشتر می شد . من شوهرشم . هنوز ازش جدا نشدم . خدایا .. چرا باید این قدر ناتوان باشم که نتونم از جام بلند شم و از حقم دفاع کنم . اگه از روی این صندلی بلند شم . اگه یه روزی بتونم رو پاهای خودم راه برم با همین دو تا دستام نادرو می کشمش . زن و شوهر کنار هم قرار گرفتند .. نادر و نلی هم چند متر دور از اونا رو نیمکتی دیگه نشستند . ولی نمی دونستن که ناصر و نوشین چی دارن به هم میگن .
نوشین : تو فکر نکردی داری چیکار می کنی ; تو می خواستی آدم بکشی ;  تو اگه نادر رو می کشتی من حالا چیکار می کردم . خودت هم که باید قصاص می شدی . اصلا تمام کارات از روی بی فکری و بدون منطقه .. خیلی شانس آوردی . خدا بهم رحم کرد که عشقم زنده موند . تو خجالت نمی کشی ; خیلی  باید خوشحال باشی که زنده موندی . این برات از هر نعمتی بالاتره . اگه اون ماشین بهت نمی زد توسط قانون می مردی ..
 ناصر خشکش زد . انتظار اینو نداشت که زنش با این جملات شروع کنه .. انتظار اینو نداشت که به جای دلسوختن برای ویلچر نشینی اون بهش بگه که باید خدا رو شکر کنی که در این حالت قرار داری وگرنه مرده بودی .. انتظار اینو نداشت که زنش به این شدت و از همون اول طلبکار باشه … .. ادامه دارد …. نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا