گناه عشق 23

من از دیشب تا حالا با توام از دیروز بعد از ظهر تا الان -خب باش . مگه من و تو عاشق هم نیستیم ;/; -خب من باید الان بر گردم خونه . پیش نوشین . -تو که تا امروز غروب هم می تونی بمونی . -داداشت چی . اون مشکوک میشه . -دیگه هیچی برام مهم نیست . تازه اونم اگه بفهمه زبونش قرصه . ما با هم از این حرفا نداریم . -نلی بس کن . -تو بس کن ناصر . دیگه هر چی تو بگی من میگم تا دراینجا با هم حال نکردیم ولت نمی کنم . از دیشب تا حالا هم درخیالم دارم می گردم دنبال یه مردی که بی غیرتی تو رو ثابت کنم . -بس کن نلی . تو خیلی کله شقی .. -ولی با همه این کله شقی هام بود که تو رو انداختم توی دام خودم . کاش زود تر مینداختم . ببینم کی میگه زن موجود ضعیفیه . اگه ضعیف بودم این قدر راحت تو رو به دام نمینداختم . ببینم ناراحتی که به تور دختر عمه ات افتادی . ناصر به خدا من خیلی بیشتر از اون دوستت دارم . تنهام نذار . نرو .. باهام بمون من که با این وضعیت قانعم . نمی خوام منو بدی به دست یه مرد دیگه . باور کن تا اخر عمرم حاضرم مجرد بمونم . فقط مال تو باشم . تو هم حالا زنتو داری عیبی نداره .. -نلی یک بار بهت گفتم .. -خب حالا بیا و عصبی نشو .. زیر درختا و در آفتابی دلپذیر بازم خودشو بر هنه در اختیار عشقش گذاشت . ناصر در اون لحظات  به این فکر می کرد که آخر کارش با دختر عمه اش چی میشه . اون به این سادگیها ازش دست بر دار نبود و همین اونو به وحشت انداخته بود . از رسوایی می ترسید . نمی خواست عذاب وجدان داشته باشه .. راستش با خودش حساب می کرد که یکی دوبار خودشو در اختیار نلی میذاره ولی بعدا ازش دست می کشه . اما نلی به این نون و ماستها ازش دست بر دار نبود . لحظاتی بعد دیگه به هیچی فکر نمی کرد . جز به لذت شهوتی که از هماغوشی با نلی داشت . دیگه هیچ فاصله ای بین اونا نبود . نلی هم لذت می برد ولی دلش می خواست به طریقی که یک زن شوهر دار با همسرش سکس می کنه با ناصر باشه .. با همه اینها خوشحال بود و احساس آرامش می کرد که تونسته این مرد سرکش رو تا به همین جاش هم رام کنه . -عزیزم عشق من . دوستت دارم . بگو هیچوقت فراموشم نمی کنی . ناصر بگو لذت می بری . بگو که من بیشتر بهت لذت میدم .. -نلی خوشم میاد . خیلی شیطون شدی .. دارم بهت عادت می کنم . دوستت دارم . ولی نمی خوام کسی بفهمه .  نه خونواده من و نه خونواده تو . نمی خوام نوشین بفهمه .. ناصر به این صورت دوست داشت . شاید اگه نلی هم میومد و با اونا زندگی می کرد  یه جورایی براش راحت تر بود ولی این که دیگه امکان نداشت . فقط کافی بود نوشین به انداره سر سوزنی بو بر دار بشه . زندگیش نابود می شد .اونا ساعتی رو هم در باغ خوش بودند .. -نلی سردم شده بریم -من در آغوش تو احساس سر ما نمی کنم . فقط دارم لذت می برم .  هر روز که با توام بهترین روز زندگیمه . تا حالا خیلی از این بهترین ها داشتم .. ناصر بازم دارم میگم خودت گفتی که اگه من شوهر کنم  باهام می مونی .. -نلی همسرت چی .. -قلب من روح من وقتی که متعلق به توست جسم منم از تو لذت می بره .. این کاریه که تو از من خواستی و من خلاف میل خودم مجبورم خودمو در اختیارش بذارم . براش فیلم بیام . زود از سکس دست بکشم . یک زن وقتی که عاشق مردیه با تمام وجودش تسلیم اون مرده و از این که خودشو در اختیار یکی دیگه قرار بده عذاب می کشه . من نمی خوام نمی خوام که  مرد دیگه ای ازم لذت ببره . حالا هم که داره می بره من نمی تونم به اون فکر کنم . من تمام حسم تمام اندیشه ام و اون نیازم رو تویی که باید تا مین کنی .. این مثل یه حلقه به گوشت باشه .. من روی قول تو حساب می کنم . از بچگی می شد رو حرفات حساب کرد . من عاشق اون ناصرم . عاشق خوبی هاش . خون گرمی هاش . دوستت دارم . با تمام وجودم .. .. تا چند ساعت بعد با هم بودند و وقتی هم که ناصر به خونه رسید و همسرشو دید که منتظرشه تازه کمی پیش وجدانش احساس شرم می کرد .. -نوشین چقدر خوشگل و سکسی شدی -برای شوهر جونمه دیگه . می دونم خیلی خسته ای . ولی گفتم این جوری خستگی تو رو در کنم . چقدر رنگ قرمز به پوست سفیدت میاد . لبات پشت چشات .. لباس خوابت . حتی شورت و سوتینت .. -چش چرون تو تا اون زیرشو رفتی ;/; -خب معلومه دیگه من اگه تو رو نشناسم کی می خواد بشناسه . ناصر اون تمایلی رو که قبلا نسبت به همسرش داشت در خود احساس نمی کرد …. ادامه دارد … نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا