گناه عشق 180
–
نادر : تو که می دونی من در برابر حرف تو حرفی ندارم و هر چی که بگی راحت با جان و دلم قبول می کنم .
نوشین : حرصمو در نیار که اون وقت یه کاری می کنم که پشیمون شی ها …
نادر : مثلا چه کاری ;
نوشین اونو به طرف خودش کشوند و گفت همین کاری که تا چند لحظه دیگه تو باید انجام بدی .. خستگیمو در کنی و اعصابمو آروم کنی .
نوشین : هر بار که خودمو در اختیارت می ذارم فکر می کنم که برای اولین بارمه که دارم این کارو می کنم . برای اولین دفعه هست که دارم سکس می کنم .
نادر : اینم یه حس قشنگ عاشق بودنه . یه حسی که باعث میشه که من و تو در کنار هم و برای همیشه این حس تازگی رو داشته باشیم خیلی زیباست این احساس . طوری که نمیشه وصفش کرد ..
نوشین : آره باید حسش کرد . وقتی که زیبایی دنیا رو زیر پوستت حس می کنی وقتی که در کنار عزیزت زشتی برات مفهومی نداره اون وقته که احساس می کنی به اوج آرامش و خوشبختی رسیدی . نمی دونم چرا ناصر داره با خودش و با ما لج می کنه و من تا کی باید به این امید بشینم که می تونم از دستش خلاص شم و با تو از دواج کنم . نادر : خسته شدی ;
نوشین : نه من خسته نشدم . تا آخر دنیا هم به همین صورت ادامه میدم و می دونم که ناصر هیچ غلطی نمی تونه بکنه ولی چیزی که هست اینه که من می خوام همه عالم و آدم بدونن که ما همو دوست داریم . اگه از دواج کنیم خیلی راحت تر میشه اینو به همه گفت . آخ که چه لذت بخش میشه . دست تقدیر گاه چه چیزا رو که واسه آدم رقم نمی زنه ! فکر نمی کردم پس از اون همه عذاب بتونم یک بار دیگه طعم شیرین خوشبختی رو حس کنم . واقعا در این عذاب یک حکمتی نهفته بود .. حکمتی که خطای عشق رو جبران کنه . عشق , اشتباهی درخونه های ما چهار نفر رو زده بود … مهره ها رو بد چیده بود و حالا میره تا این عشق عزیز اشتباه خودشو جبران کنه . میره تا به ما بگه زندگی قشنگه . عشق قشنگه . خوشبختی هست وجود داره . ما نباید صبر کنیم که خوشبختی بیاد سراغ ما … این ما هستیم که باید بریم طرف خوشبختی . ما باید اونو جستجو کنیم . بغلش کنیم . نذاریم فرار کنه . خوشبختی رو نترسونیم . وقتی اونو به دست آوردیم نازشو بکشیم . بگیم که چقدر عاشقتیم . یه کاری کنیم که خوشبختی ما رو دوست داشته باشه . دلش نیاد از پیش ما بره . اون در آغوش ما باشه .. برای همیشه.
نادر : اون وقت من نباید به خوشبختی حسادت کنم ;
نوشین : منم باید حسادت کنم ;! نه اصلا حسادتی در کار نیست . خوشبختی تا زمانی هست که من و تو هستیم . من و تو در کنار هم . هم خوشبختی نگهبان ماست و هم ما محافظ اون . و این قشنگی عشقو نشون میده ..
نادر : دوستت دارم .. دوستت دارم نوشین . نمی تونم بدون تو زندگی کنم … بیا دیگه کلک کارو بکنیم . یه جورایی نلی رو بندازیم به جون ناصر تا با هاش اتمام حجت کنه نوشین : نمی دونم چیکار کنم . گاه دلم میگه برم به دست و پای اون عوضی بیفتم و ازش خواهش کنم که ما رو به حال خودمون بذاره . خواهش کنم که طلاقم بده . منو از شر خودش خلاص کنه ..
نادر : ولی به این سادگی ها قبول نمی کنه .. نه .. اون به این سادگی ها اینو نمی پذیره . نوشین : من با این که دوست ندارم اصلا حرفشو بزنم چه انجامش, میگم یه ملاقاتی بریم و ازش عیادت کنیم و یه جورایی بهش بگیم ..
نادر : اون به خاطر این که تو رو به دست بیاره اقدام به خودکشی کرد . این که دلت رو به رحم بیاره . اگه این کارو انجام بدی فکر می کنه که نقشه اش گرفته ..
-نمی دونم شاید حق با تو باشه ولی من خودم گیج شدم دلم می خواد زود تر از این مخمصه خلاص شم .
فردای آن روز نلی برای نوشین زنگ زد … به سختی گریه می کرد . التماس می کرد که نوشین بره دیدن ناصر ..
نوشین : تو هنور درس نگرفتی ; هنور آدم نشدی ; مگه اون دفعه ندیدی چه به حال و روز ما آورد ;! اون نقشه داشت .. چرا تو می خوای با اون هماهنگی کنی ; مگه ناصرو دوست نداری ; مگه نمیخواین که تو و اون زود تر برسین ; این همون کاریه که اون می خواد انجام بده . اون می خواد منو نابود کنه .. تو رو هم همین طور . اون همه ما رو به کشتن میده و متاسفانه تو هم در این کار داری کمکش می کنی . نکن این کارو درست نیست .
-نوشین تو رو خدا .. پاشو بیا . اون حالش خوب نیست ..
-من یک قدم بدون اجازه عشقم نادر پا به جایی نمی ذارم . در ضمن اونم باید همراه من بیاد ا اون عوضی شیاد بفهمه که من هنوز دوستش دارم . اگه با این شرایط قبول می کنی من بیام . … ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی